گروه مطالعاتی لاکانیسم ـ نشر روشنگاه

دیوانگی چیست؟، مصاحبه «گاردین» با «درین لیدر»

یادداشت لاکانیسم: متن حاضر مصاحبه سال ۲۰۱۱ روزنامه گاردین (the guardian) با روانکاو برجسته لاکانی درین لیدر (Darian Leader) است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مصاحبه به عهده «امیررضا حسینی» بوده است.

درین لیدر در یک خانه‌ی جرجی [۱] شیک در کلارکنول (Clerkenwell) زندگی می‌کند و به کار مشغول است ــ و بله، در اتاق مشاوره‌ی او کاناپه‌ای وجود دارد: کاناپه از فلز کروم‌شده و چرم مشکی ساخته شده است. آیا همه‌ی بیماران از آن کاناپه استفاده می‌کنند؟ نه. لیدر روانکاوی لاکانی است و روانکاو لاکانی بودن به این معناست که جلسات او مدت‌متغیر هستند و کجا نشستن (یا دراز کشیدن) به بیمار بستگی دارد و غیره. لیدر می‌گوید خرسند خواهد بود که ببیند بیمار در محوطه‌ی بیرون روی نیمکت نشسته‌ است، اگر در آن لحظه این کار ایده خوبی به نظر برسد. برای ضبط مصاحبه من روی صندلی‌ای دقیقا روبروی او می‌نشینم و سخت تلاش می‌کنم که حواسم توسط نام‌های نسبتا رعب انگیز (فروید، کلاین، وینیکات؛ همه‌ی بزرگان اینجا هستند) روی شیرازه‌ی تمام کتاب‌هایی که ما را احاطه کرده‌اند پرت نشود.

آیا اطلاع دارید که آثار شما تدریجا تاریک‌تر می‌شود؟

بله. یک بار همسرم[۲] به من گفت: قبلا عادت داشتی که کتاب‌های سرگرم کننده بنویسی [به عنوان مثال، چرا زنان نامه‌هایی بیشتر از نامه‌هایی که پست می‌کنند می‌نویسند؟] و حالا موضوع تماما مرگ و دیوانگی است. می‌دانم، خواندن کتاب «دیوانگی چیست؟» آسان نیست، اما آن را نسبتا امیدبخش می‌بینم. دست کم نشان می‌دهد چه کارهایی می‌توان انجام داد.

شما در کتاب تمایزی میان «دیوانه بودن» و «دیوانه شدن» قائل می‌شوید. چرا این امر حائز اهمیت است؟ و ما از چیزی که شما «دیوانگی خاموش» یا «سایکوز بی سر و صدا» می‌نامید چه می‌توانیم بیاموزیم؟

در کشور ما این کار را به اندازه‌ی کافی انجام نمی‌دهیم، اما زمانی که شخصی پس از گذراندن حادثه‌ای سایکوتیک بستری می‌شود، باید روی چیزی تاکید کنیم که او را دهه‌ها قبل تثبیت‌ شده و متعادل نگه داشته است. با دانستن آن می‌توانید درباره‌ی مکانیزم‌هایی که به افراد اجازه‌ می‌دهند تا تعادل را حفظ کنند بیشتر بفهمید. این‌ها ممکن است سرنخ‌هایی حیاتی‌‌ برای کمک به شما باشند برای اینکه بتوانید آنها را بازسازی کنید.

بنابراین آیا حس شما این است که آن بیرون دیوانگی بیشتری نسبت به آنچه می‌دانیم وجود دارد؟

بله. به نظرم دیوانگی قاعده است نه استثناء؛ همه تلاش می‌کنند به بهترین نحوی که می‌توانند زندگی‌شان را سرهم‌بندی کنند. زمانی که فرد این را درک می‌کند، آن روش همچنین به شکلی امیدوارانه می‌تواند در برابر بدنامی و منزوی شدن [به دلیل بیمار روانی] موثر باشد. افراد زیادی راه‌های اجتناب از موقعیت‌هایی را می‌یابند که احتمالا در آنها عامل دیوانگی به کار خواهد افتاد. در یک سطح، آن‌ها می‌دانند از چه چیزی اجتناب کنند و اوضاع را به روش منحصر بفرد خودشان سازماندهی می‌کنند تا بتوانند امورات زندگی را بگذرانند.

در کتاب‌تان از مثال هارولد شیپمن[۳] (Harold Shipman) به عنوان نمونه‌ای از انسانی استفاده کرده‌اید که برای همکاران و بیمارانش کاملا «عادی» به نظر می‌رسیده است. آیا نظرتان این است که قتل‌هایی که او مرتکب شده ممکن بود در غیاب برخی «عامل‌ها»‌ اتفاق نیفتد؟

نه واقعا. من تلاش می‌کردم سوالاتی بپرسم. [پس از این که شیپمن مجرم شناخته شد]، من از این امر بسیار وحشت زده شدم که از افراد زیادی، حتی در دنیای به اصطلاح سلامت روان، می‌شنیدیم که ناگهان از انواع و اقسام چیزهای شبه‌دینی حرف می‌زدند. آن‌ها درباره‌ی «شیطان خالص» حرف می‌زدند. از خودم پرسیدم که چه چیزی چنین واکنشی را ایجاد کرده است و چه مشکلاتی در تفکر درباره‌ی این مورد وجود داشته‌ است. شیپمن مثالی افراطی است اما فکر می‌کنم می‌توانیم تا حد زیادی از مورد او یاد بگیریم، مخصوصا شیوه‌ای که او با دکتر بودن همانندسازی می‌شد، او با موضعی همانندسازی می‌شد که در اجتماع به او داده شده بود. آن موضع برای او یک لنگر‌بست[۴] بود.

شما درباره‌ی فوبیاها هم می‌نویسید، آن‌ها چگونه می‌توانند سمپتوم‌های سایکوز باشند. آیا این تا حدی یک جهش بزرگ نیست؟ آیا فوبیا نمی‌تواند فقط فوبیا باشد؟

فوبیا در دنیای مدرن فوبیا است. اما در روانپزشکی و روانکاوی سابق [اوایل قرن بیستم]، فوبیا نشانه‌ی چیز دیگری است. روانپزشکی سابق زمانی که نوبت به خلاص شدن از شر فوبیا رسید هشدار داد زیرا ممکن بود فوبیا برای بیمار روشی اساسی برای تفکیک کردن دنیا باشد. کلینیک پر از مواردی است که افراد زمانی که فوبیا‌شان از بین رفته بسیار بدتر شده‌اند. این حقیقتی بالینی است.

آیا شما از این همه دیوانگی نترسیدید؟ در کتاب‌تان، لحن شما به طرز غریبی آرام است.

خب، هر ارتباط انسانی‌ای می‌تواند ترسناک باشد [لیدر می‌خندد]. همه‌ی تبلیغات تلویزیونی به نظر می‌رسند حاوی شخصی هستند که به خانه‌ی شما می‌آید و شما باید یک خوشبو ‌کننده هوا یا یک فنجان قهوه‌ی فوری در دست داشته باشید؛ آن‌ها درباره‌ی یافتن سدی برای قرار دادن میان شما و شخصی دیگر هستند. اما آنچه نادرست است تداعی و پیوند بسیار متداول دیوانگی با خشونت و تخطی است، تداعی و پیوندی که عمدتا توسط رسانه پرورانده می‌شود.

اما بازهم چگونه می‌توانید با شغلتان کنار بیایید؟ پیش‌تر به من گفتید که تنها چیزی که بیماران شما در آن مشترک‌اند رنج‌شان است، این امر که چیزی غیرقابل تحمل در زندگی‌شان وجود دارد. چگونه در اتاق مشاوره را می‌بندید و بقیه‌ی زندگی‌تان را دنبال می‌کنید؟

افراد زیادی این را از من می‌پرسند، موضوع اصلی‌ای [که کمک می‌کند] درمان یا روانکاوی خود آدمی است. بنابراین تو ایده‌ای داری از اینکه چرا می‌خواهی این کار را انجام دهی. همیشه فکر می‌کنم که بهترین روانکاوان آن‌هایی نیستند که می‌گویند: «می‌خواهم روانکاو باشم»، بلکه آن‌هایی هستند که رنج غیر قابل تحملی در زندگی‌ خودشان داشته‌اند و بعد سال‌ها بعد فکر می‌کنند: «من درباره‌ی افراد دیگر هم کنجکاوم». هیچ روانکاو جدی‌ای بیماری را نمی‌پذیرد که تنها برای این امر می‌آید که روانکاوی بخشی ضروری از آموزش‌اش است.

چگونه علاقمند شدید که یک روانکاو شوید؟

در دوران نوجوانی‌ام چیز‌هایی در خانواده‌ام اتفاق افتادند. پدر و مادرم از هم جدا شدند. این جدایی به وقوع علاقه‌ به روانکاوی کمک کرد. چه چیزی باعث می‌شود افراد با هم بمانند یا همدیگر را ترک کنند؟ در مدرسه کتابخانه‌ی خوبی داشتیم اما قفسه‌ای وجود داشت که باید برای برداشتن کتاب‌ها اجازه می‌گرفتی: این قفسه کتاب شاخه‌‌ی زرین فریزر و مجموعه آثار زیگموند فروید را در خود داشت. آن قفسه‌ای بود که جذبش شدم. به نظر من مانند باز کردن دری به دنیای شگفت‌انگیز دیگری بود. در کمبریج انگلیسی خواندم و سپس به فلسفه تغییر رشته دادم و نتوانستم بفهمم چرا هیچ‌کس در هیچ یک از دوره‌ها به حرف زدن درباره‌ی روانکاوی علاقه نداشت.

آیا روانکاوی تنها برای ثروتمندان نیست؟

‌این خیلی اشتباه است. در کنفرانس‌های روانکاوی بیشتر افراد نمی‌توانند ورودیه‌ را متقبل شوند. در گروه من، افراد به اندازه توان خود پول پرداخت می‌کنند. افرادی دارم که پنج پوند پرداخت می‌کنند. اگر  هر ماه می‌خواهی از کار خود مقدار مشخصی پول در بیاوری نباید این کار را انجام دهی. به همین دلیل است که اکثر روانکاو‌ها شغل‌های دیگری هم دارند. من در پاریس آموزش دیدم و در آن‌جا شغل‌های زیادی داشتم. باغبان بودم، پیشخدمتی می‌کردم، به روانکاو‌های اهل پاریس انگلیسی درس می‌دادم.

آیا با هر کسی که برخورد می‌کنی متوجه می‌شوی که مخفیانه مشغول تشخیص دادن هستی؟

نه، به هر حال، زمانی که مردم را ملاقات می‌کنم و به ‌آن‌ها می‌گویم که چه کاری انجام می‌دهم، یا به دلیل اینکه آن‌ها یا دوستشان تجربه‌ی بدی از درمان داشته است بسیار پرخاشگر می‌شوند یا درباره‌ی رویاهایشان می‌گویند، درباره‌ی اینکه چگونه توسط یک کوسه یا چیزی مثل آن دنبال می‌شدند.

درباره‌ی فرزندانتان چطور؟ آیا روانکاو بودن تاثیری بر شیوه‌ی پدری شما داشته‌ است؟

در واقع مرا نسبت به تئوری‌های سنتی روانکاوی درباره‌ی کودکان شکاک‌تر کرده است. برای مثال گفتن اینکه تنها رابطه‌ی کودکان با پستان است خیلی مسخره است؛ مسائل بسیار زیادی در جریان‌اند. ما خیلی خیلی کم درباره‌ی بچه‌ها می‌دانیم. با اینهمه روانکاو‌های اولیه فرزند نداشتند، یا اگر داشتند آنها را به دایه می‌سپردند.

آیا سریال تحت درمان[۵] را دیده‌اید؟

ده‌ها جعبه از آن سریال را در طبقه‌ی بالا دارم [لیدر می‌خندد]. همه‌ آن را به عنوان هدیه به من می‌دهند. واقعا دلم می‌خواست که آن را دوست داشتم، اما متاسفانه از نظر من این سریال غیر متقاعد کننده و خالی از جذابیتی خاص است.

مصاحبه کننده: ریچل کوک (Rachel Cooke)

[۱] سبک معماری مربوط به قرن هجده

[۲] مری هورلوک، متصدی سابق موزه تیت که لیدر و او صاحب دو فرزند هستند

[۳] یک پزشک جنایتکار و قاتل زنجیره‌ای انگلیسی

[۴] anchoring point، گره دکمه کار، لایه بست، (یکی از اصطلاحات تخصصی روانکاوی لاکانی)

[۵] In Treatment سریال تلویزیونی آمریکایی که در آن گابریل بیرن نقش یک روانکار را باز‌ی می‌کند