یادداشت لاکانیسم: متن پیش رو مصاحبه سال ۲۰۱۷ الکساندغ ژیلبغ (Alexandre Gilbert) با نینا کراینیک (Nina Krajnik) روانکاو و فیلسوف اسلوونیایی، بنیانگذار «انجمن روانکاوی لاکانی اسلوونی» و موسسه آکهغون (Achéron) لیوبلیانا است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مصاحبه به عهده «هادی یوسفی» بوده است.
شما همانند آنه دوفومانتِله (Anne Dufourmantelle) از فلسفه به روانکاوی آمدهاید. موضوع پژوهش شما در طول دوره فلسفیتان چه بود؟
من با پایاننامهای درباره رویکردهای فلسفی به شبزندهداری فینگنها اثر جیمز جویس فارغالتحصیل شدهام. پیوند میان فلسفه و ادبیات همواره برای من بااهمیت بوده است. با این پرسپکتیو من نه تنها فیلسوفانی همچون دریدا، هلن سیکسو و سایر افرادی که روی ادبیات جویس کار کردهاند، بلکه فیلسوفانی مانند جامباتیستا ویکو را نیز مطالعه کردهام که روی او تاثیراتی گذاشتهاند. اما برای من محل تلاقی بین «تفکر فرانسوی» و جویس از همهچیز جذابتر بود و طولی نکشید که مرا به سوی مرجع و منبعی ــ لاکان ــ کشاند که برای من بسیار سرنوشتساز شد. پس از آن خیلی سریع وارد روانکاوی شدم و با کمال میل برداشت لاکان از ضدفلسفه را پذیرفتم.
آیا میتوانید توضیح دهید که چه اینیتیمیسمی (initimism) در ادبیات اسلوونیایی وجود دارد؟
اینیتیمیسم جنبشی شاعرانه بود که در زمان جمهوری سوسیالیست یوگسلاوی در اسلوونیا ظاهر شد. نشانههای اصلی سوسیالیسم «جمعی/اشتراکی بودگی» و «تفکر به یک شیوه» است، اما بیان کردن حس درونی، ناامیدی، رنج یا دردهای عشق اموری بورژوایی و عاطفهبنیاد به نظر میرسیدند. در آن زمان شاعر جوانی در اسلوونی کتاب شعری اینیتیمیستی منتشر کرد که احساسات درونی را آَشکار میکرد. او به خاطر انتشار این کتاب مورد آزار و اذیت قرار گرفت. اما اندکی پس از آن حزب کمونیست حرکتی جالب انجام داد که به حرکتی سمپتوماتیک تبدیل شد. این حزب رسماً با صدور «اجازه» انتشار شعر اینیتیمیستی، این جنبش ادبیاتی جدید را به رسمیت شناخت. اما به یک شرط. باید چندین شاعر شعر مینوشتند و آن را در مجموعهای تحت عنوان «اشعار چهارگانه» منتشر میکردند. معنایش این بود که آن یک پارادوکس ایجاد میکرد: «میتوانید حس درونی داشته باشید، اما باید یک «حس درونی جمعی» باشد. میتوانید آزادانه احساسات خود را بیان کنید، اما تنها تحت کنترل سیاسی میتوانید این کار را انجام دهید». من به شخصه هنگام تجزیه و تحلیل دلایل ظهور دیرهنگام روانکاوی در اسلوونی به این جنبش علاقهمند شدم. اسلوونی در سرتاسر جهان به دلیل استفاده ژیژک از لاکان مشهور شده است، اما تا سال ۲۰۱۵ هیچ روانکاوی در این کشور وجود نداشت. چرا؟ زیرا روانکاوی گرفتار ساختاری مشابه ساختار کمونیستی شده بود. «میتوانید روانکاوی داشته باشید، اما این روانکاوی باید تئوریک باشد. مطالعه درباره روانکاوی مجاز است اما پراکتیس آن ممنوع است». این تنگنا هنوز هم به شیوههای گوناگونی در فرهنگ اسلوونی غالب است: «شما کاملا اجازه دارید کاری را انجام بدهید، اما درواقع اجازه ندارید».
چرا رژیمهای پستـکمونیست همچنان به ممنوع کردن روانکاوی ادامه میدهند؟
روانکاوی در زمان کمونیسم و سوسیالیسم با ایدئولوژی سیاسی مطابقت نداشت. برای اینکه روانکاوی وجود داشته باشد، حداقل باید نوعی آزادی بیان برای شما وجود داشته باشد و به نحوی با ایدهی پلیس مخفی و اینجور چیزها کنار آمد. تفاوت دیگر آن نیز این است که روانکاوی روی سوژه ناخودآگاه تمرکز میکند حال آنکه ایده کمونیست این است که سوژه از توانایی خودآگاهی و برداشتهای اجتماعیـنمادین منطقی برخوردار است. البته تمامی این موضوعات از اهمیت مفهومی مارکس برای روانکاوی بسیار متفاوت است. مارکس روی لاکان تاثیر زیادی داشته است. اما در مکاتب فلسفی تحت هدایت مارکسیسم نیز روانکاوی در بهترین حالت بهمثابه ابزاری تئوریک دیده میشد که در تلاش برای توضیح این بود که چرا سوژه قادر به انقلاب نیست. روانکاوی امروزه در کشورهای پساکمونیست و پساسوسیالیست، بدون هیچ تداخل سیاسیای، حضور دارد. ممنوع نشده است. بااینهمه هنوز پژواکهایی از این عصر به گوش میرسد. ما این امر را زمانی در اسلوونی تجربه کردهایم که برای اولین بار اطلاعاتی درباره حضور روانکاوی لاکانی در لیوبلیانا به اشتراک گذاشتیم. این اطلاعات سانسور شدند یا منتشر نشده باقی ماندند. در همان زمان نیروی دانشگاهی اسلوونی شروع به استفاده از متدهای سرکوبگرانه مختلفی نمود تا دانشجویانی را که میخواستند در مناسبتهای روانکاوی شرکت کنند دلسرد کند.
در یوگسلاوی و اسلوونی سابق چه تعداد روانکاو وجود دارد؟
روانکاوی جایگاه خود را در سایر کشورهای یوگسلاوی سابق یافته است. امروزه چندین انجمن روانکاوانه در بلگراد، زاگرب و همچنین در بوسنی وجود دارد. در بوسنی در مورد مسائل جنگ و قتلعام کارهای روانکاوانه انجام شده است. بااینهمه در اسلوونی اوضاع اندکی متفاوت است. دو سال پیش که من کارم را شروع کردم تنها بودم. امروزه انجمن اسلوونیایی روانکاوی لاکانی متشکل از سه روانکاو است.
سهگانه لاکان چه کسانی هستند؟
ما نیستیم. «سهگانه لاکان» عنوانی مشهور برای سه فیلسوف اسلوونیایی است که بر کاربست تئوری روانکاوانه در سایر زمینهها تمرکز میکنند. اسلاوی ژیژک این سهگانه را رهبری میکند. فیلسوفان و جامعهشناسان و … بزرگی در اسلوونی وجود دارد که ارتباط میان روانکاوی و عرصه اجتماعی را مطالعه میکنند و آنها کار خود را به نحو احسن انجام میدهند. اما آنها جزو سهگانه نیستند. چرا؟ چون «سهگانه لاکان» بر اساس شرایطی خاص استوار است. دو عضو دیگر اصلاح و تعدیل ژیژک در مورد روانکاوی را در جامعه اسلوونی بسط و گسترش میدهند و در عوض ژیژک امکان به رسمیت شناخته شدن بینالمللی آنها در سطح جهانی را فراهم میکند. این یک نوع همزیستی است. سهگانه همچنین تنها گروهی است که در تلاش تضعیف حضور روانکاوی لاکانی در اسلوونی و بیاعتبار ساختن اولین روانکاوان اسلوونی بوده است، با این هدف که قدرت خود را بر فراز دال «لاکان» حفظ کند. این یک ادراک اسلوونیایی خاص از روانکاوی برای رسیدن به قدرت و انضباط است. ملادن دلار، یکی از اعضای «سهگانه»، این امر را در آن زمان که اولین سازمان روانکاوانه در اسلوونیا بنیان گذاشته شد به خوبی هر چه تمامتر با این سخن نشان میدهد: «من میخواهم در آن عضو شوم، اما اسلاوی ژیژک اجازه نخواهد داد».
آیا اسلاوی ژیژک واقعاً «متعالیترین هیستریک» است؟
لاکان میگفت که «متعالیترین هیستریک» هگل بود. اسلاوی ژیژک کتابی با همین عنوان درباره هگل و لاکان نوشته است. وقتی سخن از ژیژک درمیان است من با توصیف روانکاو صربستانی برانمیر استویانویچ موافقم. وی به صورتی فوقالعاده بیان کرد که ژیژک «بهترین محصول فرهنگ سیاسی یوگسلاوی» است. ژیژک پس از فروپاشی یوگسلاوی با کاپیتالیسم غربی مواجه گشت و در آنجا با موفقیت این تصویر از خودش را که وی کمونیست است، گرچه نبود، به فروش رساند. او توانست صفت روانکاو را به خود نسبت دهد، گرچه روانکاو نبود. من قطعاً به کار فلسفی بههنگام ژیژک احترام میگذارم اما هیچ چیز خاص و والایی در شیّادی و تقلب نمیبینم. علیالخصوص وقتی که موضوع اخلاقیات روانکاوی و سوژهای که رنج میکشد در میان است.
آیا «گفتمان دانشگاه» با تمامی تجریه و تحلیلهای او سازگار بود؟
این سوالی بسیار مهم است. گفتمان دانشگاه از جهات بسیاری قادر نیست دانش تکین روانکاوانه را در مقولههای همگانیاش منتقل کند. به همین دلیل است که خطمشی خاصی مورد نیاز است. این خطمشی میتواند با گنجاندن جلسات بالینی در دپارتمانهای دانشگاهی کلاسیک پایهریزی شود. در حال حاضر من مشغول پایهریزی اولین دپارتمان در اسلوونی هستم، به همان شیوهای که دپارتمان روانکاوی در دانشگاه پاریس هشتم پایهریزی شده است. اگر نه، به مفهوم دیگری نیاز است. من در اینجا سنتشکنی خواهم کرد اما ویتگنشتاین میگفت هنگامیکه از نردبان بالا رفتی باید آن را دور بیندازی. من خواهم گفت که این نیز یکی از گزینههای موجود است برای «صورتبندی» روانکاوانه امروزه، گرچه روانکاوی قطعاً گفتمانی نیست که به گفتمان دانشگاهی ربط داشته باشد.
آیا شما «واقعاً» فکر میکنید که دالهای اسلاوی ژیژک «خلع» میشوند؟
لاکان عادت داشت بگوید چیزی که از امر نمادین بیرون رانده میشود در امر واقعی دوباره ظاهر میشود. در ۲۰۱۵ ژیژک مانع از این شد که مردم از حضور روانکاوی لاکانی در اسلوونی حمایت کنند. آنچه در نتیجهی آن اتفاق افتاد این بود که در عرصه اجتماعیـسیاسی شکافی به وجود آمد که آن هم نهایتاً موجب آشکار شدن تمام چیزهایی شد که در گفتمان فیلسوفان لاکانی اسلوونیایی طی ۳۵ سال وجود داشت ــ دفاع در برابر روانکاوی، ادا و اصول و داد و هوار در عرصه دانش (élucubration de savoir) و فقط پرستیژ سیاسی.
منظور آلن بدیو از این سخن چه بود: «دست نکشیدن از میل خود» با ایدئولوژی مائوئیست منطبق است؟
این بدان معناست که در زمانیکه اکثریت فیلسوفان در فرانسه مائوئیست بودند، بدیو از گزینه سوسیالیستـدموکراتیک حمایت مینمود. زمانیکه موج مائوئیسم پایان یافت، بدیو فلسفه خود را بر اساس فرضیه کمونیسم بنا کرد. تفاوت میان «فکر کردن» و «عمل کردن» بسیار زیاد است. تفاوت میان علاقه و میل نیز بسیار زیاد است. این شکاف تفاوت میان فلسفه و روانکاوی را هم تعریف میکند.
آیا برهانآوری لنی ریفنشتال (Leni Riefenstahl) و لایباخ (Leibach) یک «نفی»، یک انحراف، یک فتیشسازی هنرها، یک «فقدان تصویری ابژه واقعی»/«manque imaginaire d’objet réel» یا یک سنتوم است؟
تمامی این تعاریف شروع بسیار خوبی برای پرسشهایی درباره توتالیتاریسم و هنر است. اولین سوال من در مورد این موضوع این خواهد بود: آیا «هنرمندی» که از هولوکاست حمایت میکند واقعاً یک هنرمند است؟ زیرا هنر در «هنریترین معنا» به معنای منحرف شدن از دالهای زمانه ما، مکان خود ما، همچنین از زبان و جهان ما است. هنر در مناسبترین معنا همانند اختراع است. در مقابل، فیلمبرداری ریفنشتال به عنوان تبلیغات ساخته شده بود. امروزه ممکن است بگوییم که بهمثابه یک آگهی تبلیغاتی ساخته شده بود که قرار بود از لحاظ زیباییشناسی توسعه پیدا کند تا موثر واقع شود. از سوی دیگر لایباخ در مقام مخالف سازمان، در مقام مسخرهکنندهی نازیسم و کمونیسم ظاهر شد. او درست قبل از فروپاشی یوگسلاوی به عنوان منتقد ایدئولوژی غالب در زمان جنبش دموکراتیک اسلوونی پدیدار شد. اغلب از حرفهای وی برداشت غلطی صورت میگیرد. او یک معما آفرید، زیرا علیه زمان و مکان خود پیش میرفت. اما زمانیکه لایباخ را از سوسیالیسم یوگسلاوی دهه ۸۰ به کاپیتالیسم جهانی ۲۰۱۷ میبریم، این وضعیت به طور ریشهای تغییر میکند. لایباخ امروزه دقیقاً همان چیزی است که میگویید. هر نوع چیزی را میفروشد که مصرف کننده میخواهد در آن ببیند ــ فانتزیهای توتالیتر، فتیشسازی، براندازندهبودگی، رادیکالبودگی، نفی و غیره. وقتیکه از امتیاز کاپیتالیسم برخوردار هستید میتوانید هر چیزی را بفروشید. کاپیتالیسم میتواند کمونیسم را فوراً بفروشد. ژیژک نیز مثال خوبی از آن است. هیچ چیزی بدتر از آوانگاردهای محافظهکار و زیباشدگی اهداف غلط وجود ندارد!
دیدگاه ژاکـآلن میلر درباره این موضوع چیست؟
یک بار ژاک آلن میلر گفت که انجمن ژیژک برای روانکاوی تئوریک یک «la fausse monnaie»، یک پول تقلبی است. بگذارید تفسیر خودم را بیان کنم. انجمن ژیژک برای روانکاوی تئوریک یک ارز است. ما با ارزها تجارت میکنیم. اما این ارز تقلبی است. ارزشش جعلی است. جعل و سندسازی زمانی پدیدار میشود که کسی بخواهد با کلاهبرداری و خیانت ارزش بدست آورد. در مورد ژیژک این یعنی او با چیزی ــ با «روانکاوی تئوریک» ــ تجارت میکند که وجود ندارد. او خود را کسی ــ یک «روانکاو تئوریک» ــ معرفی میکند که نیست. در نتیجه اثر ژیژک همانند اثر تولید مازاد پول تقلبی در زمان تورم است. در همه جا وجود دارد. احساس اعتبار و قدرت به آدم میدهد. به نظر عالی میرسد. اما مشخصه اصلی آن این است که هیچ ارزش واقعیای ندارد.
درباره مصاحبه کننده:
الکساندغ گیلبغ از سال ۲۰۰۵ رئیس گالری چپ (chappe gallery) است. او در پاریس کار میکند و همانجا ساکن است.