یادداشت لاکانیسم: متن پیش رو مقاله ای از دکتر خوان داوید نازیو (یکی از برجسته ترین روانکاوان لاکانی جهان) است و نخستین بار در سال ۲۰۰۹ در نشریه کاوش روانکاوانه به چاپ رسیده است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مقاله به عهده رضا پیشکار بوده است.
ناخودآگاه، انتقال و تفسیر روانکاو: دیدگاهی لاکانی
خوان-داوید نازیو
من از اهمیت کار مرتون ام جیل[۱] در عرصهی روانکاوانه (بهویژه در کشورهای انگلیسی زبان) آگاه هستم و بهعنوان یک روانکاو فرانسوی از مشارکت در نشریه کاوش روانکاوانه بسیار مفتخر هستم. بهرغم مبادلات فرانسویـآمریکایی در طول چند سال گذشته، پژوهش روانکاوانه در زبان انگلیسی و فرانسوی نسبتاً به میزان کمی برای همدیگر شناخته شده هستند. دلیل این صرفاً فقدان اطلاعات نیست بلکه بعضی اوقات اختلاف در چگونگی اجرا/کاربست روانکاوی و چیستی اهدافش موجب آن میشود. به نظر وجود این اختلاف از تفاوتی در ایده پرسشهای اساسی نشأت میگیرد. شیوهی اجرا/کاربست درمان و پرسشهای خاصی که روانکاو مطرح میکند یا از خودش میپرسد، اساساً به این بستگی دارد که او چگونه مفاهیمی مانند ناخودآگاه یا رانهها را درک میکند. بدیهی است که در جریان اجرا/کاربست روانکاوی این مفاهیم اساسی همواره حاضر یا آشکار نیستند، اما آنها بهمثابه پیشفرضها و پیشداوریهای زیرساختیای عمل میکنند که به طور نامحسوسی تعیینکننده شیوهی مداخله و موضعگیری روانکاو نسبت به بیمار یا مسائل تئوریکی است که او برای تحقیق و بررسی انتخاب میکند.
هنگام خواندن اثر جیل و هافمن (۱۹۸۲)متوجه شدم که نوشتن یک نقد کتاب معمولی یا مقایسهی تزهایی آن کتاب با تزهای مکتب لاکانی یا حتی بررسی و ارزیابی این دو دیدگاه نسبت به مسئلهای واحد کافی نخواهد بود، مشخص بود که هر دیدگاهی منشاء مسائلی بوده است که برای حل و فصل آنها گام برمیدارد.
میخواهم این را برای خوانندهی انگلیسی زبان روشن کنم که برداشت لاکان از انتقال و تفسیر روانکاوانه و مسائلی که از آن مشتق میشوند مستقیماً از ایدهی خاصی در مورد ناخودآگاه ناشی میشوند. از نظر لاکان ناخودآگاه مانند یک زبان ساختار مییابد. اگر تمام پیامدهای این تعریف مرجع با دقت تمام استخراج شوند، ما به شیوهای از پرسشگری نظریهپردازی دربارهی انتقال نسبت به بیمارانمان میرسیم که از شیوهی پرسشگری و نظریهپردازی مطرح شده توسط جیل بسیار متفاوت است. مسائل ما یکسان نیستند، زیرا ایدهی ما دربارهی ناخودآگاه، به رغم اشارهی مشترکمان به فروید، یکسان نیست.
برای مثال، اجازه دهید تا یکی از نتیجهگیری های اصلی جیل را در نظر بگیریم، وقتیکه اولویت دادن به تفسیر یا تحلیل انتقال (در دو معنای پذیرفته شده، p. 6) (125-126 .pp , 1982) به بهای فراانتقال[۲] یا تفسیر ژنتیک را پیشنهاد میدهد. قبل از اینکه دربارهی این مسئله نظری بدهیم باید دو اصطلاح مهم در نتیجهگیری را مورد بازنگری قرار دهیم و از نو تعریف کنیم: انتقال و تفسیر. حال آنچه اتفاق میافتد این است: هنگام شرح و بسط این دو مفهوم به مسئلهای میرسیم که کاملاً با مسئلهی پیشبینیشده توسط جیل متفاوت است.
برای شروع، معنای واژهی تفسیر چیست؟ بین تمام مداخلههای محتملی که توسط روانکاو در جریان روانکاوی انجام میشوند، تفسیر مداخلهای است که ندرتاً اتفاق میافتد و همواره به نحوی غیرمنتظره رخ میدهد. تفسیر از هیچ تاملی از طرف روانکاو ناشی نمیشود و همچنین از طرف هیچ قانون تکنیکیای که برای کشاندن ناخودآگاه به خودآگاهی طراحی شده دیکته نمیشود. تفسیر، آنگونه که ما آن را میفهمیم، به دنبال آشکار کردن معنای پنهان در کلمات و رؤیاهای روانکاویپذیرنده نیست. در واقع ممکن است روانکاو این نوع از مداخلهی عقلانی و تبیینی را به کار بگیرد ــ مثالهایی از آن توسط جیل و هافمن (۱۹۸۲) ارائه شدهاند ــ اما ما اینها را تفسیر قلمداد نمیکنیم. ما ترجیح میدهیم اصطلاح تفسیر را برای آن مورد خاص اختصاص بدهیم که روانکاو اظهاری ناب، بهموقع و از پیش طراحی نشده بیان میکند که خودش را هم متعجب میکند. اگر بخواهیم رفتار معمول روانکاو را خلاصه کنیم، میتوانیم بگوییم: سکوت عرف پذیرفته شده است، مداخلههای توصیفی/تبیینی (آنهایی که جیل تفسیرها یا روانکاوی مینامد) فراوان هستند و تفسیر نادر است.
به طور خلاصه تفسیر نه به دلیل آنچه میگوید یا روشن میکند بلکه بنابر دو معیار مهم است. نخست، به این دلیل که واژهای اظهارشده در لحظهای مفروض در دنبالهای مفروض از واژههای دیگر است که قبل از آن آمدهاند و آن را دنبال میکنند ــ این معیار ارزش دلالت کننده تفسیر را تعریف میکند. اما پیش از همه، آنچه به ما اجازه میدهد تا قضاوت کنیم که آیا چنین مداخلهای تفسیر است یا نه، روش ارائهشدن آن از طرف روانکاو است. منظورم این است که روانکاو در چه ترتیب و آرایشی از سوژهی ناخودآگاه مداخلهی تفسیری خود را اظهار میکند.
ما دیدگاهی برعکس را به کار میگیریم: به جای تمرکز کردن بر محتوای تفسیر و تاثیرهای آن بر بیمار، ما بیشتر بافتار دلالت کننده ظهور تفسیر و چگونگی شگفتزده شدن روانکاو با تفسیر را بررسی میکنیم. بدیهی است که یک دیدگاه دیدگاه دیگر را کنار نمیگذارد و ما به همان اندازه به واکنشهای مستقیم و غیرمستقیم روانکاویپذیرنده نسبت به تفسیر توجه میکنیم. اما وقتی توجه روی رابطهی بین تفسیر و سایر واژهها و روی رابطهی بین تفسیر و روانکاو بهمثابه سوژهی ناخودآگاه متمرکز میشود، ایدهیهای خاصی که قبلاً بدیهی پنداشته میشدند به پرسش کشیده میشوند ــ برای مثال ایدهی تفسیر بهینه یا نقش قوانین تکنیکی هنگام ادارهکردن روانکاوی. قضیه صرفاً تحقیق و بررسی ایدهها نیست: رویکرد روانکاو نسبت به بیمار، نحوهای که او کارکرد خود را میبیند و بالاتر از همه اهدافی که او به روانکاوی محول میکند صرفاً تعداد اندکی از جنبههای اخلاقی پراکتیس ما هستند که مورد بازبینی قرار میگیرند.
همانطور که گفتهایم، هر دیدگاه مسائلی را تولید میکند که قصد حل و فصل آنها را دارد. میتوانیم اضافه کنیم که هر دیدگاهی «پدر» خود را انتخاب میکند. برای مثال همان فرویدی که «دینامیکهای انتقال[۳]» (۱۹۱۲) را نوشت و جیل به تفصیل آن را در فصلهای اول کتابش بررسی میکند، در مقالهی دیگری («گرایش به نورز وسواسی[۴]») که تقریباً همزمان متشر شده بود چیزی میگوید که به برداشتی که ما از تفسیر در نظر گرفتیم بسیار نزدیک است: «اما من دلیل خوبی برای تأکید کردن به این داشتم که هرکس در ناخودآگاه خود ابزاری دارد که با آن میتواند اظهارات ناخودآگاه در افراد دیگر را تفسیر کند» (۱۹۱۳, p. 320).
هنگام اتخاذ دیدگاهی که بر منشاء ناخودآگاه تفسیر تمرکز میکند، اصطلاحات مسئله و خود مسئله، آنگونه که جیل بیان کرده، تغییر میکنند. او از عبارت کلاسیک «تفسیر (یا روانکاوی) انتقالی» استفاده میکند گویی انتقال ابژهی تفسیر بوده است، درحالیکه ما بدون دادن اهمیت بیش از حد به آنچه تفسیر میگوید، آن را فینفسه مدرک انتقال در نظر میگیریم. از دیدگاه ما تفسیر محصولی پدیدآمده از انتقال است نه عنصری که بر اساس انتقال عمل میکند. فرمولی که ما ارائه میکنیم این خواهد بود: تفسیر بالفعلشدگی انتقال است.
با این فرمول برای تفسیر، ما خود را در حال رویارویی با مانعی غیر از مانعی مییابیم که جیل دربارهی آن در نتیجهگیریاش گفتوگو کرده است. جایی که دغدغهاش اولویت دادن به انتقال بهمثابه ابژهی تفسیر است، مسئلهی ما این است که چگونه تزمان را به نحوی حفظ کنیم که ارزش مؤثر تفسیر در روانکاوی به جایگاه صورتبندی ناخودآگاهاش بستگی داشته باشد و نه به چندین قائدهی تکنیکی، البته بدون اینکه منجر به ایدهی یک درمان به اصطلاح غیررهنمودی شود که علیه آن ادعاهای اشتباهی میکنیم، و بدون اینکه تصویر یک روانکاو ساکت را فرابخوانیم که منتظر «الهام ناخودآگاه» قبل از مداخله است.
اجازه دهید فعلا این پرسش را بیپاسخ بگذاریم و به مفهوم انتقال روی برگردانیم و دوباره سراغ تمایز بین انتقال و سطحهای فراانتقالیـژنتیکیای برویم که توسط جیل در سراسر کارش ارائه شدهاند، بهویژه در پاراگرافی که در بالا اشاره شد. به ندرت انتظار داریم که با چنین تمایزی در کاری با جهتگیری لاکانی مواجه شویم. یکبار دیگر مشغلهی ذهنی ما با جیل یکسان نیست،. برداشت او از انتقال تلویحا اشاره میکند که او به حرفهای بیمار گوش میدهد، چه آنها صراحتاً یا تلویحاً به رابطهی روانکاوانه اشاره کنند چه اشاره نکنند. اگر به آن اشاره کنند ما در سطح انتقال هستیم اگر اشاره نکنند در سطح فراانتقالی یا ژنتیکی هستیم. بنابراین دامنه و وقوع تفسیر به صورت نسبی با این یا آن سطح اندازهگیری میشود. یقینا در پراکتیس روزانهی خود اشارههای روانکاویپذیرنده به رابطه با روانکاوش را در نظر میگیریم و تعداد خاصی از مداخلههای ما به آن بستگی دارند، اما این به آن معنا نیست که نتیجه میگیریم در سطح انتقالی یا بیرون از آن هستیم. اگر مجبور بودیم سطح انتقالی را تعریف کنیم میگفتیم که بدون محدودیت است و شامل تمام زندگی هم بیمار و هم روانکاو ــ در طول قسمتی از تاریخ که روانکاوی اتفاق میافتد ــ میشود. با وجود این اینها مقولههای ما نیستند.
از مفهوم ناخودآگاه بهمثابه چیزی که همانند زبان ساختار مییابد ایدهی دو نوع از پیوندهای انتقالی به ما میرسد: یکی از عشق و نفرت تشکیل شده است و دیگری از ظهور به موقع و از پیش برنامهریزی نشدهی صورتبندیهای ناخودآگاه در یکی از طرفهای روانکاوی (رویا، لغزش، حتی سمپتوم جدیدی که در روانکاو یا بیمار ظاهر میشود، یا همانطور که قبلا اشاره کردهایم، ناگهانی بودگی تفسیر). نخستین پیوند به بعد تصویری تعلق دارد، دومی ــ که هنگام صحبت دربارهی تفسیر و بالفعلشدگیاش به آن اشاره کردیم ــ به امر نمادین تعلق دارد. اینها لازم و ملزوم همدیگر است: بدون عشق و نفرت انتقالی نمیتواند هیچ فهم نمادین ناخودآگاهی وجود داشته باشد که رابطهی روانکاوانه را در لحظهای کوتاه، خواه در دفتر روانکاو خواه بیرون از آن، محکم کند. هیچچیز به اندازهی اظهار از پیش برنامهریزی نشده که باعث شگفتی ما میشود، به این شدت ما را به شریک روانکاوی پیوند نمیدهد. روانکاو به گفتههای بیمار گوش میدهد، آنها را فراموش میکند و میداند چگونه باید برای بازگشت آنها انتظار بکشد. اما انتقال حقیقی تنها هنگامی وجود دارد که آنها برای او به رؤیا یا لغزشوری یا یا حرکتی غیرمنتظره تبدیل میشوند. انتقالی که از آشکارشدگی (صریح یا غیر صریح) عشق انتقالی از طرف خود بیمار بیشتر است در لغزشی[۵] از جانب روانکاو هنگام حرف زدن دربارهی بیمارش در جریان جلسه نظارتی رخ میدهد. در سطح نمادین انتقال ــ و فقط آنجا ــ روانکاو همارز بیمارش است.
حال اجازه دهید بعد تصویری انتقال را بررسی کنیم. اصطلاح تصویری که اغلب در نوشتار روانکاوانهی فرانسوی استفاده میشود، گمراهکننده است. این اصطلاح اولویتی انحصاری اعطاشده به تصاویری را اظهار میکند که احتمالاً قرار است سوژه در خصوص دیگری تولید کند. درواقع مرتبهی تصویری از سازمانیافتگی اگوـتصاویری تشکیل شده است که به صورت لیبیدویی نیروگذاری شدهاند و شکل تاثرات یا هیجانات اولیه را به خود میگیرد: عشق و نفرت (که لاکان تحت تأثیر نوعی از آیین هندو به آنها مورد سومی را نیز اضافه میکند: نادانی). اما مشخصههای بارز این مرتبه، بهویژه با ارجاع به انتقال، باورها، قضاوتها و مفروضات تلویحی در گفتههای روانکاویپذیرنده هستند: به طور خلاصه، داستانی ساختگی که بر اساس امر سادهی صحبت کردن آفریده شده است. بیمار صحبت میکند و گفتار او جایگاه قدرتی داستانی را میآفریند که روانکاو باید آن را آشغال کند یا اشغال نکند. اعطای اتوریته بر حسب اعتماد بیمار (موجه یا غیرموجه) به تواناییهای شخصی یا حرفهای روانکاوش یک چیز است و قدرت داستانی اعطاشده از طرف بیماری که از سمپتوم رنج میبرد ــ کسی که تلاش میکند با کمک خواستن از روانکاو علتهای رنجش را پیدا کند ــ کاملاً چیز دیگری است. بیمار بدون اینکه متوجه باشد جایگاهی منحصر به فرد به همصحبت خود اختصاص میدهد: جایگاه یگانه دریافتکنندهی تقاضایش، پایان جستوجوی او برای پاسخ به چرایی و دلیل سمپتومش. عشق و نفرت، نگرشها، نقشها و تصاویری که متقابلا روانکاو و روانکاویپذیرنده انعکاس میدهند از روی این بنیان مفروضات داستانی ساخته میشوند که امری ذاتی در رنج کشیدن، صحبت کردن دربارهی آن و جستجوی نوعی پاسخ هستند.
وقتی که جیل (p. 112) به روانکاو توصیه میکند تا نه تنها نسبت به نگرش بیمار به او، بلکه به تصویر نگرش روانکاو نسبت به او که بیمار آن را فرافکنی میکند، دقیق باشد ــ یا وقتی که هافمن و جیل (p. 4) به اهمیت تعین محدودهی نقشی (من این را تصاویر و نگرشها ترجمه میکنم) که بیمار به روانکاو اختصاص میدهد، اشاره میکنند ــ ما اینها را بهمثابه آشکارشدگیهای تصویری انتقال بازشناسی میکنیم. از نظر ما تمام چنین آشکارشدگیهای تصویریای صرفاً تاثیرات گفتمان هستند که چون به دنبال پاسخ است، باور میکند که پاسخ امکانپذیر است. در عمل صحبتکردن، واژه خدایی را میآفریند که به آن گوش میدهد.
هرچند در اینجا نمیتوانیم این ایده را توسعه دهیم، اما باور به اینکه چنین پاسخهایی وجود دارند با یک پیشداوری بسیار شایع بین بیمارانمان مطابقت دارد، این پیشداوری که ناخودآگاه اگوی دوم است، نوعی نابغهی شیطانی که درون ما کار میکند. پایهی مفروضات ساختگی را میتوان به یک داستان ساختگی اساسی تقلیل داد: داستانی که از این حمایت میکند که ناخودآگاه سوژه یا موجودیتی مجزا است.
لاکان یک فرمولـمفهوم را برای این پیشفرض که سوژه ناخودآگاه است یا این پیشفرض که ناخودآگاه یک سوژه است، مطرح کرد: سوژهای که فرض میشود میداند (SUJET -SUPPOSE – sAVOIR)ــ Savoir ــ شناخت/دانستن در تئوری لاکانی، به معنی ناخودآگاه است). در دیدگاه ما انتقال تصویری پیرامون این داستان ناخودآگاه بهمثابه یک موجودیت سازمان مییابد درحالیکه، برعکس، انتقال نمادین مبتنی بر این اصل است که ناخودآگاه ساختاری زبان مانند است.
ناخودآگاه ساختاریافته همانند زبان
چندین بار به تعریف لاکانی ناخودآگاه بدون داشتن فرصت توسعهی آن اشاره کردیم. همچنین بر این امر تاکید کردیم که تئوری انتقال و تفسیر روانکاو از آن منتقل میشود. میخواهم این دو مسئله را بررسی کنم، اما درون حدود و ثغور این مقاله، بنابراین باید خودم را به چند اظهار اجمالی بدون ارائهی مثالهای بالینی برای پشتیبانی از آنها محدود کنم.
واحد بنیادین مفهوم ناخودآگاه دال است و دال مقولهای صوری اما غیرتوصیفی است. دال شاید لغزش، رویا، برداشتی از رویا، تردید در گفتن، سمپتوم، حرکت، واج، حتی تفسیری از طرف روانکاو باشد. دو معیار زیر، به شرطی که رعایت شوند، غیرزبانشناختی هستند هرچند اصطلاح دال ریشهای زبانشناختی دارد.
(الف) در وهله نخست دال همواره بدون اینکه روانکاویپذیرنده از آن آگاه باشد پدیدار میشود. هر نوع حرکتی تنها زمانی میتواند دال باشد که غیرطبیعی و غیرمنتظره باشد و بدون قصدی آگاهانه تولید شود. دوما، دال همواره خالی از معنا است و به چیزی دلالت نمیکند، طوری که نوعی جایگزین وجود ــ خواه قابلتوضیح خواه غیرقابلتوضیح ــ محسوب نمیشود. این حرکت غیرمنتظره تا آنجا که دال است، هیچ مداخلهای از طرف روانکاو ایجاب نمیکند. خلاصه، آن دال است و نه چیزی دیگر.
(ب) دال وجود دارد؛ بله به این شرط که متصل به دالهای دیگر باقی بماند؛ آن دالی میان دالهای دیگر است و با آنها رابطه دارد. هرچند روانکاو میتواند دال یکتا (S۱) را تعیین موقعیت کند، اما نمیتوان دالهای دیگری (S۲) که در پیوند با آن هستند تعیین موقعیت کرد. اینها دالهای زندهای هستند که قبلا بالفعل شدهاند یا هنوز بالفعل نشدهاند. رابطهی بین S۱ و S۲ آنقدر نزدیک است که هنگام استفاده از دال هرگز نباید به تنهایی در نظر گرفته شود. جملهی موجز لاکانی این رابطه را به خوبی خلاصه میکند: دال تنها برای دالهای دیگر دال است. اشارات ضمنی این تلخیص صوری کاربردی هستند: دال برای روانکاو یا هر کس دیگری دال نیست؛ آن دالی برای سایر دالها است. به محض اینکه روانکاو یا حتی بیمار به آن معنایی میدهد، آن دیگر بهمثابه دال عملگری نخواهد کرد بلکه بهمثابه نشانه عمل خواهد کرد. پس به این سوال که دال چگونه میتواند تفسیر شود ما جواب میدهیم: از طریق به صحنه آوردن دالی دیگر که به اندازهی اولی عاری از معنا است. یک بار دیگر تکرار میکنم که ما تفسیر روانکاوانه را بهمثابه دالی مشخص کردیم که تنها در مواقع نادر برای روانکاو اتفاق میافتد[۶].
اگر بخواهیم خلاصه کنیم: اینکه ناخودآگاه مانند زبان ساختار مییابد به این معنا است که ناخودآگاه از این رابطهی صوری بین یک دال حاضر و تعیین موقعیتشده و سایر دالهای تعیینوقعیتنشده و مجازی تشکیل میشود.
انتقال نمادین
اگر تمام پیامدهای این مفهوم با دقت زیاد رعایت شوند ما به سه مطلب و تزی نهایی دربارهی انتقال میرسیم. ازآنجا که لاکان این مطالب را به صراحت بیان نکرده است، من مسئولیت فرمولبندی آنها را بر عهده میگیریم.
(الف) چون این مسئلهی دالها است، مسئلهی اشخاص نیست. از این جهت، دال یکتا (S۱) میتواند زنجیرهی دالهای دیگر را از طریق یکی از طرفهای روانکاوی بالفعل کند. به محض اینکه دال بالفعل شد، دال دیگری در پی آن خواهد آمد، بعدها، شاید در جایی دیگر، با فردی غیر از همان فردی که نخستین بار با او ظاهر شد. لغزشی که روانکاویپذیرنده مرتکب شده بعدها در شکل خلاء حافظه، لغزشوری، یا بهمثابه لغزشی دیگر که فرد دیگری مرتکب شده، این بار روانکاو که با او انتقالی تصویری برقرار است (سوژهای که ـ فرض میشود ـ بداند)، بازخواهد گشت. هر بار که دال رخ میدهد متفاوت خواهد بود حتی اگر وضعیت مشابه باشد: رویایی که در پی آن میآید هرگز مشابه رویای اول نخواهد بود. هر بار قربانی لغزش متفاوت خواهد بود: شاید رویایی روانکاویپذیرنده پشت سر واژهای بیاید که از طرف روانکاوی کننده ادا شده است. اما هر بار صرف نظر از این که چه کسی حاضر است و صرف نظر از اینکه چه کسی صحبت میکند یا در رابطهی انتقال رنج میبرد، به طور یکنواخت ما همان ماتریس روابط را داریم که ناخودآگاه را تشکیل می دهند: یک دال و تمام دالهای دیگر.
(ب) اگر ناخودآگاه همانند زبان ساختار مییابد، به عبارت دیگر، اگر آن بهمثابه بالفعلشدگی تمام دالهای بالقوه (S۲) در یک صورتبندی روانی تعیین موقعیت شده (S۱) وجود دارد این بدان معنا است که نمیتوان پیش از یا بعد از رخداد روانی دنبال آن گشت. در بیرون از خود رخداد ناخودآگاهی وجود ندارد. پس این اشتباه است که فکر کنیم برای مثال قبل از لغزش، ناخودآگاه منتظر فرصتی برای آشکار کردن حضورش بود، یا برعکس، اینکه بعد از لغزش ردی از خود را باقی گذاشت که ناخودآگاه است.
(ج) اگر از یک طرف لغزشی که روانکاو آن را شنیده است توسط هیچکس ایجاد نشده باشد، روانکاویپذیرنده در آن لحظه نقش سخنگویی برای یک اظهار «گفته شده» را ایفا میکند که مسئول آن نیست و اگر از طرفی دیگر شبکهی پیچیده و بیپایان دالها که به موقع در این لغرش به اوج فعالیت میرسند جدا از بعد تصویری و محدود خود باقی میماند، پس ناخودآگاه زندانی موجودیتی نیست که ما آن را فرد مینامیم. به این دلیل است که ناخودآگاه نه میتواند فردی باشد و نه میتواند سوبژکتیو باشد. مطلب سوم ما بر همین اساس است: چیزی بهعنوان یک ناخودآگاه برای روانکاویپذیرنده و ناخودآگاه دیگری برای روانکاو وجود ندارد، تنها یک ناخودآگاه وجود دارد که در رابطهی روانکاوانه درگیر است، و آن ناخودآگاهی است که از طریق رخداد روانکاوانه آشکار میشود. در آن لحظه تمام تفاوتهای متخصص و بیمار به نفع گفتمانی که همزمان اتحادشان را محکم میکند، به فراموشی سپرده میشوند.
اگر ما این برداشت از ناخودآگاه بهمثابه محصول رخداد و در نتیجه محصول ناخودآگاهی که کل رابطهی روانکاوانه را در بر میگیرد، بپذیریم، پس نمیتوان از عواقب اخلاقی و عملی آن چشمپوشی کرد. چرا؟ زیرا روانکاوی که این مطالب را با جان و دل گوش میدهد و آنها را بهمثابه مطالب خود تجربه میکند باید تشخیص دهد که هر تفسیری صورتبندی ناخودآگاه است، به همان شکلی که لغزش چنین است یا سمپتوم در بیمار چنین است، و اینکه به محض اینکه از طریق دهان روانکاو نمایان شود، تابع همان قوانین منطق دلالتگر است.
تفسیر بهمثابه اظهاری از جانب روانکاو ظاهر میشود و در همان دم ناپدید میشود، با دال دیگری جایگزین میشود که جایگاهش را میگیرد. از این رو تفسیر به زودی با صورتبندی همارز دیگری (لغزش، رویا یا سمپتوم) جایگزین میشود و این بار از طرف بیمار میآید. عملا وقتی تفسیر رخ میدهد به گوش نمیرود بلکه فورا فراموش میشود. چگونه فراموش میشود؟ از طریق سرکوب، شکل فعالی از فراموشی که هرگز از ایجاد تظاهرهای بازگشتی دست برنمیدارد. تفسیری که سرکوب شده در خواب باز میگردد و روانکاویپذیرنده در رویاپردازی به سخنان روانکاش واکنش نشان میدهد؛ آدمی رویا را توضیح نمیدهد، آن واکنشی است که برانگیخته شده است. حال اگر ما دربارهی بازگشت تفسیر سرکوب شده برای روانکاویپذیرنده صحبت کنیم، عکس آن نیز صادق است: تفسیر برای روانکاو بازگشت رویایی است که از جانب روانکاویپذیرندهاش باز گفته شده و فورا سرکوب شده است. در غیر این صورت که بیشتر اوقات رخ میدهد، ناخودآگاه روانکاویپذیرنده در تفسیری از جانب روانکاو بازمیگردد.
بیایید دچار اشتباهی نشویم که جملات پیشن میتواند ایجاد کند: این ایده که هر یک از ما دارای ناخودآگاه خودمان هستیم. به جای آن، بیایید ایدهی جایگزینبودگی را اتخاذ کنیم. یک ناخودآگاه ناخودآگاه دیگری را به حرکت در میآورد؛ یا بیان بهتر، یک ناخودآگاه ناخودآگاه رابطهی روانکاوانه را به حرکت در میآورد، گویی جفت دلالتکنندهی S۱ – S۲ در رفت و آمدی بین روانکاو و روانکاوی پذیرنده چرخیدهاند. اما دالها کارهایی بیشتر از چرخش انجام میدهند، آنها دو طرف روانکاوی را به هم ربط و پیوند میدهند بدون اینکه آنها از آن آگاه باشند.
این ما را به تز نهاییمان درخصوص انتقال میرساند. غیر از خود انتقال، دلیل این جایگزینبودگی و چرخش ناخودآگاه چیست؟ در اینجا مطلب وجود دارد میخواهم ارائه دهم: انتقال روانکاوانه همارز ناخودآگاه است، آنها به همان شکل که دو سیستم در هر نقطهای با هم مطابقت میکنند همومورفیک هستند. این سخن روشی برای گفتن این است که در لحظهی رخداد ناخودآگاه و رابطهی انتقالی یک چیز هستند. تنها زمانی انتقال بین روانکاو و روانکاویپذیرنده وجود دارد که ناخودآگاه پدیدار میشود، آن منحصر به فرد است و بهمثابه پیوند دو طرف، همچنین درون و بیرون دفتر روانکاو و در زمانی دیگر پدیدار میشود. ناخودآگاه و انتقال تنها در لحظهای نادر وجود دارد که یکی از آنها بدون اینکه بداند صحبت میکند.
به نظر من با ارزشترین کمکی که من میتوانستم به مبادله فرانسویـآمریکاییمان انجام دهم و همزمان طنینی مشترک با کار جیل داشته باشم، این بود که دیدگاه خودمان را در خصوص دو درونمایهی اصلی کتاب بیان کنیم: انتقال و تفسیر. متاسفانه این به معنای چشمپوشی از برخی پرسشهای مهم بوده است که جیل با آنها دست و پنجه نرم کرده است (مسئلهی مقاومت، تفاوت بین آگاهبودن و حل و فصل انتقال، اینهمانی بین تحلیل/روانکاوی انتقال و تحلیل/روانکاوی نورُز و غیره)، و چشمپوشی از اظهاراتش درخصوص برخی از جلسات روانکاوی در جلد دوم.
من هیچ ایدهای ندارم که چگونه روانکاوی انتقال بر پراکتیس روزانه من تاثیر خواهد گذاشت اما خواندن آن پیشاپیش به من یاد داده است که صرفا جست وجوی نقطه نظری دیگر، حتی اگر برای نقد باشد، چالشی جدی برای عادتهای تئوریک و پراتیک فرد بازنمایی میکند. یکی از امتیازهای نقد و بررسی مونوگرافها وضوح و تمییز اظهاراتها آنها است که خوانندهـروانکاو را برای به پرسش کشیدن خود تشویق میکند.
ترجمه: کاترین دانکن
منابع
Freud, S. (1912). The dynamics of transference. S.E., 12.
ــــــــــــــــــ(۱۹۱۳). The disposition to obsessional neurosis. S.E., 13.
Gill, M. M. (1982).Analysis of Transference, vol. I: Theoryof Technique. Psychol.Issues,
Moriogr.53. New York: Int. Univ. Press.
ــــــــــــــــــ&Hoffman, I. Z. (1982).Analysis of Transference, vol.II: Studies of Nine Audio Recorded Sessions. Psychol. Issues, Monogr. 54. New York: Int. Univ. Press.
Lacan, J. (1975a). Les Ecrits Techniques de Freud.Séminaire 1953-1954. Paris: Seuil.
ـــــــــــــــــــ(۱۹۷۵b). Encore. Séminaire 1972-1973. Paris: Seuil.
ـــــــــــــــــــ(۱۹۷۷). Ecrits. A Selection.New York: Norton.
Nasio, J.-D. (1980). L’Inconscient à Venir. Paris: Ch. Bourgeois.
یادداشت ها
[۱] Merton M. Gill
[۲] extratansference
[۳] The Dynamics of transference
[۴] The Disposition to Obsessional Neurosis
[۵] lapsus
[۶] اگر جزء سوم را حذف کنیم جملهی موجزی که نقل قول شد ناقص میشود: سوژه. دال (S۱) سوژه را برای دالهای دیگر (S۲) بازنمایی میکند. ما باید صرفا این را اضافه کنیم که این سوژه نباید با فرد اشتباه گرفته شود، بلکه باید با ایدهی انتزاعی سوژهی تجربهی روانکاوانه همانند دانسته شود.