یادداشت لاکانیسم: مقاله پیش رو نوشته دارلین دماندانته ( Darlene Demandante)، دکترای فلسفه از دانشگاه سانتو توماس فیلیپین، است که در ژوئن ۲۰۱۴ در نشریه کریتیک ( KRITIKE) به چاپ رسیده است.ترجمه انگلیسی به فارسی این مقاله به عهده «سید محمدرضا میرشاه علی» بوده است.
دیدگاههای لاکانی درباره عشق
چکیده:
این مقاله تلاش دارد تا برداشت فیلسوف/روانکاو ژاک لاکان از عشق را بیان کند. من اساس و بنیان روانکاوی لاکان را مورد توجه قرار دادهام و به دیدگاههای فلسفی او دربارهی عشق پرداختم، این دیدگاه که عشق به ساحت تصویری تعلق دارد، یعنی عشق به چیزی که سوژه وجودش را در دیگری تصور میکند و این دیدگاه که عشق به ساحت نمادین تعلق دارد، یعنی به چیزی که در کلام بیان میشود. در نهایت این بحث مطرح میشود که از نظر لاکان جوهر عشق نه کلیت و توازن بلکه تفاوت است.
کلید واژهها: لاکان، عشق، انتقال، تصویری
لاکان درباره مسئله عشق
مسئلهی عشق چنان مسئلهای کلشمول است که هیچگاه دست از مغشوش کردن ذهن فلاسفه و عالمان فلسفه برنداشته است. در حقیقت این مسئله در درون و بیرون گفتمان فکری یکی از موضوعاتی است که از آن سوءاستفاده زیادی میشود.[۱] عشق به نحوی از انحاء انسانها را سردرگم کرده و کماکان به شیوهایی خاص درون و فراسوی مرزهای خرد انسانها را سردرگم میکند.
تعریف کلاسیک اومانیستی و ذاتباورانه از عشق، آن را در مرکز ارادهی آزاد انسان قرار داده است. چنین تعاریفی بیانگر وجود دو عنصر پایهای هستند که عشق حاوی آنها است: سوژهای که عاشق است و دیگریای که ابژه یا سوژهی عشقورزی عاشق است.[۲] عاشق به سمت ابژهی عشق خود حرکت میکند.
به عنوان مثال مردم همیشه دربارهی «یکتا/one» صحبت میکنند. این یکتا، مفهوم رومانتیکسازیشدهی ابژهی عشق را بازنمایی میکند. این یکتا میتواند فردی دیگر باشد، بهمثابه نیمهی گمشدهی روح آدمی در نظر گرقته شود که قرار است جایی در سفر زندگی پیدا شود[۳]، یک ابژه یا تحقق یک رویا. فردی که عشق میورزد انتظار دارد از طریق دریافت عشق متقابل به ابژهی عشقاش بپیوندد. درنتیجه با سوخت میل به دیگری ــ «یکتا» ــ زندگیاش را سپری میکند. [۴]
بااینهمه به نظر میرسد در این ایدههای عشق فقدانی وجود دارد. چرا افراد بسیاری بر سر تعریفی واحد از عشق با یکدیگر توافق ندارند؟ چرا سادیستها نمیتوانند کمک کنند اما عشقشان را با خشونت ابراز میکنند؟ چرا مسیحیان «به همسایه خود عشق میورزند» در حالی که برای برخی دیگر این کار بی معنا به نظر میرسد؟ چرا افرادی وجود دارند که برای عشق مرتکب قتل میشوند و برخی دیگر تمام زندگی خود را مشتاقانه برای عشق میگذارند؟ به بیان دیگر به نظر میرسد از آنجا که این عشق کلی است، آن توسط تجربههایی جزئی تیره و تار میشود که باعث میشود انسانها آن را به طرق گوناگونی تعریف کنند.
مسئلهی عشق در این امر است که آن طوری در سطح معنا مستقر میشود که خیلی چیزها میتوان دربارهی آن گفت. تجربههای سوژهها یا افراد متفاوت است در نتیجه در معنا مسئلهساز میشود. اگر از لاکان دربارهی ایدهی او دربارهی عشق پرسیده میشد احتمالا یک ساعت صحبت میکرد[۵] تا در نهایت بگوید که هر چه گفته است هیچ معنایی نمیدهد. به همین دلیل است که او بحث میکند «امکانپذیر نیست که چیزی معنادار یا معقول درباره عشق گفته شود»[۶] و «به محض اینکه کسی شروع به سخن گفتن دربارهی عشق میکند، به بلاهت میافتد».[۷] برای لاکان پساساختارگرا معنای عشق درست مثل تمام دالها از روی مدلول خود میلغزد. او عشق را به زبان پیوند میدهد و به شیوهای متقاوت از پیشینیان دربارهی آن بحث میکند، او میگوید «عشق هستی را هدف قرار میدهد، یعنی چیزی که بیشتر از همه در زبان میلغزد ــ هستیای که، لحظهای بعد، قرار بود باشد یا هستیای که، دقیقاً به خاطر اینکه بوده است، موجب شگفتی شد».[۸] بنابراین عشق، چیزی که تاثیرش را بر ساحت نمادین یا ساحت زبان میگذارد، نمیتواند درون مرزهای مشخصی محدود شود زیرا ابژهاش دائما میلغزد. از نظر لاکان زن دیگر نمیتواند به حرفهای مردی که به او میگوید «دوستت دارم» اعتماد کند زیرا آن مرد ممکن است معنایی کاملاً متفاوت از چیزی را که بیان میکند مد نظر داشته باشد.
بحثهای لاکان دربارهی عشق در همه جای آثارش پیدا میشود، از اولین سمینارها گرفته تا آخرین آنها. لاکان در هیچ یک از آثارش شرح متمرکزی از عشق ارائه نکرده است اگرچه اغلب به صورت گذرا درباره آنها صحبت کرده است. عنوان یکی از سمینارهای او چنین است، بازهم: دربارهی جنسیت زنانه، محدودههای عشق و دانش[۹]، اما این اثر خاص برداشت او از عشق را ترکیب نکرده است و منجر به پرسشهای انتقادی بیشتری شده است. بنابراین این مقاله تلاشی متواضعانه برای به بحث کشیدن خصوصیات مختلف عشق است که در برخی از آثار لاکان میتوان یافت.
این مشخصهی ژاک لاکان متفکر است که هم دیدگاههای روانکاوانه و فلسفی و هم رشتههای دیگری که مفاهیم مختلفی را از آنها وام میگیرد در هم ببافد. عشق نیز از این دیالوگ رشتهها معاف نیست. برای فهم برداشت این متفکر از عشق، اصول او را در روانکاوی در نظر خواهم گرفت و در این فرآیند به پیوندهای فلسفی این مفهوم در کار او پیدا خواهم کرد. بااینهمه این شرح غرق در جزئیات فنی پراکتیس روانکاوانه یا امر بالینی نمیشود.[۱۰]
عشق و گفتمان روانکاوانه
کلشمولبودگی عشق در این امر قابل مشاهده است که عشق مفهومی است که زمینههای مطالعاتی مختلفی را پیموده است. در سنت روانکاوی که توسط زیگموند فروید تاسیس شده است، عشق بهمثابه یک رانهی غریزی، لیبیدویی، به سمت یک عشق ابژه ادراک میشود. فروید این را غریزهی اروتیک یا عشق بهمثابه اروس مینامد. اروس بهمثابه یکی از دو غریزهای در نظر گرفته میشود که رفتار انسانها را توضیح میدهند.[۱۱] این غریزه است که مسئول میل انسان به وحدت، محافظت و گرد هم آوردن چیزها، اشخاص و موجودیتها است.[۱۲] اروس غریزه زندگی است که مسئول آفرینش و تکثیر زندگی است. یک نمونه از تاثیرات این غریزه فرآیند تمدن است که تلاش میکند افراد، مردم و ملیتها را در یک وحدت بزرگ جمع کند.[۱۳]
لاکان این برداشت را از فروید به ارث میبرد که عشق رانهای اروتیک در جهت اتحاد با ابژه عشق است. بااینهمه به جای تاکید بر قدرت وحدتبخش و آفرینندگی عشق، او بیشتر بر مخرببودگی پیوستشدگیای تاکید میکند که عشق بر روانکاویپذیرنده دارد.[۱۴] در ابتداییترین کوششهای لاکان در پروژه «بازگشت به فروید»، او بیشتر بر مسئلهی عشق در پراکتیس روانکاوانه تاکید کرد و نه به قدرت وحدتبخش عشق بلکه به توهمی اهمیت داده است که عشق در خصوص ایدهی وحدت میان سوژه و ابژهی عشق پدید آورده است.[۱۵]
در این مرحله ابتدایی تئوری لاکانی، عشق بهمثابه یک اشتیاق تصویری، یک مانع برای روانکاوی، در نظر گرفته میشود زیرا بر اساس ایدهی عشقورزیدن به یک «دیگری»[۱۶] پایهریزی شده است که تصویرش از خود فرد گرفته میشود. ما واقعاً نه به دیگری بلکه به خودمان در دیگری عشق میورزیم. عشق در چهارچوب رابطهی نارسیستیک با سوژه تعریف میشود. لاکان بحث میکند که عشق توهم یکتابودگی با معشوق است و این توهم به فرآیند روانکاوی منتقل میشود و مانع موفقیتش میشود. این در روانکاوی به عنوان عشق انتقالی[۱۷] شناخته میشود.
در جلسه روانکاوانه که روانکاو با روانکاویپذیرنده تعامل دارد، هیجانهای خاص روانکاویپذیرنده پدید میآیند و این هیجانها به سمت روانکاو فرافکنی میگردند. روانکاویپذیرنده احساسی از عشق نسبت به روانکاو شکل میدهد، میخواهد با روانکاو باشد و توهمات «عاشق شدن» نسبت به روانکاو دارد. در نتیجه عشق در این موقعیت واقعی نیست زیرا آن یک رانهی لیبیدویی در جهت تصویر فرافکنیشدهی روانکاو است. عشق انتقالی، عشقی است که بین روانکاویپذیرنده و روانکاو اتفاق میافتد، جایی که روانکاویپذیرنده عشقی نسبت به یک تصویر یا بازنمایی از دیگری که در روانکاو میبیند، شکل میدهد. لاکان عقیده دارد که این توهم در واقع انعکاسی از واقعیت است و عشق چیزی نیست مگر یک هیجان نابجا، هیجانی ایجاد شده توسط اگوی تصویری. ژاک آلن میلر این موضوع را بسط میدهد:
عشق در روانکاوی انتقال است. خودِ مفهوم عشق، مسئلهی ابرازات آن در روانکاوی مستقیماً توسط مفهوم و مسئلهمندیهای انتقال اداره میشود، طوری که عشق صرفاً به نظر میرسد جابجایی ــ موردی از هویت اشتباه گرفته شده ــ است. همیشه من عاشق یک نفر میشوم زیرا عاشق شخص دیگری هستم. به همین دلیل است که عشق در روانکاوی با توبیخی به دلیل نوعی بیاصالتی مواجه میشود.[۱۸]
معادل سخنان فوقالذکر این است که بگوییم روانکاوی به طور کلی و انتقال به طور خاص، عشق را نه بهمثابه وحدت عالی سوژه و ابژهی عشق بلکه نتیجهی همانندسازی اشتباه سوژه با روانکاو در نظر میگیرد. عشق یک اشتباه است و بنابراین نمیتوان با آن بهمثابه یک احساس اصیل برخورد کرد. در پراکتیس بالینی روانکاوی، عشق انتقال است، یکی از تأثراتی[۱۹] که در طول روانکاوی ظاهر میشود. بااینهمه لاکان تماماً اثرات مثبت اروس را نادیده نمیگیرد. او صرفا بیشتر بر روی عشق پرشوروشوق تمرکز میکند که برای سوژه چیزی را به بار میآورد که او آن را «فاجعهی روانی» مینامد.
…مسئلهی عشق انتقالی از همان ابتدا به شدت با مطالعهی روانکاوانهی مفهوم عشق گره خورده بود. ما نه با عشق در کسوت یا اروس ــ حضور کلشمول قدرتی که سوژهها را به هم پیوند میدهد و مبنای کل واقعیتی را شکل میدهد که روانکاوی در آن اجرا میشود ــ بلکه با عشق پرشوروشوق سر و کار داریم، از آن حیث که سوژه به طور انضمامی با آن بهمثابه نوعی فاجعهی روانی پیوند یافته است. همانطور که میدانید مسئلهای مطرح میشود، آگاهی از اینکه این عشق پرشوروشوق، در جوهرهی خود، چگونه به رابطه روانکاوانه مرتبط میشود.[۲۰]
عشقی که سوژه تجربه میکند گونهی پرشوروشوق عشق است که تاثیرات نامطلوبی بر روان او دارد و در واقع مسئول رنج او است. این عشق همچنین همان مسئلهای است که روانکاو میخواهد به آن بپردازد. لاکان با مطرح کردن عشق بهمثابه یک تأثر موفق میشود از برداشت عامهپسند از عشق بهمثابه یک احساس مثبت مرکززدایی کرده و بیشتر به جنبهی زیانبخش آن بپردازد. بااینهمه نقش روانکاو بیشتر از تقلیل دادن جایگاه عشق در زندگی سوژه این است که به سوژه کمک کند تا ماهیت حقیقی عشق را بفهمد و خودش را از تأثرات آن رها کند. روانکاوی کاملاً به ایدهآل درمانیِ درمان سوژه با پاککردن تأثرات او، امری که سوبژکتیویتهی او را تکان میدهد، وفادار است.
به صورت خلاصه عشق یکی از تأثرات تصویری است که باید با آن روبرو شد و آن را فهمید تا اگوی سالمتر و بالغتری را به دست آورد.
سوژه/روانکاویپذیرنده باید بفهمد که عشق یک احساس فریبنده است که باید بر آن فائق آمد زیرا درون شخص فاجعهای روانشناختی میآفریند. اگر کسی میخواهد درباره برداشت لاکان از عشق تحقیق کند در ابتدا باید نقش آن را در گفتمان روانکاوانه پیدا کند. در روانکاوی بحث دربارهی عشق در ارتباط با انتقال غالب است. عشق بهمثابه عشق انتقالی در نظر گرفته میشود. بنابراین در درجهی اول در ساحت تصویری جای میگیرد.
عشق بهمثابه تصویری: عشقورزیدن به من در دیگری
اولین تلاشهای لاکان برای روشن کردن موضوع عشق را میتوان در دو سمینار ابتداییاش پیدا کرد، سمینار اول و دوم. در آن زمان لاکان روی بازخوانی، بازسازی و تصریح افکار فروید کار میکرد و به برخی از سرنوشتسازترین مسئلههای روانکاوی از جمله انتقال، عشق و نارسیسیسم توجه میکرد. لاکان این سه مورد را پدیدههای تصویری در نظر میگرفت.
لاکان گفت «عشق پدیدهای است که در سطح تصویری رخ میدهد…»[۲۱] عشق یکی از دو ویژگی روابط تصویری است. روابط تصویری به روابط بین اگوها مربوط هستند که در آنها هرچیزی در چهارچوب همانندی و تفاوت اجرا میشود.[۲۲] عشق احساس همانندی با دیگری است. در صورتبندی سوژه، دیگریای که سوژه به آن عشق میورزد بهمثابه یک کاملبودگی دیده میشود که سوژه میخواهد با او همان گردد. این معادل گفتن این است که: من معمولاً عاشق کسی میشوم که کمترین تفاوت را با من داشته باشد زیرا امیدوارم که بتوانیم فقدان یکدیگر را کامل کنیم. از طرف دیگر از کسی متنفرم که متضاد من باشد زیرا چیزی در او وجود ندارد که بتواند فقدانم را جبران کند.
در درجهی اول عشق شکلی از نارسیسیسم یا عشق به خود تلقی میشود. لاکان ایدهی فرویدی عشق بهمثابه امری نارسیستیک را از فروید اخذ میکند، ایدهای که در آن سوژه به دیگری عشق میورزد زیرا میتواند با خودش یا با دیگری همانندسازی کند. در ساحت تصویری عشق از همانندسازی سوژه با یک اگوی ایدهآل ناشی میشود که آن را در تصویر دیگری پیدا میکند. این اگوی ایدهآل چیزی را که سوژه میل به بهدستآوردن دارد، مخصوصاً تجربه کاملبودگی، جمعبندی میکند. برای مثال در مورد کودکان مادر ابژه عشق است زیرا پاسخگوی نیاز سوژه به حمایت و پرورش است، در نتیجه تصویری از یک دیگری را فرافکنی میکنند که تحت کنترل و فینفسه کامل است. در مورد عشق رمانیتک، عاشق به معشوق میل میورزد به دلیل ویژگیها و خصلتهایی که معشوق نشان میدهد و سوژه آن را ایدهآل میبیند. رناتا سالکل این وضعیت را بیشتر توصیف میکند:
چیزی که در عاشق شدن کارگر است، بازشناسی تصویری نارسیستیکی است که از جوهر اگوی ایدهآل شکل میگیرد. وقتی عاشق میشویم شخصی را که ابژه عشقمان است در جایگاه اگوی ایدهآل قرار میدهیم. ما عاشق این شخص هستیم به دلیل آن کمالی که سعی کردهایم برای اگو خودمان به دست آوریم. باوجوداین صرفا قضیه این نیست که سوژه در دیگری عاشق تصویری میشود که دوست دارد در آن ساکن شود. [۲۳]
درست همانند نارسیس که عاشق تصویر خود در آب شد، سوژه عاشق تصویر خودش میشود آنگونه که آن را در دیگری میبیند. سوژه تمایل به دیگریای دارد که آن را کمال خودش میبیند.
عشق بهمثابه امری نارسیستیک صرفا به معنای دوست داشن خود و شناسایی چیزی در دیگری که شبیه من است، نیست. نارسیسیسم عشق همچنین مستلزم وضعکردن خود بهمثابه ابژه ارزشمند عشق دیگری است. بنابراین عشق اتواروتیک است. عشق همیشه در جستجوی پاسخی از دیگری است. علاوه بر این پاسخی که سوژه به دنبال آن است پاسخی در نسبت با سوبژکتیویته خود او است. ژک آلن میلر میگوید ما عاشق کسی میشویم که پاسخی یا پاسخی به پرسش «من کیستم؟» را پنهان میکند.[۲۴] در عشق چیزی که سوژه آرزوی یافتنش را دارد و در یافتن آن موفق میشود چیزی درباره «خود» است. «برای اینکه واقعا عاشق کسی بودن باور داشتن به این امر است که با عشقورزیدن به آنها شما به حقیقتی در مورد خودتان خواهید رسید».[۲۵] این بدین معناست که عشق در حقیقت کوششی از سمت سوژه برای توجهکردن به فقدان اساسی خودش است.
ماهیت تصویری عشق از سوژه بهمثابه سوژه فقدان ناشی میشود. اساسا سوژه چیزی ندارد مگر همانندسازیهای تصویری اگو و میل نمادین به کامل شدن مانند سوژهی دیگری که او را کامل تصور میکند. ساده بگوییم، سوژه، سوژه تهیبودگی است . خود، یک خود تهی است و برای آنکه قادر به عشق ورزیدن باشد باید این تهیبودگی یا فقدان درون خود را درک کند. در نتیجه عشق هیچ نیست چون مبتنی بر فقدان است. عاشق شدن یا عشق ورزیدن مستلزم این است که فرد فقدان را در وجود خود بازشناسی کند و این فقدان را به دیگری بدهد. علاوه بر این لاکان میگوید:
من پیشتر به شما توضیح دادهام که آن چگونه کار میکند، با اشاره به آن [بهمثابه] رابطهای نارسیستیک که از طریق آن سوژه ابژه ارزنده عشق میگردد. با ارجاعش به کسی که باید به او عشق بورزد، او تلاش میکند دیگری را وارد یک رابطه سرابگونه کند که در آن خودش را قانع میکند که سزاوار عشق است.[۲۶]
طبق گفته ژک آلن میلر، لاکان عادت داشت بگوید: «عشق دادن چیزی است که ندارید».[۲۷] هدیه عشق، هدیه هیچ است. لاکان عشق را نوعی فریب، سراب و تصویر غلطی از چیزی که توهمی نیست بلکه تصویری است به این معنا که درک فرد از آن اشتباه است. لاکان میگوید : « عشق بهمثابه تصویری نظری ضرورتا یک فریب است که پرسپکتیو آن متمرکز بر نقطه ایدهآل است. من آن را در جایی در دیگری قرار میدهم که از آنجا دیگری مرا میبیند، به شکلی که دوست دارم دیده شوم »[۲۸].
ضرورت ارائهی ابژه ایدهآل عشق برای دیگری، سراب خود فرد، از این واقعیت برمیخیزد که عشق به دنبال پاسخی از سمت دیگری است. باوجوداین جذاب ساختن این برای دیگری بدون استفاده از گفتار غیرممکن است. عشق رابطهای تصویری است که احتمالا نمیتواند بدون کارکرد نمادین زیان وجود داشته باشد. بنابراین هیچ عشقی بیرون از گفتار وجود ندارد. عشق بهمثابه امر تصویری فقط یک جنبه از عشق است و آن هم به عنوان اولین مرحله یا فاز مواجهه سوژه با آن در نظر گرفته میشود. فاز بعدی عشق در ثبتکار نمادین است.
عشق بهمثابه نمادین: من برده دیگری هستم
عشق به عنوان یک رابطه تصویری آغاز میشود ولی به سختی میتواند عشق بدون کارکرد نمادین در نظر گرفته شود زیرا عشقورزیدن بدون زبان امکانناپذیر است. عشق فقط از طریق کارکرد نمادین زبان عشق میشود، عشقی که میتواند بین دو سوژه بیان شده و تجربه شود. اول و مهمتر از همه دلیل اینکه چرا هیجانات میتوانند دستکاری، بحث و موشکافی شوند این است که مرتبه و نظمی نمادین وجود دارد. در سیمنار ۱ لاکان میگوید:
اگر هیجان میتوانند جابجا، معکوس و بازداشته شود، اگر درگیر دیالکتیک میشود، این به دلیل تعلق داشتن آن به مرتبه نمادین است که بر اساس آن سایر مرتبهها، تصویری و واقعی، جایگاه و موقعیت خود را پیدا میکنند .[۲۹]
لاکان بحث میکند که هر چیزی صرفا در نسبت با ثبتکار نمادین معنا پیدا میکند زیرا آن ساختار سازماندهیکننده واقعیت است. هیچ عشقی بیرون از گفتار وجود ندارد و موجوداتی که واجد زبان نیستند عشق نمیورزند. عشق از سوژه دال بر میخیزد و چون سوژه دال، سوژه فاقد است، عشق سوژه از این دوپارگی اساسی برمیخیزد. بنابراین عشق از هیچ نیازی منتج نمیشود بلکه از روان اصیل سوژه بهمثابه دوپاره و فاقد سر بر میآورد.[۳۰]
عشق انحصارا به موجودات سخنگو تعلق دارد زیرا فقط موجودات سخنگو توانای عشق ورزیدن از طریق گفتار را دارند. «مردم اگر درباره عشق صحبت نکنند عاشق نخواهند شد»[۳۱]. گفتار سوژه را قادر میکند تا دیگری را درگیر کند وقتی که او از این دیگری عشق میخواهد تا بتواند فقدان خود را پر کند. خواستن از دیگری امکانپذیر میشود چون دیگری نیز در ثبتکار نمادین جای گرفته است. وقتی یک زن به مردی میگوید که عاشقش هست، دو چیز اتفاق میافتد. آن زن قادر است به مرد اجازه دهد تا از احساسات فقدان او مطلع شود و همزمان میلش به پاسخی از سمت مرد را در میان بگذارد. این صرفا قابل اطلاق به عشق رمانتیک نیست بلکه درباره هر گونهای از عشق صدق میکند. چیزی که در عشق وجود دارد میل اساسی سوژه به دیگری است که به محض اینکه از طریق زبان شناخته میشودبه خواست تبدیل میشود.
لاکان بحث میکند که امر نمادین دو کارکرد دارد: میانجیگری و آشکارسازی. میانجیگری سوژه را با دیگری پیوند میدهد، در شکل پیوند اگو به اگو دیگر. این کارکرد در کار است زمانی که سوژه در جستجوی پاسخی از سمت دیگری است. «وقتی فرد اگو دیگری را مورد خطاب قرار میدهد، با نیتهای اغوا کننده یا با نیت اینکه خودش را برای دیگری دوست داشتنی کند یا وقتی که قصد دارد احساساتش، تجربه یا دانشش را به دیگری انتقال دهد: فرد قصد دارد چیزی را به اشتراک بگذارد»[۳۲]. اگو دیگر، دیگری در مقام کسی است که میتواند شما را بفهمد، کسی که شاید عاشق شما هم بشود.
در طرف دیگر آشکارسازی کارکردی است که بین دو سوژه تولید میشود. وقتی که سوژه از دیگری میخواهد و دیگری پاسخ میدهد. این آشکارسازی نامیده میشود زیرا در طی این فرایند سوژهای که اساسا توسط اگو بیگانه شده است شروع به شکل دادن «خود» میکند و این خود را برای دیگری آشکار میکند. سوژه میخواهد چیزی را از سمت دیگری نمایان کند و دیگری در پاسخ باید چیزی را نمایان کند. توجه کنید که کارکرد میانجیگری دو اگو را پیوند میدهد در حالی که آشکارسازی، در طرف دیگر، سوژه را برای سوژه دیگر فاش میکند و این سوژه دیگر در پاسخ خودش را برای سوژه آشکار میکند. برای تفاوت گذاشتن بین دو دیگری، لاکان دیگری (other) با o کوچک را برای سوژه اگو تصویری استفاده میکند در حالی که دیگری(Other) باO بزرگ را برای سوژه امر نمادینبه کار میبرد.
کارکرد آشکارسازی عشق تصویری به اگو ایدهآل را به عشق نمادین به ایدهآل اگو تبدیل میکند. لاکان همچنین بیان میکند که بدون گفتار کشاندن عشق به فراسوی امر تصویری امکانناپذیر است. دلیلش این است که عشق یک عمل است و عمل چیزی است که کارکرد خلاقانه آوردن چیزی جدید به دنیا را دارد.[۳۳] گفتار یه خاصیت دینامیک به عشق میبخشد طوری که از طریق زبان عشق دیگر صرفا یک اشتیاق تصویری منفعل نیست بلکه یک شیفتگی فعالانه به دیگری است. لاکان میگوید:
من صرفا خواهم گفت که عشق، تا آنجا که یکی از سه خط تقسیمی است که سوژه در آن درگیر میشود زمانی که خودش را به صورت نماین در کلام تحقق میبخشد، در وجود دیگری منزل میکند. بدون گفتار تا آنجا که وجود را تصدیق میکند، همه چیز Verliebtheit ، شیفتگی تصویری، است ولی عشقی وجود ندارد. عشق تحمیلی وجود دارد ولی هدیه فعال عشق وجود ندارد.[۳۴]
ورود گفتار به عشق متمایز کردن شیفتگی تصویری بین اگوها در عشق نارسیستیک از ایدهآل اگو در عشق بهمثابه نمادین را امکانپذیر میکند. اگو ایدهآل محصول همانندسازی تصویری با دیگری است. آن چیزی است که من دوست دارم در دیگری ببینم. ایدهآل اگو دیگری القاشدهی نمادین است یا دیگریای که من دوست دارم بر اساس همانندسازی نمادین در نظر بگیرم. بنابراین عشق بهمثابه تصویری عشق به چیزی است که سوژه میخواهد در دیگری ببیند در حالی که عشق بهمثابه نمادین تصویر ایدهآلی است که توسط ساختار نمادین در سوژه نفوذ کرده است. به عنوان مثال ویژگیهایی مانند مهربانی، احترام و فهم، ایدهآلهایی هستند که توسط دیگری از طریق رسانههای عمومیای مانند داستانها و افسانهها به سوژه تحمیل شدهاند:
Ichdeal ، ایدهآلـاگو، دیگری بهمثابه سخنگو است، دیگری تا آنجا که او رابطهای نمادین با من [moi] دارد که در شرایط دستکاری دینامیکمان، هم شبیه و هم متفاوت از لیبیدو تصویری است. تبادل نمادین چیزی است که انسانها را به هم پیوند میدهد، یعنی آن گفتار است و همانندسازی سوژه را امکانپذیر میسازد. این استعاره نیست ــ امر نمادین موجودات هوشمند را تولید میکند. همانطور که هگل میگوید… این چیزی است که عشق است. این اگو خود شخص است که فرد در عشق به آن عشق میورزد. اگو خود شخص در سطح تصویری واقعیت یافته است.[۳۵]
گفتار یا ثبتکار نمادین خاصیت دینامیکی به عشق میدهد. این از طریق زبان است که عشق تصویری و منفعل، فعال میشود و به سمت وجود حرکت میکند. لاکان در این باره میگوید:
اکنون متمایزساختن عشق بهمثابه یک اشتیاق تصویری از هدیهی فعالی را که در مرتبه نمادین برمیسازد آموختیم. عشق، عشق فردی که به دوست داشته شدن میل دارذد، اساسا تلاشی است برای به دست آوردن دیگری در خودش، در خودش بهمثابه ابژه…[۳۶]
وقتی عشق به گفتار در میآید، به خواستی برای عشق تبدیل میشود، خواستی که در جستجوی ارضا از دیگری است. سوژه در جستجوی این است که دیگری خاصبودگی و ویژگیهای او را دوست داشته باشد. او مایل است به خاطر چیزی که هست و به خاطر تمام ویژگیهایی که دارد دوست داشته شو.د. عشق به هدیه فعال سوژه برای دیگری تبدیل میشود زیرا دائما به دنبال ارضا از دیگری است و هیچوقت دست از خواستن از دیگری بر نمیدارد. در سمینار ۱۱ لاکان میگوید «من عاشق تو هستم ولی چون من عاشق چیزی هستم که در تو نیست. من تو را مثله میکنم».[۳۷]
خوانش لاکانی از ضیافت افلاطون
در تئوری عشق لاکان، ما شاهد ترکیبی از امر فلسفی و امر روانکاوانه هستیم زیرا در میان بسیاری از تئوریهای او، عشق جایی است که او بیش از باقی تئوریها به فلسفه و مخصوصا به فلسفه افلاطون ارجاع میدهد. سمینار لاکان ۸ دربارهی انتقال، خوانشی از دیالوگ افلاطون در باب عشق، ضیافت، است. تاثیرات فلسفی در تئوری عشق لاکان میتواند در دو موضوع اصلی خلاصه شود. اول اینکه لاکان عشق را بهمثابه انتقال خوانش میکند، امری که در ضیافت افلاطون در مورد سقراط و آلکیبادس به تصویر کشیده شده است. دوم اینکه لاکان عشق را به دانش و حقیقت پیو.ند میدهد و بحث میکند که این عشق است که حقیقت وجود را پدید میآورد. وجود یکتا (one) نیست بلکه دوگانه (two) است. چیزی بهمثابه «یکتا» وجود ندارد.
لاکان در سمینار۸ از ایدههای روانکاوانه خود در باب عشق از طریق دیالوگهای فلسفی بین کاراکترهای ضیافت افلاطون طرفداری میکند. برای مقصود این مقاله، من به تک تک آنها نمیپردازم و فقط به آنهایی اشاره خواهم کرد که برای موضوع حاضر ضروری محسوب میشوند. علاوه بر این سمینار۸ صرفا به زبان فرانسه موجود است و من به آن زبان مسلط نیستم .برای خواندن آن سمینار من به مقاله لورنزو چیزا Le Ressort De L’amour: «تئوری عشق لاکان در خوانش ضیافت افلاطون»[۳۸] متکی هستم که خوانشی از سمینار ۸ هست.
لاکان معمولا روش روانکاوی را با دیالوگ سقراطی مقایسه میکند. او دیالوگ بین سقراط و آلکیبادس را بهمثابه یک رابطه انتقالی خوانش میکند که در آن سقراط روانکاو و آلکیبادس روانکاویپذیرنده است. ادعای اینکه عشق یک رابطه انتقالی است به این ایده منجر میشود که روانکاو عشق را بهمثابه وضعیتی که به صورت ساختگی برانگیختهشده در نظر میگیرد، وضعیتی که از اشتباه و حتی یک رخداد داستانی انباشته شده است. اگرچه این موضوع حقیقت دارد، او بحث را اینگونه ادامه میدهد که برچسب زدن به عشق به عنوان چیزی ساختگی در حقیقت بدی یا عیب عشق به شمار نمیآید بلکه فقط این نکته را ثابت میکند که این داستان روانی برای سوژه «ضروری» است.
در سمینار ۸ لاکان درباره سخنرانی آریستوفانس کمدینویس اظهار نظر میکند. این کمدینویس یکی از قابل توجه ترین حملهها را به مفهوم عشق میکند، حملهای علیه مفهوم «یکتا». آریستوفانس توضیحات خود درباره عشق را با گفتن داستان حیات انسانها آغاز میکند که انسانها در ابتدا موجوداتی کروی و فینفسه کامل بودند. او آنها را اینگونه توصیف میکند که هشت دست و پا داشتند و دو مجموعه اندامهای تناسلی. اما این موجودات جاهطلب و خودپسند بودند برای همین زئوس تصمیم گرفت تا آنها را با صاعقه به دو نیمه تقسیم کند. از آن زمان به بعد این موجودات کروی به یک دیگر تمایل پیدا کرده و در سرتاسر زندگی دنبال این هستند که نیمه خود را پیدا کنند.[۳۹] این گفتار آریستوفانس تلویحا اشاره میکند که انسانها آنگونه که اکنون هستند به دلیل ویرانی آن حالت کروی نابسنده هستند و عشق جستجو برای کاملبلودگی است که انسانها روزگاری از آن برخوردار بودند.
لاکان از سخنان آریستوفانس نتیجهگیری میکند که پیام آشکار آنها این است که عشق جستجویی برای کاملبودگی با پیدا کردن کسی است که بتواند این شکاف و فقدان انسان را پر کند. باوجوداین لاکان به پیام تراژیک این سخن توجهی نمیکند و به جای آن شرح خود را اینگونه ادامه میدهد که چیز عجیبی درباره این امر وجود ندارد که تراژیکترین گفتارها در ضیافت توسط یک کمدینویس بیان شدهاند. سپس لاکان اضافه میکند که «گفتار آریستوفانس چیزی نیست مگر استهزا کرویبودگی (sphairos) افلاطونی که در کتاب تیمائوس توضیح داده شده است»[۴۰]. تصویر یک کره بهمثابه شکل کامل مسخره کردن برداشت از عشق بهمثابه کمال است. موجودات کروی اگرچه فینفسه کامل هستند، قادر به عشقورزیدن سایر کرهها نیستند و به خودشان محدود میشوند. بنابراین خود عشق فاقد و نابسنده است. یعنی در حقیقت چیزی به عنوان یکتایی که بتواند فقدان شخص را کامل کند وجود ندارد زیرا خود عشق نابسنده است.
پیگفتار و نکته برجسته ضیافت گفتار آلکیبادس در ستایش سقراط است. لاکان دیالوگ و رابطه (یا فقدان رابطه) بین سقراط و آلکیبادس را با رابطه انتقالی بین روانکاو و روانکاویپذیرنده مقایسه میکند. لاکان از سخنان مبادلهشده بین این دو کاراکتر دو ایده اصلی را بیرون میکشد. اول اینکه عشق از ادراکات عاشق از آگالما، ابژه میل در معشوق، سرچشمه میگیرد. در مورد ضیافت، آلکیبادس سقراط را فردی میبیند که دارای چیزی است و به سقراط به خاطر این چیز مخفی و نامرئی میل میورزد. دوم اینکه عشق والایش میل است. آلکیبادس در نهایت متوجه میشود که اگالما در هر کسی وجود دارد و فقط مخصوص به سقراط نیست. بنابراین دیگر از ترس از اختگی و جدا شدن از سقراط محبوبش دست میکشد و به این فهم میرسد که عشق ورای میل انحصاری به آگالمای موجود در یک شخص است.
در ابتدای دیالوگ آلکیبادس به مهمانی و نوشیدن ملحق میشود. باوجوداین به جای آنکه مانند دیگر اعضای اصلی گروه به ستایش عشق بپردازد، از این میگوید که چگونه عاشق سقراط شده بود و تلاش کرده تا سقراط را اغوا کند ولی متاسفانه تلاشهایش ناکام مانده بود. آلکیبادس سقراط را با سیلنوس مقایسه میکند، «جوان و نشسته در مغازه مجسمه فروشی که وقتی بازش کردند متوجه میشوند ابژه گرانبهایی در داخل آن وجود دارد»[۴۱]. لاکان به این ابژه مخفی میگوید «ابژه علت میل/عشق» و این ابژه پنهان در هر کسی یا در هر شخص خاصی وجود ندارد زیرا یک مفهوم انتزاعی است. لاکان در سمینار ۱۱ به آن میگوید «ابژه a کوچک»، چیزی که «در شما بیش از شماست»[۴۲]. باوجوداین آلکیبادوس هنوز به این بینش نرسیده و سقراط را تنها دارنده ابژه کوچک a خود میدانند. «او به سقراط میل میورزد صرفا برای آنکه مطمئن باشد سقراط هم در مقابل به او و فقط به او میل میورزد».
سقراط عشق آلکیبادس رو نمیپذیرد و خود را برای عشق ناشایسته در نظر میگیرد و به او میگوید که خودش، سقراط، هیچ چیزی نیست. جوهرش تهی و فاقد است. سقراط نشان میدهد که دیگری، کسی که سوژه به او مشتاق است، نیز تهی است،[۴۳] نشان میدهد که عشق مبتنی بر چیزی است که دیگری فاقد آن است و مبتنی بر چیزی که دیگری دارد نیست. علاوه بر این سقراط میگوید پیشاپیش از این مرحله که یک عاشق کور و شیدا باشد گذشته است و به جایگاه یک میلورز ناب رسیده است. او به این بینش رسیده که آگالما جایی در فرد نیست که بتوان آن را پیدا کرد. بعد از نپذیرفتن سقراط، آلکیبادس شروع میکند به اینکه چیزها را از منظر سقراط ببیند و بفهمد، در نتیجه او وقتی سقراط تفسیر خود را از گفتههای او ارائه میدهد موافقت میکند. در پایان ضیافت آلکیبادس همانند سقراط میشود، یک میلورز ناب.
نتیجه گیری: حقیقت درباره یکتا
لاکان در سمینار ۲۰ بحث میکند که به دلیل «یکتا»، عشق با مسئله حقیقت گره خورده است. برخلاف این فانتزی که عشق درباره یکتا شدن با معشوق یا عاشق است، لاکان بحث میکند که عشق حقیقت را در مورد «دوگانه» آشکار میکند. لاکان میگوید: «ما فقط یکی هستیم. همه مطمئنا میدانند که دو هرگز یک نمیشود ولی به هر حال ما یکی هستیم، ایده عشق از اینجا شروع میشود»[۴۴]. لاکا سخن خود را اینگونه ادامه میدهد: «عشق، اگرچه حقیقت دارد که رابطه ای با یکتایی دارد، هرگز باعث نمیشود که کسی خودش را پشت سر بگذارد… عشق به دیگری چگونه میتواند وجود داشته باشد»[۴۵]. آغاز و پایان عشق باور به کاملبودگی است. این باور وجود دارد که هر فردی پازلی است که فقط با تیکه دیگری از یک پازل میتواند کامل شود و این تیکه پازل «یکتا» است و برای هر فردی منحصر به فرد است. آن تیکه گمشده پازل فرد را کامل و تکمیل میکند.
باوجوداین چیزی بهمثابه یکتا وجود ندارد زیرا حقیقت درباره یکتا این است که آن صرفا یک توهم است. چیزی که فرد بهمثابه یکتا میبیند هیچ نیست مگر سرابی از چیزی که آنها دوست دارند بر اساس خودـتصویریشان ببینند. علاوه بر این چیزی بهمثابه یکتا وجود ندارد زیرا یکتاهای زیادی وجود دارند. لاکان میگوید :
آن یکتایی که همیشه همگان درباره آن صحبت میکنند قبل از هر چیز سرابی از یکتا است که شما اعتقاد دارید هستید. نه به این معنا که یک افق کامل است. هر قدر که بخواهید یکتاهای زیادی وجود دارند ــ مشخصهی آنها این است که هیچکدامشان به هیچ وجهی شبیه مابقی نیستند….[۴۶]
لاکان در ادامه بحث میکند که این یکتا نیست که از عشق برمیخیزد بلکه دوگانه از عشق برمیخیزد. چیزی که در عشق آشکار میشود دوگانه است، «معمای تفاوت بین جنسها»[۴۷]. علاوه براین این آشکارسازی امر دوگانه مدرکی است برای اینکه عشق یک نا رابطه است که کل رابطهای را که در یکتا به آن معتقد هستند لغو میکند. بر خلاف باور عموم، جوهر عشق کاملبودگی یا هارمونی نیست بلکه تفاوت است. لاکان تا این حد پیش میرود که میگوید چیزی بهمثابه عشق وجود ندارد زیرا عشق فقط وجود دارد تا فقدان رابطه جنسی را جبران کند. لاکان در سرتاسر آثار روی دگربودگی تاکید میکند و بحث میکند که یکتابودگی امکانناپذیر است.
دپارتمان فلسفه، دانشگاه سانتو توماس، فیلیپین
منابع
Lacan, Jacques, Ecrits: A Selection, trans. by Alan Sheridan (New York:
Norton & Company, 1977).
___________, The Seminar of Jacques Lacan Book I: Freud’s Paper on Technique
۱۹۵۳-۱۹۵۴, trans. by Jacques Alain-Miller (Cambridge: Cambridge
University Press, 1988).
___________, The Seminar of Jacques Lacan Book II: The Ego in Freud’s
Theory and in the Technique of Psychoanalysis 1954-1955, trans. by Jacques
Alain Miller (Cambridge: Cambridge University Press, 1988).
___________, The Seminar of Jacques Lacan Book XI: The Four Fundamental
Concepts of Psychoanalysis, ed. Jacques Alain-Miller, trans. by Alan
Sheridan (New York and London: Norton and Company, 1981).
___________, The Seminar of Jacques Lacan Book XX: On Feminine Sexuality The
Limits of Love and Knowledge Encore, ed. By Jacques Alain-Miller,
trans. by Bruce Fink (New York and London: Norton and Company,
۱۹۷۵).
Chiesa, Lorenzo, Subjectivity and Otherness: A Philosophical Reading of Jacques
Lacan, ed. by Slavoj Zizek. (Massachusettes: MIT Press, 2007).
___________, “Le Ressort de l’amour: Lacan’s Theory of Love in his
reading of Plato’s Symposium,” in Angelaki: Journal of Theoretical Humanities,
۱۱:۳ (۲۰۰۶), <http://kar.kent.ac.uk/8601/1/lacan_plato_angelaki.pdf>.
Delion, Pierre, “Thanatos” in International Dictionary of Psychoanalysis.
Date Accessed: 10 March 2009, <http://www.enotes.com/
psychoanalysis-enctclopedia/eros>.
De Kesel, Mark, Eros and Ethics: Reading Jacques Lacan’s Seminar VII, trans. by
Sigi Jottkand (Albany: State University New York’s Press, 2009).
Evans, Dylan, An Introductory Dictionary of Lacanian Psychoanalysis (London
and New York: Routledge, 1996).
Feldstein, Richard, Bruce Fink & Maire Jaanun eds., Reading Seminar XI:
Lacan’s Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis (New York:
SUNY Press, 1995).
___________ eds., Reading Seminars I and II: Lacan’s Return to Freud (New
York: SUNY Press, 1996).
Fink, Bruce, The Lacanian Subject: Between Language and Jouissance, (New
Jersey: Princeton University Press, 1995).
Freud, Sigmund, Civilization and Its Discontents, ed. by James Strachey (New
York: W.W. Norton & Company, 1961).
Miller, Jacques-Alain, “Jacques Alain Miller: On Love, We love the one who
responds to our question Who am I,” The Symptom 10, (۱۹۹۷/۲۰۰۹). Dated
Accessed: 10 November 2008, <http://www.lacan.com/symptom/
?page_id =263> .
___________, Love’s Labyrinths, ed. Tom Radigan (Lacanian Ink8, Paris:
۱۹۹۲). Dated Accessed: 10 March 2009,
<http://www.lacan.com/frame VIII 1.htm>.
Person, Ethel S., M.D., Arnold M. Cooper, M.D., Glen O. Gabbard, M.D.
eds., American Textbook of Psychoanalysis (USA: American Psychiatric
Publishing Inc., 2005).
Plato, The Symposium, ed. by MC Howartston and Frisbee, C.C. Sheffield
(Cambridge: Cambridge University Press, 2008).
Plato, Symposium, in Collected Dialogues, ed. by Edith Hamilton and
Huntington Cairns (NJ: Princeton University Press, 1961).
Salecl, Renata, Perversions of Love and Hate (London and New York: Verso,
۲۰۰۰).
Voruz, Veronique, Bogdan Wolf eds., The Later Lacan: An Introduction (New
York: SUNY Press, 2007).
Zizek, Slavoj ed., Lacan: The Silent Partners (New York and London: Verso,
۲۰۰۶).
یادداشت ها
[۱]. ژاک لاکان در سمینار بیستم، بازهم ،گفته است «مردم برای مدتهای طولانی دربارهی هیچ چیزی غیر از عشق سخن نگفتهاند، آیا ما باید روی این امر تاکید کنیم که عشق در کانون گفتمان فلسفی قرار دارد». به دنبال این جملات لاکان ادعا میکند که درستی این قضیه باید ادمی را در مورد واقعیت پشت عشق دچار تردید کند. نگاه کنید به
Jacques Lacan, Seminar XX: Encore, On Feminine Sexuality The Limits of Love and Knowledge, trans. by Bruce Fink, (New York and London: W.W. Norton and Company, 1998). 39. Henceforth will be referred to as Seminar XX.
[۲] . فیلسوفان اغلب عشق را در نسبت با دیگری تعریف میکنند. افلاطون عشق را تصاحب دیگری یا اتحاد با شریکی دوپاره یا زوجی روحانی تعریف میکند. از طرف دیگر امانئول کانت بیان میکند که عشق ترغیب دیگری به سوی هدف خودش است. سنت توماس آکوئیناس میگوید عشقورزیدن خواست خیر محبوب است، درحالیکه از نظر سارتر عشقورزیدن فراهمکردن امکان انتخاب آزادانه برای دیگری است. در تمام این تعریفها دیگریای وجود دارد که ابژهی عشق است.
[۳] .این مبتنی بر اسطورهی نرـمادگی افلاطون است که داستان انسانها را میگوید هنگامیکه اندامهای مردانه و زنانه را تصاحب میکنند اما مورد غضب خدایان، به ویژه زئوس، قرار گرفتند، زئوس آنها را از همدیگر جدا کرد.
Cf. Plato, Symposium, in Collected Dialogues, ed. by Edith Hamilton and Huntington Cairns (NJ: Princeton University Press, 1961), 542-543.
این اسطوره رومانتیکسازیشده و در نسخههای متفاوتی گفته شده است که شاید به ایدهی «زوج روحانی» منجر میشوند. من از این مثال استفاده کردم تا روی این امر تاکید کنم که «عشق» در سطح افراد عادی در نسبت با امر رومانتیک ادراک میشود. و این برخورد با عشق به شیوهای فانتزیسازیشده آن را به تعریفی معین منحصر میکند که صرفا به سطح رومانس محدود میشود.
[۴] لاکان کاملا میل را با عشق پیوند میدهد. طبق گفتهی دیلن اونز این دو مفهوم به کلی در تقابل هستند اما ویژگیهایی دارند که در همدیگر مشابه است. به دلیل جایگزین شدن این دو اصطلاح با همدیگر در سخنان لاکان تمایز بین آنها مبهمتر میشود . برای مثال لاکان در سمینار هشتم خود، جایی که دربارهی نکات برجستهی ضیافت افلاطون بحث میکند، میل را جایگزین عشق میکند.
Cf. Dylan Evans, An Introductory Dictionary of Lacanian Psychoanalysis (London and New York: Routledge, 1996), 104. Henceforth will be referred to as DLP.
[۵]. باوجوداین لاکان کل یک سمینار را صرف عشق کرده است. در ضمن او در سایر سمینارهای خود سخنان زیادی درباره موضوع مذکور گفته است. شاید او این نکته خود را اثبات کرده است که چیزهای زیادی میتواند در خصوص عشق گفته شود، اما نمیتواند معنای یکپارچهی واحدی وجود داشته باشد که بتوان به آن نسبت داد. به گفته دیلن اونز در کتاب واژهنامه روانکاوی خود، لاکان چیزهای زیادی دربارهی عشق نوشت برای نشان دادن کاری که روانکاویپذیرنده در درمان روانکاوانه انجام میدهد، کاری که به گفته خود لاکان «سخن گفتن دربارهی عشق» است. کل فرایند درمان روانکاوانه، که در آن روانکاو دانش روانکاویپذیرنده را بیرون میکشد و با هدف سازماندهی امیال او هیجانات و تاثر دانش او را پردازش میکند، پیشاپیش فینفسه عمل عشق است.
Cf. Evans, DLP, ۱۰۳.
[۶] Jacques Lacan, Seminar VIII: On Transference 1960-1961, ed. by Jacques Alain- Miller (Paris: Seuil, 1991), 57.
[۷] Jacques Lacan, Seminar XX, ۱۷.
[۸] Ibid., ۳۹
- ۹. من به اثر منتشرشده لاکان ارجاع میدهم
The Seminar of Jacques Lacan Book XX Encore, ed. by Jacques Alain-Miller, trans. by Bruce Fink (New York and London: W. W. Norton and Co., 1975).
[۱۰] پراکتیس روانکاوی به دو قسمت تقسیم میشود: تئوری روانکاوی که به بخش تئوریک روانکاوی مربوط میشود و پراکتیس روانکاوی که در روانکاوی بهمثابه امر بالینی یا مواجهه عملی بین روانکاو و بیمار یا روانکاویپذیرنده به آن اشره میشود.
[۱۱] غریزه دیگر غریزه مرگ یا تاناتوس است که نقطه مقابل اروس است. غریزه مرگ نیرویی است که انسانها را مجبور میکند در راستای وضعیت غیرارگانیک گام بردارند. آن رانهای است که به سمت فروپاشی، گسیختگی و انفصال حرکت میکند. در نتیجه غریزه مرگ مسئول هر چیزی است که ممکن است به نابودی وجود منجر شود.
Cf. Pierre Delion, “Thanatos,” in International Dictionary of Psychoanalysis. Date Accessed: 10 March 2009, <http://www.enotes.com/psychoanalysis-enctclopedia/eros> accessed.
[۱۲] Sigmund Freud, Civilization and Its Discontents, (New York: W.W. Norton & Company, 1961). 86.
[۱۳] Cf. Ernest Wallwork, “Ethics in Psychoanalysis,” in American Textbook of Psychoanalysis, ed. by Ethel S. Person, Arnold M. Cooper, Glen O. Gabbard (USA: American Psychiatric Publishing Inc., 2005), 287.
[۱۴] اصطلاح «روانکاویپذیرنده» برای اشاره به بیمار یا سوژه روانکاوی به کار برده میشود. سوژه روانکاوی یا بیمار فرویدی صرفا بیماری قدیمی نیست بلکه روانکاویپذیرنده یا فردی است که تکنیک فرویدی را تن میدهد.
Cf. Colet Soler, “The Subject and the Other (I),” in Reading Seminar XI, ۴۱.
از اینجا به بعد من اصطلاح «سوژه» و «روانکاویپذیرنده» را به صورتی قابل جایگزین باهمدیگر به کار خواهم برد.
[۱۵] در طول این دوره لاکان مسائل بالینی مطرحشده از طرف الگو را در قالب رقابت بین دیگریهای متقارن و موانع ایجاد شده توسط سه اشتیاق تصوری: عشق، نفرت، نادانی، مجددا فرمولبندی میکند.
Cf. Veronique Voruz and Bogdan Wolf eds., The Later Lacan: An Introduction (New York: SUNY Press, 2007), viii.
[۱۶] در واژگان خاص لاکان «دیگری» به دو شیوه متفاوت نوشته میشود تا دیگری تصویری را از دیگری نمادین متمایز کند. «دیگری» (با «o» کوچک) به دیگری در ثبتکار تصویری یا اتگویی تعلق دارد که از همانندسازیهای تصیری در مرحله آیینهای ساخته میشود. «دیگری» (با «O» بزرگ) به دیگری نمادین تعلق دارد، ساختار زبان یا هر ساختاری که در ابتدا سوژه را بیگانه میکند اما با هدف سازمان بخشیدن به سوژه آشفته. «دیگری» همچنین به سوژههای انسانی همنوعی اشاره میکند که سوژه برای همانندسازی به آنها احترام میگذارد.
[۱۷] انتقال فرایندی در درمان روانکاوانه است که در آن بیمار روابط و تجربیات گذشتهای را که او با شخص یا اشخاصی خاص داشته دوباره زنده میکند یا بازتولید میکند و تاثرات و هیجانات را به سمت روانکاو فرافکنی میکند. چون هدف روانکاوی شکلی از کاتارسیس است، در انتقال روانکاویپذیرنده باید به احساسات توهمی و سوءخوانشهایی که از واقعیت دارد پی ببرد. روانکاوی بحث میکند که اگو از طریق این فرایند به سطح بلوغ دست مییابد و سوژه قادر میشود با جهان و با واقعیت به شیوهای بهتر دست و پنجه نرم کند.
Cf. Paul Williams, “What is Psychoanalysis? What is a Psychoanalyst?” in American Textbook of Psychoanalysis, ۱۹۴.
[۱۸] Jacques-Alain Miller, “Love’s Labyrinths,” ed. by Tom Radigan (Lacanian Ink8 Paris: May, 1992).
[۱۹] در کار لاکان اصطلاح «تاثر» تعریفی تکنیکی دارد. تاثر به طور خاص به تاثیر ثبتکار نمادین روی سوژه اشاره میکند. بر همین اساس است که «سوژه توسط رابطهی خود با دیگری متاثر میشود». تاثر معمولا هیجان یا احساسی است که با سوژه به شیوهای نگاتیو ارتباط مییابد تا آنجا که تاثر به دامهایی تعلق دارد که میتوانند روانکاو را فریب دهد.
Cf. Evans, DLP, 5-6.
[۲۰] Jacques Lacan, The Seminar of Jacques Lacan Book I: Freud’s Paper on Technique 1953-1954, trans. by Jacques Alain-Miller (Cambridge: Cambridge University Press, 1988), 112.
[۲۱] Ibid., ۱۴۲.
[۲۲] Bruce Fink, The Lacanian Subject: Between Language and Jouissance (New Jersey: Princeton University Press, 1995), 84.
[۲۳] Renata Salecl, Perversions of Love and Hate (London and New York: Verso, 2000), 13.
[۲۴] Jacques-Alain Miller, “Jacques Alain Miller: On Love, We love the one who
responds to our question Who am I,” in The Symptom 10, (1997/2009). Date Accessed: 10
November 2008, <http://www.lacan.com/symptom/?page_id =263>.
[۲۵] Ibid.
[۲۶] Jacques Lacan, The Seminar of Jacques Lacan Book XI: The Four Fundamental Concepts
of Psychoanalysis, ed. By Jacques Alain-Miller, trans. by Alan Sheridan (New York and London:
Norton and Company, 1981), 267.
[۲۷] Lacan, Seminar XX, 75.
[۲۸] Lacan, Seminar XI, 68.
[۲۹] Lacan, Seminar I, 239.
[۳۰] لحظهای که سوژه وارد امر نمادین میشود، او اخته میشود. این دوپارگی تا ابد در او باقی میماند و زندگی سوژه تلاشی برای پرداختن به این فقدان میشود. یکی از ابزارهای پرکردن خلاء عشقورزیدن به دیگری ، و تمنای پاسخی به عشق آدمی از دیگری است.
[۳۱] Renata Salecl, Perversions of Love, 18.
[۳۲] Soler, “Transference,” ۴۲.
[۳۳] Ibid., ۴۷.
[۳۴] Lacan, Seminar I, ۲۷۶-۲۷۷.
[۳۵] Ibid., ۱۴۲.
[۳۶] Ibid., ۲۷۶-۲۷۷.
[۳۷] Lacan, Seminar XI, ۲۶۳.
[۳۸] Lorenzo Chiesa, “Le ressort de l’amour: Lacan’s Theory of Love in his Reading of
Plato’s Symposium,” in Angelaki: Journal of Theoretical Humanities, ۱۱:۳ (۲۰۰۶), ۶۱-۸۱.
[۳۹] Plato, The Symposium, ed. by MC Howartston and Frisbee, C.C. Sheffield.
(Cambridge: Cambridge University Press, 2008), 22-26.
[۴۰] Lacan, Seminar VIII, ۱۱۲ in Chiesa “Le ressort de l’amour…,” ۶۴.
[۴۱] Plato, The Symposium, ۵۳-۵۴.
[۴۲] Lacan, Seminar XI, ۲۹۳.
[۴۳] Salecl, Perversions of Love and Hate, ۲۸.
[۴۴] Lacan, Seminar XX, ۴۷.
[۴۵] Ibid.
[۴۶] Ibid.
[۴۷] Ibid.