گروه مطالعاتی لاکانیسم ـ نشر روشنگاه

مصاحبه نشریه «لپوئن» با «ژان آلوش»

یادداشت لاکانیسم: متن پیش رو مصاحبه نشریه «لپوئن» ( Le Point) با روانکاو برجسته لاکانی «ژان آلوش» است که در فوریه سال ۲۰۰۹ به چاپ رسیده است. موضوع این شماره از نشریه مذکور «افلاطون» بوده است و  ژان آلوش به پرسش‌های «کاتغین گولو» (Catherine Golliau) در این زمینه پاسخ داده است. ترجمه فرانسه به فارسی این مصاحبه به عهده «کیوان آذری» بوده است.

مبتکر روانکاوی، زیگموند فروید، به اساطیر باستانی علاقه زیادی داشت. در همین راستا او به اسطوره آریستوفانس در رساله «ضیافت» افلاطون اشاره می‌کند تا رانه زندگی را در تقابل‌اش با رانه مرگ تعریف کند. آیا افلاطون تاثیری روی روش‌ها و مفاهیم روانکاوی داشته است؟

برخلاف صنعتگری که مواد و مصالح کار خود را با دقت انتخاب می‌کند تا چیزی از آنها بسازد، روانکاو با مواد و مصالح موجود کار می‌کند. او افرادی را می‌پذیرد که اغلب می‌آیند تا شکست‌ها و ناکامی‌های روابط عاشقانه خودشان و همچنین تصورشان از عشق را بازگو کنند. مطمئناً این دو موضوع همراه و همبسته هستند.و افلاطون کسی است که به هر دو آنها می‌اندیشد. علاوه بر این خود محققان همین اواخر دریافته‌اند که برداشت افلاطونی از عشق بازنمایی‌کننده عشق یونانی نیست. صرفاً به همین دلیل هم که باشد، افلاطون برای روانکاوی مهم است. فروید تصور می‌کرد که افلاطون از برداشت او از عشق متحدکننده پشتیبانی می‌کند، جایی که عاشق تلاش می‌کند تا با معشوق متحد شود. ژاک لاکان که نقشی بسیار بنیادینی در روانکاوی ایفا کرده است، علاقه بیشتری به افلاطون داشت.  او جلسات زیادی از سمینارهای خود را صرف رساله «ضیافت» کرده است. لاکان اسطوره آریستوفانس را رها می‌کند و روی صحنه پایانی این رساله تمرکز می‌کند، جایی که موضوع دیگر ستایش عشق نیست، بلکه موضوع عشق در ساحت عمل است. او آگالما، ابژه‌ی زیبایی، ابژه درخشنده را مجزا می‌کند، ابژه‌ای برخوردار از جادویی که آن را از تمام ابژه‌های دیگر جدا می‌کند. سپس به این ابژه ارزش روانکاوانه اعطا می‌کند.

به چه معنایی؟

در این صحنه آلکیبادس، در حالت مستی، میل خود به سقراط را بیان می‌کند. همگان سقراط را زشت و بدریخت قلمداد می‌کنند، اما آلکیبادس به فراسوی سقراط می‌نگرد. او نگاه اجمالی به سقراط می‌اندازد و مشاهده می‌کند که سقراط ارزشمند است. آلکیبادس آن را با سکوتی مقایسه می‌کند که دربردارنده‌ی آگالماها است. این ابژه‌ها هستند که عشق آلکیبادس را برانگیخته‌اند، علی‌الخصوص دانشی که فرض می‌شود سقراط از آن برخوردار است. افلاطون از این طریق کارکرد آن ابژه‌ای را ترسیم و تشریح می‌کند که روانکاوی «ابژه جزئی» (پستان، مدفوع، فالوس، نگاه، صدا) می‌نامد. آگالما ابژه میل معماواری است که درون تصویر مشاهده نمی‌شود، اما تماشاگر را جذب می‌کند و او را به سمت خود می‌کشد.

آیا مفهوم ایده ربطی به روانکاوها ندارد؟

بله، افلاطون تا آنجا که امکان داشت راه ایده‌آل‌بودگی را باز کرده است. البته بدون تردید او انتظار کاربرد عوامانه و مبتذلی را نداشت که امروزه شاید رایج باشد. ایده‌آل دام است. آدمی هرچه بیشتر گرفتار انطباق با تصویر ایده‌آلی می‌شود که از خودش دارد، از خودش بیشتر فاصله می‌گیرد و میل آدمی کمتر می‌شود. این موضوع در مورد گروه‌ها نیز صادق است. توجه کنیدکه فاشیست‌ها‌ی قرن گذشته با چه شدت و حدتی ایده‌آل‌بودگی را به کار می‌بردند.

آیا درمان روانکاوانه مستقیماً از روش سقراطی (maïeutique) الهام نمی‌گیرد، همان روش پرسیدن و بازخواست کردن افراد برای جلو راندن آنها تا جایی که خودشان را بیابند؟

چنین است. سقراط می‌پرسد و بازخواست می‌کند و ناپدید می‌شود. روانکاو هم تقریبا به همان شکل باید ناپدید شود. او از خلاء‌ای سخن می‌گوید که در او وجود دارد و با هیچ آگالمایی پر نمی‌شود. اما این موضع خود افلاطون است که حرف و حدیث زیادی درباره‌ی آن وجود دارد و محل تجزیه و تحلیل است. برخلاف سقراط، او همانند مخالف/مشاجره‌کننده مداخله می‌کند. او «عین گفته‌های» سقراط را گزارش می‌کند. با وجود این برخلاف اعتقاد غالب ما، اگر روانکاوی گفتن چیزی است که به ذهن می‌آید، پس نه کار کردن روی خود است و نه ضرورتاً حرف زدن از خود است. برای اینکه وقتی من از یک نفر حرف می‌زنم، موضع او تغییر می‌کند و متقابلا من هم دگرگون می‌شوم. آنجا هم گفتمانی غیرمستقیم عملگری می‌کند. سخن گفتن/گفتار «تحت نام خود» تکلیفی است که روانکاوی شما را از آن معاف می‌کند. افلاطون، در گزارش خود از سقراط، سرمشق روانکاوی است.