گروه مطالعاتی لاکانیسم ـ نشر روشنگاه

درباره روانکاوی لاکانی، مصاحبه «دیوید فان نوس» با «رائول مونکایو»‏

یادداشت لاکانیسم: متن پیش‌رو گزارش مصاحبه «دیوید فان نوس» با «رائول مونکایو» (Raul Moncayo) است که در سال ۲۰۰۹ انجام شده است. دکتر مونکایو مدیر آموزشی هیئت سلامت روانی در سانفرانسیسکو است که تحت نظر دپارتمان سلامت عمومی فعالیت می‌کند. او عضو دانشکده تحقیقات دانشگاه الاینت (مکتب روانشناسی حرفه‌ای سابق کالیفرنیا) و روانکاو آموزشی مکتب لاکانی روانکاوی در برکلی کالیفرنیا است. او همچنین یک شغل خصوصی دارد که در آن روان‌درمانی روانکاوانه، مشاوره و سرپرستی روانکاوی را ارائه می‌کند. ترجمه انگلیسی به فارسی این مصاحبه به عهده «هادی یوسفی» بوده است.

یادداشت ویراستار: روانکاوی عرصه‌ای است که به داشتن تئوری‌های پیچیده درباره ذات انسان مشهور است و از «اصطلاحات فنی» یا تخصصی چشمگیری استفاده می‌کند. افراد زیادی با برخی از این اصطلاحات تخصصی، آنگونه که فروید آنها را به کار برده است، آشنایی دارند، اصطلاحاتی مثل «اگو»، «ناخودآگاه» و «سرکوب». لاکان نیز از این اصطلاحات استفاده می‌کرد اما علاوه بر آنها اصطلاحات جدید و زیادی را باب کرد که برای بسیاری از شنوندگان کاملا ناآشنا هستند. دکتر مونکایو بعضی‌وقت‌ها در طول این مصاحبه از روی برخی از این اصطلاحات به سرعت عبور می‌کند و نمی‌خواهد که تمامی این اصطلاحات را به دقت تعریف کند. در نتیجه ممکن است دنبال کردن بخش‌هایی از این مصاحبه برای شنوندگانی که با لاکان و اصطلاحات او آشنایی قبلی ندارند مشکل باشد. با وجود این لطفاً تلاش کنید و به این اصطلاحات توجه کنید زیرا ایده‌های حیرت‌آور زیادی در اینجا بیان خواهند شد: ایده‌هایی درباره چگونگی رشد و تکوین هویت و خودانگاره و چگونگی حل شدن مسائل رواشناسی و روان‌پزشکی که می‌توانند بر هویت اثر داشته باشند. این مصاحبه اطلاعات سودمند زیادی درباره تاریخ روانکاوی که در حلقه‌های «قاره‌ای» توسعه یافته است (برای مثال در اروپای غیر انگلیسی‌زبان و آمریکای لاتین)، ارائه می‌کند. هرچند من (دکتر مارک دامبک) روانکاو نیستم، ایده‌های با ارزش موجود در این مصاحبه را به انگلیسی ترجمه خواهم کرد تا فرد عادی آنها را ادراک کند.

دکتر رائول مونکایو در شیلی به دنیا آمده است. مادر او آمریکایی و پدرش شیلیایی است. او برای اولین بار هنگام ثبت‌نام در یک دانشگاه در بوینس آیرس آرژانتین با روانشناسی و روانکاوی آشنا می‌شود. آرژانتین به مرکز جهانی روانکاوی مشهور است. او پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، در ژنو برای سازمان ملل مشغول به کار شد و سپس در لندن، قبل از اینکه نهایتاً به منطقه خلیج سانفرانسیسکو نقل مکان کند، همراه روانپزشک مشهور رونالد دیوید لینگ به مطالعه پرداخت. او در منطقه خلیج سانفرانسیسکو به عنوان روان‌درمانگر شروع به کار نمود و در قسمت بیمارانِ بستری، با بیماران شیزوفرنیک به گروه‌درمانی پرداخت. پس از آن مدرک کار خود را از موسسه رایت در برکلی کالیفرنیا دریافت نمود، این موسسه جهت‌گیری روانکاوانه دارد. او در منطقه سانفرانسیسکو به کار و زندگی ادامه داد و در حال حاضر در همان شهر در هیئت سلامت روانی کلینیک سلامت عمومی مشغول به کار است.

دکتر مونکایو به دلیل رویکرد آمریکایی به درمان بیماری‌های روانپزشکی و کنارگذاشته شدن رویکرد روان‌درمانی روانکاوانه توسط اجتماعات پزشکی و روان‌درمانی آمریکایی تاسف می‌خورد. او یادآور می‌شود که اگرچه روانکاوی در دپارتمان‌های دانشگاهی علوم انسانی سرزنده است و در آنجا به بخشی مهمی از تحلیل ادبی تبدیل شده است، اما به عنوان یک جهت‌گیری درمانی به طور چشمگیری رو به زوال نهاده است. روانپزشکان درباره روانپزشکان روانکاو برجسته گذشته چیزی نمی‌آموزند و در عوض تنها درباره پزشکی و زیست‌شناسی آموزش می‌بینند و ترغیب می‌شوند که اختلالات روانی را صرفاً به اختلالات مغزی تقلیل دهند. در این فرآیند جنبه‌های انسانی این اختلالات نادیده گرفته شده و کنار گذاشته می‌شوند.

دکتر مونکایو معتقد است که منافع مالی کلان، سازمان روانپزشکی آمریکا را فاسد ساخته است. علی‌الخصوص صنعت دارویی که می‌خواهد آنقدر بر درمان تمامی بیماری‌های روانی احاطه داشته باشد که معالجه‌های غیر‌ـ‌دارویی جایگزین دیگر کنار گذاشته شوند، همچنین صنعت خدمات درمانی که به دنبال موثر سازی درمان تا حد ممکن است، و با انجام این کار تقریباً تامین بودجه درمان‌های طولانی مدت و عمیق (مثل روانکاوی) را غیر ممکن می‌کند. او معتقد است که یکی از ریشه‌های این مسئله این است که برای آمریکایی‌ها تجربه (برای مثال تحقیق علمی) سبت به امر تئوریک (برای مثال الگوهای فکری و فلسفی از چگونگی عملگری چیزها) ارجحیت دارد، در جامعه آمریکا تنفر عمومی از متفکران بسیار شایع است و شکیبایی عمومی نسبت به مطالبی که از نظر یک فرد معمولی آمریکایی دشوار است وجود ندارد. وی معتقد است مطالعات علمی‌ای که برای توجیه استفاده گسترده از داروهای روانپزشکی انجام می‌شود مغرضانه و جهت‌دار هستند طوری که تاثیر واقعی این داروها را بیش از حد و مبالغه‌آمیز برآورد می‌کنند. (علاوه بر تحقیقات علمی) مطالعات موردی و گزارش‌های مصرف‌کننده باید به بخشی از فرآیند تحلیل‌ای تبدیل شود که درمان را توجیه می‌کند، چرا که این روش‌ها نتایج و تجربه بالینی را دقیقتر بازنمایی می‌کنند.

دکتر فان نوس از دکتر مونکایو می‌پرسد که نسخه لاکانی روانکاوی چه تفاوتی با روانکاوی فروید دارد؟ دکتر مونکایو در پاسخ می‌گوید که در روزگار لاکان جریان اصلی روانکاوی فرویدی به چیزی پسافرویدی تبدیل شده بود؛ چیزی بسیار خشک، انعطاف‌ناپذیر و دنباله‌دارتر از نسخه اصلی فروید. لاکان خود را کسی دید که می‌تواند به رویکرد فرویدی خالص‌تر و اصیل‌تر نسبت به پراکتیس درمانی بازگردد. او این کار را با احساس آزادی در شکستن قواعد انجام داد. در حالیکه روانکاوان به اصطلاح فرویدی بیمار را پنجاه دقیقه و چهار بار در هفته ملاقات می‌کردند، لاکان احساس آزادی می‌کرد که بیمار را کمتر یا بیشتر از آن مدت ملاقات کند، مدت جلسات را به آن اندازه‌ای که مناسب می‌دید تنظیم کند و بسته به نفع درمان آن را کوتاه‌تر یا طولانی‌تر کند. لاکان به دلیل این سنت شکنی از انجمن روانکاوی فرویدی پاریس اخراج شد. به نظر نمی‌رسید اخراجش او را ناراحت نکرده باشد زیرا گروه جدیدی را بنیاد نهاد که خودش در مرکز این گروه بود و شاگردانش را گرد خود جمع کرد.

لاکان همچنین تلاش نمود که در رویکرد خود به روانکاوی کل‌نگرتر از آن باشد که در جریان اصلی پسا‌فرویدی  باب بود. روانکاوی اصیل فروید بر اگو تاکید می‌کند. اگو در اصطلاحات روانکاوی کارکردی مردانه در نظر گرفته می‌شود چرا که با رشد و تکوین هویت در محیط عمومی در رابطه با خواست‌های جامعه مرتبط است و خواست‌های جامعه مردانه در نظر گرفته می‌شوند (گرچه اشخاصی که درخواست می‌کنند لزوماً مرد نیستند). با اینهمه اکثر روانکاوان زمان لاکان از این تاکید عقب نشینی کردند و به سمت شرح و بسط دیگری به نام «روابط ابژه‌« حرکت کردند. روابط ابژه‌، آنگونه که نوشته‌های ملانی کلاین آن را به تصویر می‌کشد، به دوره زمانی‌ای قبل از رشد در زندگی بیمار، دوران کودکی و اولین روابط با چهره‌های مادری، تاکید می‌کند. در نتیجه روابط ابژه‌ زنانه در نظر گرفته می‌شود، گرچه افرادی که نقش مراقبت از کودک را انجام می‌دهد ممکن است در واقع زن نباشند. به نظر می‌رسد که لاکان رویکرد خود را بازگشتی به روانشناسی اگو فرویدی مردانه اصیل و احتمالاً یک اعتراض یا انتقاد علیه رویکرد روابط ابژه‌ می‌بیند. مونکایو اشاره می‌کند که روان‌درمانگران روابط ابژه‌ می‌توانند به چیزی «شبه‌ـ‌پستان» تبدیل شوند، به این معنی که ممکن است به حضوری مطلقاً حمایت کننده تبدیل شوند، و لاکان می‌خواست با بیمارانش رویاروشونده‌تر و در نتیجه مردانه‌تر باشد.

مردانگی و زنانگی مفاهیم مهم لاکانی هستند و باید به این نکته توجه کنیم که این اصطلاحات به معنای قراردادی و مرسوم خود نیستند. مردانه به معنای مذکر نیست، بلکه به معنای آن [فردی] است که از بیمار درخواست می‌کند و او را مجبور می‌کند که خودش را از یک وضعیت هویتی به لحاظ رشدی تمایزنیافته یا جوش‌خورده اولیه متمایز سازد. زنانه به معنی مونث نیست، بلکه به معنای [فردی] است که به شیوه‌ای مادرانه بیمار‌ـ‌نوزاد را حمایت می‌کند. اعتقاد بر این است که  نوزادان در ابتدا نمی‌توانند خود را از مراقبان‌شان تمییز دهند و این وضعیت آغازین هویت تمایز‌نیافته به مثابه یک جوش‌خوردگی با امر زنانه فهمیده می‌شود و این نقش مردانه است که نوزاد را از مادر جدا کند یا رابطه آنها را قطع کند تا یک احساس هویت مستقل بتواند در بیمار پدیدار شود. نیروهای مردانه در جهان (برای مثال خواست‌های جامعه) از طریق «فالوس» توانایی شکستن جوش‌خوردگی اولیه میان کودک و «مادر» را بدست می‌آورند. در واقع فالوس در زبان وارونه مخصوص روانکاوانه به قضیب اشاره ندارد بلکه اصطلاحی است که به قدرت، اتوریته و نیرو ارجاع دارد، قدرتی که فرد را قادر می‌سازد تا فرد دیگری را مجبور به انجام کاری کند یا کاری را بر او تحمیل کند.. اضطراب پیرامون «اختگی» نیز در بینش لاکان توصیف می‌شود و اختگی نه به بریدن واقعی قضیب بلکه در عوض به آگاهی از این موضوع اشاره می‌کند که فرد چیزی قدرتمند برای از دست دادن دارد.

مونکایو تاکید می‌کند که لاکان منحصراً روانشناسی مردانه را نسبت به زنانه ارجحیت نمی‌داد بلکه در عوض تلاش می‌کرد نشان دهد که چگونه هر دو جنبه‌ی رشد (جوش‌خوردگی هویت زنانه کودکانه با فرد مراقبت‌کننده و پدیدار شدن مردانه یک خود مستقل) چیزهایی وابسته به هم هستند که وجود یکی مستلزم دیگری است. حسد قضیب مثال خوبی از چگونگی این قضیه ارائه می‌دهد. در دیدگاه سنتی فرویدی پسران فالوس دارند و می‌ترسند که آن را از دست بدهند، حال آنکه دختران فالوس ندارند و می‌خواهند که داشته باشند. در دیدگاه لاکانی پسران و دختران هر دو افسون (mojo) فالوس را دارند اما به شیوه‌هایی متفاوت و معکوس. ظاهراً پسران قضیب فیزیکی واقعی خود را تجربه می‌کنند و آن را در تصورات خود بازنمایی می‌کنند و چون آن را تصور کرده‌اند متوجه می‌شوند که می‌توانند آن را از دست بدهند و این امر باعث ترس از اختگی می‌شود (ترس از بی‌قدرت شدن). فقدان قضیب واقعی در دختران منجر به مطلع شدن آنها از چیزی می‌شود که ندارند، این امر باعث می‌شود که آنها فقدان چیزی را بازنمایی کنند و باعث می‌شود آنها بدانند که چیز چیست، و در نتیجه آنها در این مسیر تصویری و انگاشتنی درباره افسون فالوس مطلع می‌شوند و به آن دسترسی پیدا می‌کنند. مطمئن نیستم که این قسمت معقول باشد، ولی تقریباً آن را می‌فهمم. لاکان در اینجا با زبان بازی می‌کند. او به یک معنا نشان می‌دهد که چگونه توانایی آفرینش یک نماد زبانی برای بازنمایی یک چیز به مردم امکان می‌دهد تا به قدرتی ورای آن چیز (و همچنین یک آسیب‌پذیری در برابر از دست دادن آن چیز) برسند، و اینکه چگونه از طریق بازنمایی مستقیم یک چیز (برای مثال قضیب/فالوس) یا از طریق بازنمایی وارونه از فقدان آن چیز می‌توان به آن نماد زبانی «دست‌آویز» رسید. این قسمت معقول است (و این بازیگوشی از نوع «چیزها وجود دارند چون وجود ندارند» به نظر می‌رسد که جنبه همیشگی کار لاکان است)، اما جنسی‌سازی بی‌وقفه کل این فرآیند نمادین به نظر (آمریکایی) من کاملاً غیرضروری و ناسودمند است. من نمی‌فهمم که چرا وارد کردن قضیب‌ها در بحث رشد یک خودانگاره بالغ و خودآئین به روشن‌ شدن امور کمک می‌کند.

همانطور که تا اکنون باید روشن شده باشد یکی از دست‌آوردهای فکری اصلی لاکان وام‌گیری از مفاهیم زبانشناسی و ادغام آن مفاهیم زبانی با روانکاوی بوده است. مونکایو ادعا می‌کند که نسخه لاکان از روانکاوی به روشن‌ شدن چگونگی تاثیرگذاری قدرت‌ها و محدودیت‌های زبان بر ذهن و حس هویت یا اگو که در ذهن شکل می‌یابد کمک می‌کند. زبان مستلزم فرآیند آفریدن نمادی است که در تصور وجود دارد و تداعی آن نماد با چیزی که در جهان وجود دارد و سپس انتقال این تداعی به سایر افراد طوری که هر دو بتوانند با نمادهای مختصر در ارجاع به چیزی که در جهان وجود دارد حرف بزنند و نیازی نباشد که عیناً به آن چیز اشاره شود. زبان به مردم امکان می‌دهد که چیزهایی را بفهمند و از آنها استفاده کنند که در غیر این صورت از آن بی‌اطلاع بودند، مانند محتویات اندیشه‌هایشان یا اگر از این بگذریم مفاهیم انتزاعی ناملموس مانند «استقلال» و «آزادی». با اینهمه همانطور که تجربه دیدن نقشه یک محل با عملاً بودن در آن محل فرق می‌کند، به کارگیری زبان برای بازنمایی یک چیز، همان چیز نیست. در نتیجه لاکان تجربه را به سه قسمت تقسیم کرد: واقعی، نمادین و تصویری.

احتمالاً تمایز میان واقعی، نمادین و تصویری را اشتباه شرح خواهم داد، اما به هر حال شروع می‌کنم. هر کس که بهتر از من به موضوع اشراف دارد لطفاً اشتباهات مرا تصحیح کند. تصویری همان است که مردم می‌توانند ادراک کنند. تصویری ساحت تصاویر و نقش‌ها‌ی (impression) ذهنی است. این چیزها به صورت مستقیم قابل دستکاری نیستند زیرا برای استفاده ذهنی از چیزی، ابتدا باید نمادی برای بازنمایی آن چیز آفرید. ساحت نمادین ساحت زبان است، زیرا زبان سیستمی از نمادهاست که مردم بر سر معنای آنها اتفاق نظر دارند. چیزهایی که در ساحت تصویری (ساحت ادراک) ادراک می‌شوند و بعدها به وسیله زبان در ساحت نمادین نمادین‌سازی می‌شوند، همان چیزهایی هستند که در جهان «واقعی» وجود دارند. این به نظر می‌رسد راه و رسم لاکان برای تصدیق و تاکید کردن بر این است که جهان در نهایت همواره تا حدودی مرموز و ناشناخته یا غیرقابل‌بیان است، اینکه زبان ما را از آگاهی صرف از یک چیز بسیار فراتر می‌برد، اما توانایی بازنمایی آن چیز کاملی را که ادراک شده است ندارد. این حقیقت دارد که زبان برای توصیف هیجان‌هایمان به کار می‌رود و حقیقت دارد که زبان برای توصیف جهان فیزیکی به کار می‌رود. امر واقعی در آنسوی مرزهایی قرار می‌گیرد که کلمات و تصاویر می‌توانند بیان کنند. هم تصاویر و هم کلمات در نهایت قدرت بازنمایی تجربه واقعی بالفعل را ندارند.

مونکایو ادعا می‌کند که «مداخله نمادین پدر» باعث آغاز رانه‌ی نمادین‌سازی چیزها (آفریدن زبان و تصاویر در ساحت نمادین که ادراک‌ات را در ساحت تصویری بازنمایی می‌کنند) می‌شود. در نظر داشته باشید که «پدر» یک مرد عملی نیست بلکه بیشتر عاملیت‌های جامعه (اگر بخواهیم شیوه تفکر فرویدی درباره آن را به کار ببریم، نیروهای سوپر‌‌اگو) است، او ظاهراً قرار است بیان کند که خواست‌های جامعه از قبیل برنامه کاری مادر و پدر و فقدان مراقبت روزانه و امثال آنها (و در موارد بدرفتاری، موقعیت‌ها و غیبت‌هایی که بسیار بیشتر توان‌فرسا هستند) باعث می‌شوند که کودکان سرخورده شوند و این سرخوردگی چیزی است که آنها را از وضعیت اولیه جوش‌خوردگی هویتی خارج می‌کند و به درون یک وضعیت هویت تمایزیافته وارد می‌کند که در آنجا می‌توانند خود را به مثابه فردی متمایز در میان سایر مردم بفهمند. درنتیجه این رشد هویت سوبژکتیویته در نتیجه آگاه‌ شدن کودک از قواعد و خواست‌های جامعه رخ می‌دهد. این دانش با جوش‌خوردگی ناسازگار است و باعث می‌شود جوش‌خوردگی در هم بشکند و حس هویت تمایزیافته مستقل متولد شود که مشخصه بارز کودکان بزرگتر (با رشد بیشتر) و افراد بالغ‌ است.

لاکان از مفاهیم زبان برای بهبود فرآیند درمان استفاده کرد. او درمانگران را تشویق کرد که به انواع مختلف زبان، گفته‌شده، نوشته و همچنین زبان بدن (برای مثال، ظهور زبان بدنی‌ای که بر سرکوب شدن چیزی اشاره دارد) توجه دقیقی داشته باشند. لاکان همچنین درمانگران را تشویق کرد که تلاش کنند میان زبانی که با امیال ناخودآگاه ارتباط دارد و بیانگر آنهاست و وراجی بیهوده‌ای که حاوی هیچ محتوای واقعی سودمندی نیست تمایز قائل شوند. در این مورد او با با سایر آموزگاران مختلف روان‌درمانی فرق نمی‌کند. شما همواره می‌خواهید به دانشجویان درمانی یاد دهید که «آشکارساز مزخرفات» را در خودشان رشد دهند تا بدانند که چه زمانی یک شخص از برخی چیزها اجتناب می‌کند یا با آن چیزها در ارتباط نیست و چه زمانی در با آنها در ارتباط است و کار پرداختن به آن چیزها می‌تواند ادامه پیدا کند.

دکتر فان نوس متوجه می‌شود که دکتر مونکایو به تفکر ذن بودیستی‌ علاقه‌مند است و درباره رابطه لاکان با ذن سوال می‌پرسد. دکتر مونکایو پاسخ می‌دهد که ذن و لاکان به ذات اگو، مخصوصاً به شیوه‌ای که اگو محدود و ناقص و نهایتاً یک پندار است، علاقه داشتند. او مقاله‌ای را که اخیراً نوشته است شرح می‌دهد که به ایده‌ی ذن «انگشت اشاره‌گر به ماه» ارجاع می‌کند. انگشت در اینجا نماد چیز واقعی است. ما (اگوهایمان) به نماد توجه می‌کنیم اما به چیزی که نمادین شده است توجه نمی‌کنیم (و نمی‌توانیم با ذات خودمان آن را کاملا بفهمیم). بینش لاکان برای درمان این بود که هم روانکاو (درمانگر) و هم روانکاوی‌پذیرنده (بیمار) درنهایت قادر خواهند بود که نوعی فروپاشی سازنده عملگری اگو (برای مثال، فرآیند ساختن و به کار بردن نماد‌ها برای بازنمایی چیزها) را تجربه کنند که به هر یک امکان می‌دهد «از مسیر همیشگی خودشان بیرون بیاییند» و (گمان می‌کنم) چیزها را همانگونه که در واقع هستند بهتر درک کنند. لاکان اصطلاحات عالی و ممتازی برای اینها به کار برده است: در اشاره به مراجعه کننده «فقر سوبژکتیو» و برای اشاره به درمانگر «شخص‌انگاری‌زدایی خیرخواه».

دکتر فان نوس با شگفتی می‌پرسد که آیا انجام روان‌درمانی لاکانی در بافتار روان‌درمانی حقیقتاً کوتاه‌ـ‌مدت امکان‌پذیر است، به شکلی که به طور بالقوه  از طرف سیستم‌های مدرن خدمات درمانی تامین هزینه شود، درمان لاکان سالها ادامه می‌یابد و درمان مدرن حداکثر چندین ماه ادامه می‌یابد. دکتر مونکایو پاسخ می‌دهد که اساساً می‌توانید با بیمارانی که اختلال کمتری دارند و کارآمدتر هستند شکل کوتاه‌تری از روان‌درمانی لاکان را انجام دهید که به خوبی جواب می‌دهد، اما بیمارانی که اختلال شدیدی دارند (برای مثال، آنهایی که اختلالات شخصیتی وخیم، یا اختلالات سایکوتیک، مزمن، دارند) کاملاً نیازمند درمان بلند‌ـ‌مدت هستند. چنین بیمارانی که اوضاع وخیمی دارند می‌توانند با روانکاوی کوتاه‌تری درمان شوند اما نتیجه‌اش این خواهد بود که اثر درمان سطحی‌تر خواهد بود و در برابر برگشت بیماری مقاومت کمتری وجود خواهد داشت.

دکتر فان نوس با پرسش از دکتر مونکایو درباره «مدرسه لاکانی روانکاوی» که در سانفرانسیسکو مستقر است و او در آنجا به عنوان یک روانکاو آموزشی کار می‌کند، مصاحبه را به پایان می‌رساند. این مدرسه دو تا سه دانشجو در سال می‌پذیرد و کسی که وارد مدرسه می‌شود باید پیشاپیش دارای مجوز روان‌درمانگری در رشته خودش باشد. این دوره تقریبا چهار سال طول می‌کشد و همچنین دانشجویان نیز باید همراه یک روانکاو ناظر در روانکاوی چندساله خودشان شرکت کنند و همچنین خودشان تحت‌ نظارت یک روانکاو بیمارانشان را روانکاوی کنند. مدرسه درمورد جداسازی نقش‌های نظارتی و آموزشی با دقت عمل می‌کند تا از اختلاف سلیقه‌ای که سایر موسسات روانکاوی به آن مبتلا هستند جلوگیری کند.