یادداشت لاکانیسم: متن پیش رو مقالهای ارزشمند از دکتر لِئوناردو رودریگوئز (Leonardo Rodriguez) است که نخستین بار در سال ۲۰۰۱ منتشر شده است. دکتر رودریگوئز یکی از مشهورترین روانکاوان لاکانی فروم ملبورن استرالیا و روانکاو عضو School IF-SPFLF است که تحقیقات وسیعی در حوزههای مختلف روانکاوی انجام داده است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مقاله به عهده «مهدی رفیع» بوده است. مهدی رفیع یکی از پیشگامان ترجمه آثار مرتبط با روانکاوی لاکانی در ایران است و ترجمه ارزشمند او (همراه با مهدی پارسا) از کتاب «فرهنگ مقدماتی اصطلاحات روانکاوی لکانی، دیلن اونز، نشر گام نو، ۱۳۸۵» هنوز هم جزو بهترین منابع مطالعاتی اندیشههای لاکان محسوب میشود.
«اُتیسم و روانپریشی کودکی»[۱]
لِئوناردو رودریگوئز
ترجمه: مهدی رفیع
در آثار نوشتاری و سمینارهای لکان، ارجاعهای خاص به اُتیسم و روانپریشیهای کودکی نادراند. با این حال، برنهاد[=تِز]های او دربارهی روانپریشی […] رویکرد بالینی در مورد آن موقعیتها را روشن کرده و غنایی تحقیقی را پدید آورده است، بسطهای نظری و مباحثی در میان روانکاوانی با جهتگیری[۲] لکانی که با کودکان کار میکنند.
با این حال، موضوع با نظریه و عمل همهی روانکاوان لکانی مرتبط است، همچنان که حوزهی روانکاوی یگانه است، و علاقه به مسائل بالینی و مفهومیِ ویژه نباید به منزلهی عرصهی شکلهای «اختصاصیِ»[۳] روانکاوی فهمیده شود. چه کودک˚ اُتیستی، روانپریش یا رواننژند باشد (یا در واقعِ امر، فردی بزرگسال) به عنوان یک سوژه در تجربهی روانکاوی وارد میشود.
در روانکاوی لکانی، کودک شخصاً و به معنای تام کلمه، در این تجربه عمل میکند؛ این موضوع به رغم این واقعیت است که سوژهی روانپریش یا اُتیستی خارج از گفتار (hors discours) است و از این رو، نمیتواند به عنوان «سوژهی ناخودآگاه» تلقی شود که با عملیاتهای بیگانگی[۴] و جدایی[۵] ساخته میشود. این همچنان هدف تجربهی روانکاوی است که سوژهی روانپریش یا اُتیستی˚ پیوندی «قابل بهرهوری»[۶] با گفتار برقرار کند.
در میان آثار لکان ارجاعهای اصلیی که الهامبخش روانکاوانی بودهاند که با کودکان روانپریش و اُتیستی کار میکنند (با کنار گذاشتنِ موقت تمایز میان دو واژه) موارد زیر هستند:
- رسالهی دکتری لکان دربارهی پارانویا (۱۹۳۲)[۷].
- مقالهی راجع به خانواده که در دایرهالمعارف فرانسوی[۸] (۱۹۳۸) منتشر شده است.
- تفسیرهایی بر موردهای دیک (که ملانی کِلاین او را درمان کرد؛(Klein, 1930) و روبر (که رُزین لُفور او را درمان کرد) (Lefort and Lefort,1988)، که هر دو بخشی از سمینار ۱۹۵۳-۵۴ لکان، یا سمینار I، هستند.[۹]
- سمینار دربارهی روانپریشیها(۱۹۵۶-۱۹۵۵).
- متن اکنون «کلاسیکِ» سال ۱۹۵۹ در مورد روانپریشی، که در گزیدهی ترجمهی انگلیسی نوشتهها(۱۹۷۷) گنجانده شده است.[۱۰]
- مشارکت در همایشی که مود مانونی[۱۱] دربارهی روانپریشی کودکی (۱۹۶۸) ترتیب داده بود.
- یادداشتی دربارهی کودک خطاب به جِنی اوبری[۱۲] (۱۹۶۹).
- بازبینی مفهومِ نام-پدر[۱۳] و عملکردِ سمپتوم که در سمینارهای ۱۹۷۵-۱۹۷۴ (واقع، نمادین، تصویری) و ۱۹۷۶-۱۹۷۵ (سَنتوم)[۱۴] بسط یافته بود.
- سخنرانی سال ۱۹۷۵ ژِنِو در باب سمپتوم.
تشخیص
نخستین پرسشِ رویارویِ عملگران این حوزه، که هم دارای اهمیت عملی و هم مفهومی است، پرسش تشخیصی است که از چشماندازِ لکانی ضرورتاً پرسشی ساختاری است.
لکان در سمینار خود دربارهی روانپریشیها، از «ساختار پدیدهی روانپریشانه» سخن میگوید، پدیدههای مشاهدهپذیری که به جای آن که پیپدیدارها[۱۵] باشند لحظههای ساختاراند.
پدیدههای «مشاهدهپذیر» از چشماندازی بالینی، تنها زمانی درک میشوند که نقشهنگاریِ مفهومیِ پزشک بالینی برای تصدیق آنها مهیا شده باشد؛ و این امر نیازمند فرضیههای ساختاری است.
روانپریشیهای کودکی و بزرگسالی، در جهتگیری لکانی، از نقطهنظر ساختارشان اینهماناند؛ این موضع در تضاد با نظرگاهی است که مولفان طبقهبندیهای روانکاوانهی اخیر اتخاذ کردهاند؛ آنچه جهتگیری روانپزشکانه، که با IVDSM بازنمایی میشود، با بدل کردن روانپریشی به اختلالی رشدی بدان دامن میزند در وهلهی نخست تلقی پدیدهی روانپریشانه به مثابه نوعی کمبود[۱۶] به جای تولید است؛ و دوم، تعریف کمبودهای بیمار بر حسب هنجارهای رشدی است که به معنای دقیق کلمه نسبت به ساختارِ سوژه بیرونیاند.
از این رو، تشخیص بر پایهی آنچه سوژه همراه با رشد حاصل نکرده است و انحراف او از هنجارهایی است که ملاکهای پزشکی و آموزشی را ترکیب میکنند، سازگاری با درخواستهایِ عرفی اجتماعی نقطهی ارجاع مرکزی است. این امر برای پدیدهشناسیِ بالینی˚معیاری پرسشبرانگیز است، زیرا تأکید نه بر آن چه به لحاظ پدیدهشناسی مشاهدهپذیر است، که نوعی تولید است، بلکه بر آن چیزی قرار دارد که غایب است.
لکان همواره بر انگارهی پدیدهی روانپریشانه به مثابه تولید اصرار داشت، دیدگاهی که فروید پیشاپیش از سرآغازهای روانکاوی اتخاذ کرده بود و بهترین مثال آن تحلیل فروید از تولیدهایِ روانپریشانهی قاضی شِرِبر[۱۷] است.
نوعی امر بالینی مبتنی بر تولید، آنچنان که در تقابل با یک امر بالینی مبتنی بر کمبود است، الزاماً نیازمند رویکردی ساختاری و تبیینی ایجابی برای پدیدههای بالینیی است که به نوبهی خود برای هر مداخلهی درمان گرانهای لازماند. امر بالینی مبتنی بر کمبود به تصدیق حضورِ سوءکارکرد یا اختلال بسنده میکند، و به نظمی که وجود دارد علاقهمند نیست، زیرا روانپریشی یکی از سازمانهایِ موجود سخنگو، از جمله مواردی است که در آن سوژه به گونهای بالفعل سخن نمیگوید (کاتاتونیا، خاموشی اُتیستی). حتی در چنین موردهایی سوژه تابعِ زبان است، و، برای مثال، کسانی که در اطراف سوژهاند، غیاب تولیدهای کلامی را به مثابه خودداری از سخن گفتن تعبیر میکنند تا نوعی ناتوانی مطلق از سخن گفتن.
موردهایی که در پی میآیند مقولههایی تشخیصیاند که عموماً در حوزهی فرویدی پذیرفته شدهاند، گرچه هیچ اتفاق نظری دربارهی تعریفهای دقیق آنها وجود ندارد:
۱-وجود پارانویا، برخلافِ باور روانپزشکیِ غیرروانکاوانه، به عنوان یکی از روانپریشیهای کودکی محفوظ میماند. کتاب ساختارهای روانپریشی[۱۸](۱۹۸۸) اثر رُزین لُفور و روبر لُفور دربردارندهی گزارشی کامل از درمان روبر، [موسوم به] گرگ-کودک، و مقایسهای مشروح از معرفیهای بالینیِ روبر و قاضی شِربِر است، که مولفان را بر پافشاری بر اینهمانیِ ساختاری هر دو مورد سوق داده است. روانپریشیِ پارانویایی به لحاظ بالینی از طریق شکلهای هذیانی و توهمهایی آشکار میشود که تلاشهایی خودانگیخته برای بهبود از جانب بیماراند، کوششی برای بازسازیِ جهانی که فروپاشیده و جایی که برای زیست ناممکن شده است.
۲-شیزوفرنی، که خود را از طریق شکلبندیهایِ[۱۹] هذیانیِ ناپیوسته و توهمها آشکار میکند؛ عدم انسجامِ کلامی و فکری؛ پاسخهایِ عاطفی کُند یا نامتعارف و رفتارهای کاتاتونیک، همهی آنچه بازنمایانگر تلاشهای سوژه برای برآمدن از پس نوعی فروپاشیِ بازنماییِ بدن، یا ناتوانی از برساخت آن بازنمایی در رابطه با دیگری کوچک[۲۰]، (i(o، است. از این رو، بدن به مکانی بدل میشود که سکونت در آن تقریباً ناممکن است.
۳-ملانکولی، که توجه زیادی به آن معطوف نشده است، امّا در طول کودکی ظاهر میشود، و ویژگی آن حسهای هذیانیِ بیارزش بودن، خوابزدگی[۲۱] یا بسخسبی[۲۲]، کم اشتهایی، ناکامی در رشد، ایدههای انتحاری، و بیتفاوتی(که ممکن است رخدادهای شیداگون آن را بگسلند) است. این پدیدهها نوعی همهویتسازی با فقدانِ واقعی در دیگری بزرگ را بازنمایی میکنند، یعنی، غیابِ میلِ دیگری بزرگ که به منزلهی نوعی نیستیِ نمادینناشده، جایگاهِ همهویتسازیِ نمادین باقی میماند. در اینجا پرسشی گشوده برجاست که آیا میتوان ملانکولی را به خودی خود به منزلهی یک ساختار تلقی کرد، یا آیا ملانکولی گونهای از پارانویا-و، شاید در پارهای موارد-گونهای از شیزوفرنی است.
۴-اُتیسم، که برای آن تشریح لِئو کانِر(۱۹۷۳) که در اصل در ۱۹۴۳ ارائه شده بود، صادق مانده است، ویژگیاش ناتوانی در برقراری ارتباط اجتماعی، تنهایی، ناکامی در بهخودگیریِ حالتی مورد انتظار، عذاب عمیق از زبان و حضور حافظهی حفظی عالی در بسیاری موارد، بازتابگفتاری و بازتابگفتاری تأخیری، همانگوییِ منطبق با اصل و تکرار مکانیکی ضمیرها، همراه با حمله[ی روانی] در سی ماه نخست پس از تولد است. چنین خصیصههایی بالینی بیانگر نوعی غیابِ دیگری بزرگ به منزلهی جایگاه بازنمایی هم جهان و هم بدن است. هیچ نوع همرأیی بر سر خاصبودگیِ اُتیسم وجود ندارد: آیا اُتیسم به خودی خود برسازندهی یک ساختار است، که از روانپریشیها مجزاست؛ یا، اُتیسم گونهای از شیزوفرنی و ابتداییترین نسخهی بالینی آن است. تحقیقات اخیرِ روانکاوان لکانی که با کودکان اُتیستی و روانپریش کار میکنند به این پرسش و مطالب مرتبط با تحول سوژهی اُتیستی میپردازند، یعنی، برای کودک اُتیستی چه روی میدهد وقتی که پا به بزرگسالی میگذارد.
بنیانهای مفهومی برای تشخیص
کمینهای از چهار اصطلاح مورد نیاز است تا هر پدیدهی بالینیی را نقشهنگاری و تشریح کند:
S۱، ارباب˚دال[۲۳]، یا دالِ سوژه (اگر چه ریشه در حوزهی دیگری بزرگ داشته باشد)؛
S۲، دالِ دیگری بزرگ[۲۴]، یا زنجیرهی دلالتی منهایِ S۱؛
$، سوژه، که الزاماً منقسم است، تأثیری از زنجیرهی دلالتی: آنچه یک دال برای دالِ دیگر بازنمایی میکند؛ و
a، ابژهیِ علتِ میل، که بازنمایانگر عملکرد plus-de-joiuir (ژوییسانس افزوده[۲۵]) و نوعی مکانیابی[=جاگیر شدن] ژوییسانس است.
این چهار تَرم برسازندهی چیزیاند که لکان گفتار[۲۶]، یا پیوند اجتماعی، مینامید، که موضعِ سوژه را حتی پیش از آن که هر گزارهای را بیان کند، تعریف میکنند. هر کدام از چهار گفتاری[۲۷] که لکان فرض میگیرد ترکیب ویژهای از این چهار اصطلاح را بازنمایی میکند، که مکانهایی تغییرناپذیر را اشغال میکنند.
لکان بیان میدارد روانپریش در این معنایِ اصطلاحِ گفتار، خارج از گفتار (hors discours) است؛ با این حال، روانپریش خارج از زبان نیست. به علاوه – و این موضوع به ویژه به بحث روانپریشیها و اُتیسم مربوط میشود – هر گزارشِ تشخیصی باید فراز و نشیبهای رابطهی آینهای[۲۸] را مورد بررسی قرار دهد، که برای آن بیش از سه تَرم ضروریاند، که مستقیماً در ریاضیّهی[۲۹] گفتار بازنمایی نمیشوند:(i(o، تصویرِ دیگری آینهای، یا دیگری کوچک؛ (i'(o، من(ego)؛ و I، آرمانِ من[۳۰]. شاکلهیL، که در سمینار لکان دربارهی روانپریشیها ارائه شده، اساس تفصیلهای این تَرمهایی است که در پی میآید:
شکل ۲ :شاکلهیL
Source: Lacan (1993), Book III, p. 14
محور تصویری در روانپریشی به شکلی نادرست برساخته میشود، و در مورد اُتیسم به گونهای بالقوه غایب است. در حالی که نظم نمادین پشتیبان امر تصویری است، هیچ گونه دسترسیِ درستیِ به امر نمادین بدون میانجیگری امر تصویری وجود ندارد. مواجههی سوژه با دالِ «برهنه» بدون هیچ پوششِ تصویری (دالی تقلیلیافته به چیزی واقعی دارای تأثیرِ غریب مشوشکننده[۳۱] و اسرارآمیزی است که سوژهی روانپریش نوعاً گزارش میکند.
سوژه به معنای واقعی کلمه از طریق دو عملیات بیگانگی و جدایی برساخته میشود. مفهوم بیگانگی چندان به این واقعیت ارجاع ندارد که سوژه پیشاپیش، حتی پیش از تولدش، از طریق ناماش، جایگاهی که در نظام خویشاوندی و خانواده دارد، اسطورههای خانوادگی و کل جهان نمادینی که مقدم بر اوست در حوزهی دیگری بزرگ تعیّن یافته است، بلکه در عوض، به تعیّن او با ساختار دوتاییِ دال ارجاع دارد. یک دال˚ سوژه را بازنمایی کند، اما برای دال دیگر:
عملیات بیگانگی˚ سوژه را به مثابه سوژهی زبان برمیسازد. عملیات جدایی˚ برای برساخت سوژه به مثابه سوژهی گفتار ضروری است:
ابژهی a جدایی را ایجاد میکند (از این روست که عنوان آن «جدا کننده» یا «ابژهی جداگر» است). هم چنان که کُلِت سُلِر معتقد است، جدایی مورد بحث، سوژه را نه از ابژه، بلکه از زنجیرهی دلالتی جدا میکند – از دیگری بزرگ تا آنجا که دیگری بزرگ بازنمایانگر زنجیرهی دلالتی است (Soler,1990: 9-24).
ابژه از دیگری فرو میافتد
شکل۳ : ابژه از دیگری بزرگ فرو میافتد
Source: Soler (1990), pp. 9-24.
در رواننژندیها، سوژه میخواهد مکانِ ابژهی میلِ دیگری بزرگ را اشغال کند: ابژه aبودن یا آن را داشتن، که امری است که ساختارِ خیال غیرارادی[= فانتزی][۳۲] را بازنمایی میکند: a◊$. رابطهی میان سوژه و ابژه، رابطهی ناممکنی است، زیرا این ابژه، ابژهای گمشده[۳۳] است – نه به این دلیل که فعلاً گمشده است، بلکه این ابژه به منزلهی تأثیری از ساختار˚گم شده است. تصویر دیگری، (i(o، به منزلهی نوعی a عمل میکند، یعنی این تصویر به مثابه نوعی جدا کننده از دیگری بزرگِ آینهای عمل میکند. از این رو، درجِ گمشدگی ابژهی a در قلمرو نمادین نیازمند تجربهی آینهای و برساخت قلمرو تصویری است. a◊$
در روانپریشیها و اُتیسم، عملکردِ جدایی اتفاق نمیافتد، که بدین معناست که سوژه از زنجیرهی دلالتی (یا دیگری بزرگ به عنوان جایگاهِ زنجیرهی دلالتی) جدا نشده باقی میماند. ابژه a برساخته نمیشود، و بنابراین، هیچ نوع سوژهی ناخودآگاهی وجود ندارد – که معادل این بیان است که طردِ[۳۴] نام-پدر[۳۵] وجود دارد، زیرا این [نام-پدر] دالی است که نوعی فقدان را در دیگری بزرگِ آغازین، مادر، داخل میکند. در روانپریشی، ابژهی گمشدهیِ نمادینناشده به مثابه نوعی ابژهی «بیشایند[= زیادی]»[۳۶](objet en plus) ظاهر میشود که سوژه نومیدانه تلاش دارد از شرّ آن خلاص شود.
لکان مفهوم تکواژه[۳۷] را برای مشخص کردن تنوعی از تأثیرهای بالینیِ فقدان جدایی میان S۱ و S۲ معرفی میکند (Lacan,1964:.237-8; Stevens,1987). تکواژه، کلمهای است که معنای کل یک جمله یا چندین جمله را بیان میکند، و در سرآغازهای رشد کلامی پدیدهای بهنجار است؛ برای مثال «خیس» برای «شلوار من خیس است»، یا «گاری» برای «من میخواهم با گاری بازی کنم».
ابژه a ، بدون نوعی فاصلهگذاری میان S۱ و S۲، از حوزهی دیگری بزرگ فرو نمیافتد. تجربهیِ سرگشتگیِ روانپریش در مواجهه با سِرّی که دال برای او طرح میکند، میتواند به مثابه تأثیر این در هم جوشی S۱ و S۲ توضیح داده شود: از آنجا که دال به دال دیگری ارجاع نمیدهد، به منزلهی امری تهی از دلالت پدیدار میشود.
در روانپریشی و اُتیسم، که سوژه در تکواژه گرفتار آمده است، نمیتواند یک سوژهیِ گفتار باشد، حتی اگر هم چنان در زبان درج شود. گفتار نیازمند دو موضع متمایز است: سوژه و دیگری بزرگ. به این دلیل، در روانپریشی عملکرد مُبدِّلها[۳۸] (که به اشارهگرها، یا [۳۹] embrayeursموسوماند) مغشوش است.
مبدّلها آن اصطلاحاتیاند که مرجوعشان صرفاً میتواند با توجه به مخاطبان در کنش بیانی تعیین شود، از قبیل ضمیرهای اول شخص و دوم شخص، «اینجا»، «دیروز»، «در این زمان» و غیره.
اِمیل بِنوِنیست[۴۰] نشان داده است که اشارهگرها نوعی یورش گفتاری را درون زبان میسازند، زیرا معنایشان اگر چه به زبان وابسته است، صرفاً میتواند با ارجاع به کاربردشان تعریف شود (Benveniste, 1971, chapter 5; Ducrot and Todorov, 1979: 252-3). اُتیسم، نوعی موضعِ درهمآمیختگیِ منتهادرجهی[=اُستوم][۴۱] سوژه در تکواژهی S۱S۲ را نشان میدهد، که همچون غیاب عملکرد اشارهگر، بروز میکند، که معادل این گفته است: غیاب سوژهی اظهار[۴۲].
وجوه متفاوت شکستِ عملیاتِ جدایی
وجوه شکست در جدایی میتواند به منزلهی معیاری برای تشخیصِ افراقدهنده به کار گرفته شود. سوژه، بدون ابژهی جداگر، در معرض نوعی رابطهی مستقیم، بدون میانجی و بنابراین، رابطهی به بردگیکشنده و هولناک با دیگری بزرگ است. در روانپریشیها و اُتیسم، همهی تلاشهایِ خودانگیخته در جهت بهبود، امر هذیانی و غیر آن، تمایل به ایجاد نوعی فاصله در رابطه با دیگری بزرگ دارند. غیاب ابژهی aبدین معناست که ژوییسانس مکان نیافته[=جاگیر نشده] و دائماً با تعدّی، سوژه را تهدید میکند: برای روانپریش رابطهی جنسی به طور بالفعل یا دستکم به طور بالقوه آسیبزا[۴۳] است. در روانپریشی همچنان که ژوییسانس به معنای واقعی کلمه ژوییسانسِ دیگری بزرگ است، به سوژه تعدّی میکند و به نوعی شکنجهیِ اجباری و ناگزیر برای او بدل میشود.
در پارانویا و شیزوفرنی، دیگری بزرگ موضع نوعی دیگری بزرگِ مطلق را اشغال میکند، و سوژه در حالی که فقدانی، اما فقدانی نمادینناشده، را در دیگری بزرگ بازمیشناسد تلاش میکند دیگری بزرگ را کامل کند، زیرا فقدانِ دیگری بزرگ که تحملناپذیر است، همچون تخریبِ دیگری بزرگ تجربه شده است. سوژه این کامل کردن را با بدل شدن به ابژهی ژوییسانسِ دیگری بزرگ، با ملعبهی دیگری بزرگ بودن، به دست میآورد. مورد شِرِبر، در این معنا، و دیگر بار، نمونهی اصلی[۴۴] است. [مورد] روبر، گرگ-کودک، که رُزین لُفور و روبر لُفور در اوایل ۱۹۵۰ او را درمان کردند، شیوهای از رابطه با دیگری بزرگ را نشان میدهد که با شیوهی رابطهی شِرِبر با دیگری بزرگ اینهمان است(Lefort and Lefort,1980).
در پارانویا، تولید هذیانی تلاشی برای تثبیتِ آشفتگیِ جهانی است که تعدّیِ ژوییسانسِ دیگری بزرگ آن را ایجاد میکند، در حالی که در شیزوفرنی˚ مکانِ آشفتگی بدنِ سوژه است، به عبارت دیگر، بازنماییِ تصویریِ[۴۵] بدن. در پارانویا، سوژه دستخوش فروبلعیده شدن به وسیلهی دیگری بزرگ است. در شیزوفرنی، سوژه دستخوش فروبلعیده شدن به وسیلهی دیگری بزرگ به گونهای است که در خود بدن تجربه میشود.
از سوی دیگر، در اُتیسم، دیگری بزرگ مطلق است، اما نوعی ابژهیِ جداییپذیر را عرضه نمیکند، ابژهای که قابل استخراج از دیگری بزرگ باشد. رُزین لُفور و روبر لُفور بر این نظراند که کودک اتیستی نومیدانه تلاش میکند ابژهای جداییپذیر را در دیگری بزرگ ایجاد کند، و بنابراین، موضعاش در ارتباط با دیگری بزرگ در تقابل با موضع پارانویایی است: سوژهی اُتیستی به جای تلاش برای کامل کردن و وحدتبخشی به دیگری بزرگ، کوشش میکند دیگری بزرگ را منقسم یا تجزیه کند، به گونهای که بتوان ابژه را تولید کرد. این امر شاید تبیینگر کیفیت ویژهی رفتار تخریبگرانهیِ کودک اتیستی باشد، که معمولاً شامل ایجاد حفرهها، پاره کردن و چنگ انداختن است، که لُفورها آنها را به مثابه تلاشهایی برای به دست آوردنِ فقدان واقعی در دیگری بزرگ تعبیر میکنند – واقعی نه نمادین، به دلیل شکستِ ابزارهای نمادین.
سوژهی اُتیستی با تلاش برای آفرینش نوعی فقدان، کوشش میکند میل را در دیگری بزرگ بیافریند، که شرطی برای ظهور میلِ خودِ سوژه است. لُفورها معتقدند در اُتیسم، دیگری بزرگ به نوعی غیاب فروکاسته میشود؛ دیگری بزرگ حاضر است، اما در شکل پارادَخشالِ [=متناقضنمای][۴۶] نوعی غیاب: دیگری بزرگ به قتل میرسد(Lefort and Lefort, 1992, 1994).
در ملانکولی ممکن است همهویتسازی (اینهمانی) با فقدان در دیگری بزرگ به معنای دقیق کلمه وجود داشته باشد: نه فقدانی که میل را میآفریند، بلکه فقدانِ فقدان. همهویتسازی با نوعی خالیبودگیِ محض، باغیاب میل در دیگری بزرگ. این موضوع میتواند به مثابه لحظهای ویژه در ساختاری پارانویایی نیز فهمیده شود، که ویژگی آن شکستِ تصویری کردنِ[۴۷] a است. از این رو، خاصبودگی ملانکولی به مثابه یک ساختار˚مستلزم تحقیقات بیشتر است.
پرسشِ خاصبودگیِ اوتیسم
آیا اُتیسم ساختاری مجزا و متفاوت با روانپریشی است، اگر چه به لحاظ ساختاری با طردِ نام-پدر تولید میشود، یا نوعی از شیزوفرنی و ابتداییترین شکل آن است؟ هر دو موضع طرفدارانی در حوزهی فرویدی دارد.
پرسش دیگر، که مرتبط با پرسش اول است، و بر سر آن هیچ توافق عمومیی وجود ندارد، و تحقیقاتِ [گوناگونی] را پدید آورده و مباحثات را حیات بخشیده است، پرسشِ وجود نوعی «پیشرفتِ» اُتیسم (دستکم در پارهای موارد) به سوی موضعی پارانویاییگونه است. رُزین لُفور و روبر لُفور، به دلایلی که خطوط کلی آن در بالا ترسیم شد، مدافع جدا کردن اُتیسم از روانپریشیها هستند، و بر تفاوتهایِ راههایی پای میفشارند که سوژهی اُتیستی و سوژهی روانپریش با دیگری بزرگ ارتباط برقرار میکنند.
لُفورها بر تفاوتهای بالینیِ مشاهده پذیر میان دو مقوله تأکید دارند، و مولفان دیگر، خصیصههایی بالینی را برمیشمرند که میتوانند برای پافشاری بر تمایز [اُتیسم] با روانپریشیها به کار گرفته شوند.
کُلِت سُلِر[۴۸] چهار خصیصه را خاطر نشان کرده است که عموماً در کلینیک پذیرفته شدهاند.
۱-شکنجهای که از دیگری بزرگ، به ویژه از راه صدا و نگاه، نشأت میگیرد.
۲-تلاشهای مستمر برای نابودی دیگری بزرگ (با سخن نگفتن با او، نگاه نکردن به او و هیچ سروکاری با او نداشتن).
۳-در سوژهی اُتیستی بُعد تقاضا از و به سوی دیگری بزرگ به طور بالقوه یا کاملاً غایب است: کودک اتیستی درخواست نمیکند، یا درخواستهایش کمینهاند.
۴-در کودکان اُتیستی مشکلاتی در مورد جدایی وجود دارد – نه جدایی در تَرمهای لکانی، بلکه در معنای عینی این واژه (Soler,1990: 16-18).
آیا این مشخصهها و مشخصههای دیگری که میتوان برشمرد برای توجیهِ تأیید یک ساختارِ مجزا بسندهاند؟
پییر برُنو و دیگران، اُتیسم را به مثابه شکلی از شیزوفرنی تلقی میکنند. آنها بر شکستِ قلمرو تصویری و بازنمایی بدن در اُتیسم تأکید دارند، و آن را به لحاظ ساختاری با چیزی اینهمان تلقی میکنند که در شیزوفرنی تشریح شده است.(Bruno et al.,۱۹۹۲)
برنو میپذیرد که اُتیسم میتواند از پارانویا افتراق یابد، اما نه از شیزوفرنی. او به گفتهای از لکان در سخنرانی ژِنِو اش ارجاع میدهد که در آن به «چیزی منجمد» در رابطهای اشاره میکند که هم سوژهی شیزوفرن و هم سوژهی اُتیستی با زبان دارند(Lacan,1975: 20).
اُتیسم ممکن است ابتداییترین شکل شیزوفرنی باشد، همچنان که در شیزوفرنی عملیات بیگانگی در نتیجه شکستِ جدایی مختل میشود. سوژه در زبان درج میشود، اما، دیگری بزرگ به او خطاب نمیکند. وضعِ گفتارِ سوژهی شیزوفرن و اُتیستی میتواند بدین ترتیب باشد:
پییر برنو به شیوایی آن را بیان میکند:
برای سوژه [سوژهی اُتیستی یا شیزوفرن] چه رخ خواهد داد، اگر «آن از او سخن گوید» بی آنکه هرگز «به او خطاب کند»، به عبارت دیگر، بدون درخواستی که به سوژه خطاب شود، و از این رو، سوژه را از گمنامیِ زبانی[۴۹] خارج کند تا موجب دگردیسی او به موجودی کلامی [=سخنگو] شود؟
برای بدل شدن به ابژهی میلِ مادرانه، درخواستی خطاب شده به خودِ سوژه، و نه صرفاً «سخن گفتنی دربارهی او» در سوم شخص، ضروری است (Bruno et al., ۱۹۹۲ : ۲۹۳). کُلِت سُلِر بیان میدارد سوژهی اُتیستی نوعی مدلولِ محضِ دیگری بزرگ باقی میماند؛ او اظهار نمیکند: او یک سوژهی اظهار نیست (Soler, 1990: 18). از این رو، پرسشِ خاصبودگیِ اوتیسم و خودآیینی آن به منزلهی ساختاری مجزا پرسشی گشوده باقی میماند.
راهبردِ انتقال[۵۰]
روانکاوانی که خارج از حوزهی فرویدی، در درمان اُتیسم مجرباند (از قبیل ام. ماهلِر، اف. توستین و دی. مِلتزِر) این تلقی را داشتهاند که روانکاو به سوی گرفتنِ جایگاه دیگری بزرگِ آغازین، مادر، میآید، و از این رو، گرایشی به ادغام این دیگری بزرگ در هذیانها (در پارانویا) به منزلهی یک شکنجهگر، یا گرایشی به غیاب آن با حملههای شکنجهگرانهی گاهگاهی (در اُتیسم) وجود دارد. جهتگیری لکانی از همهویتسازی روانکاو با موضع مادرانه دفاع نمیکند.
روانکاو با گرفتنِ موضعِ صورت ظاهر[۵۱] ابژهی a، که مکان نوعی فقدان است، امکان بدل شدن به ابژهیِ علتِ میل بیمار را میگشاید. در نتیجه، مداخلههای روانکاو گرایش به کمینه بودن مییابند.
در مورد اُتیسم به طور خاص باید به یاد داشت که هر پیشقدمی از جانبِ دیگری بزرگ به مثابه امری تعدّیگر و مزاحم تجربه میشود. خودِ کلام به دلیل شکستِ تراجهشِ[۵۲] امر واقع به دال، به امری شکنجهگرانه بدل میگردد: خودِ دال˚ بارِ امر واقع را کسب میکند. از این رو، بهتر است تا زمانی که بیمار پیشقدم شود، منتظر ماند.
این، بیشک، نیازمند صبر روانکاو است. دیر یا زود، بیمار پیشقدم میشود. کودکانِ روانپریش و اُتیستی افرادیاند که در خودِ مرزهای آن چیزی قرار دارند که برسازندهی انتقالِ روانکاوانه است، با این حال، در روانکاوی پیشرفت میکنند.
رُزین لُفور از این دیدگاه دفاع میکند که روانکاو نوعی موضعِ انفعالِ سنجیده را اتخاذ کند: نوعی مُنشی و ابژه برای کودک. از دید او، روانکاو هرگز نباید به یک کودکِ روانپریش یا اُتیستی «نه» بگوید، زیرا، آن «نه» دارای این تأثیر است که کودک احساس می کند نیست و نابود شده است.
منابع:
۱-این متن ترجمه ای است از:
Rodriguez,L,Autism and Childhood psychosis,in:Glowinski,H,M.Mark,Z, and Murphy, S(eds),A Compendium of Lacanian Terms,Free Associations Books, London: 2001, pp. 19-33.
از برادرم،امیر رفیع، که کارهای گرافیکی متن را انجام داد، بسیار سپاسگزارم.
۲-orientation
۳- specialized
۴-alienation
۵-seperation
۶-workable
۷-رسالهی دکتری لکان با عنوان دربارهی روانپریشی پارانویایی و رابطههای آن با شخصیتبه مورد زنی روانپریش ملقب به «اِمِه» میپردازد(مترجم).
۸-Encyclopédie française
۹- عنوان نخستین سمینار لکان نوشتههای فروید دربارهی تکنیک [روانکاوی] است.(مترجم)
۱۰- این متن در ترجمهی انگلیسی گزیدهای از کتاب نوشتهها به وسیلهی آلَن شِریدان که شامل نه مقاله است با عنوان «دربارهی پرسشی مقدم بر هر درمان ممکنی برای روانپریشی» منتشر شده است، ن.ک:
Lacan, J, Écrits: a selection, trans. by Alan Sheridan, with a foreword by Malcolm Bowie, London-New-York: Routledge, 2003, Pp 198-249.
و نیز در ترجمهی انگلیسی کل کتاب نوشتهها به وسیلهی بروس فینک، ن.ک.:
Lacan, J, Écrits: the first complete edition in English, trans. by Bruce Fink in collaboration with Heloi’se Fink and Russell Grigg, London-New-York: W. W. Norton & Company, Inc, Pp.445-488.
و متن اصلی که در کتاب نوشتهها(۱۹۶۶) منتشر شده است، ن.ک.:
Lacan, J, Écrits, Paris: Éditions de Seuil, 1966, Pp.531-583 (مترجم).
۱۱-Maud Mannoni
۱۲-Jenny Aubry
۱۳-«نام پدر… به دالی بنیادین اشاره دارد که اجازه میدهد دلالت به طور عادی انجام شود. این دال بنیادین هم به سوژه هویت میدهد (یعنی او را نامگذاری کرده و درون نظم نمادین جای میدهد) و هم بر منع ادیپی… دلالت دارد». «طردِ» این دال است که از دید لکان به روانپریشی سوژه میانجامد. برای آگاهیی کلی از این مفهوم در اندیشهی لکان ن.ک.: فرهنگ مقدماتی اصطلاحات رواکاوی لکانی، دِیلَن اونز،ترجمهی مهدی پارسا و مهدی رفیع،تهران: گام نو، ۱۳۸۶، ص ۴۷۵.(مترجم)
۱۴-Le Sinthome
۱۵-epiphenomena
۱۶-deficit
۱۷-President Schreber
۱۸-Les structures de la psychose
۱۹-formations
۲۰-“small other”؛ «دیگری کوچک دیگریی است که واقعاً یک دیگری نیست، بلکه بازتاب و فرافکنی من است (به همین دلیل است که نماد a [حرف اول واژهی فرانسوی autre(دیگری)، و در این جا oحرف اول کلمهیother (دیگری)] در شاکلهیL دیگری کوچک و من را به گونهای تعویضپذیر نشان میدهد». برای آگاهی از این مفهوم نزد لکان، ن.ک.: فرهنگ مقدماتی اصطلاحات روانکاوی لکانی،صص ۲۳۹-۲۳۶.
۲۱-insomnia
۲۲-hypersomnia
۲۳-“master signifier”؛ دالی که تلاش دارد سوژه را برای همهی دالهای دیگر بازنمایی کند، اما قادر به چنین کاری نیست و همواره مازادی از این بازنمایی میگریزد که هستهی تکین و به دستنیامدنی سوژه برای گفتار اربابی است. (مترجم)
۲۴-“Other”؛ «دیگری بزرگ غیریتی ریشهای را مشخص میکند،یک دیگر-بودگی را که از دیگر بودگی موهوم تصویری فراتر میرود، چرا که نمیتواند از طریق همهویتسازی جذب شود. لکان این غیریت ریشهای را با زبان و قانون یکی میداند، و به همین دلیل، دیگری بزرگ در نظم نمادین حک میشود». برای آگاهی بیشتر از این مفهوم نزد لکان، ن.ک.: فرهنگ مقدماتی اصطلاحات روانکاوی لکانی صص ۲۳۹-۲۳۸.(مترجم)
۲۵-surplus enjoyment
۲۶-discourse
۲۷- لکان در سال ۱۹۶۹ چهار شکل گفتار را معرفی میکند: گفتار اربابی، گفتار دانشگاهی، گفتار هیستریک و گفتار روانکاو.برای آگاهی بیشتر از این مفهوم نزد لکان، ن.ک: فرهنگ مقدماتی اصطلاحات روانکاوی لکانی صص ۴۰۳-۳۹۹.(مترجم)
۲۸-specular relation
۲۹- “matheme”؛ «واژهی mathème نوواژهای است که لکان آن را از واژهی “mathematics”(ریاضیات) مشتق کرده و احتمالاً قیاسی با واژه mytheme (واژهای که کلود لوی-استروس برای اشاره به اجزای اساسی تشکیل دهندهی نظامهای اسطورهشناختی ابداع کرد) را مورد نظر داشته است». ریاضیههای لکانی مجموعهای از نشانهها و علامتها را در «جبر لکانی» میسازند. برای آگاهی بیشتر از این مفهوم نزد لکان، ن.ک.: فرهنگ مقدماتی اصطلاحات روانکاوی لکانی صص ۴۲۹-۴۲۸. ما معادل «ریاضیه» را از میرشمس الدین ادیب سلطانی در ترجمه سنجش خرد ناب ایمانوئل کانت برگرفته ایم. ن.ک: سنجش خرد ناب، امیرکبیر،۱۳۶۲، بخش واژهنامه، ص ۷۹.(مترجم)
۳۰-ego-ideal
۳۱-“uncanny”یا در اصطلاح اصلی آلمانی، “Das Unheimliche”، یکی از واژگان فرویدی است که به هستهای از «غرابت» و «دیگربودگی» در بطن آنچه سوژه آشنا میپندارد اشاره دارد، امری که سبب تشویش و دلهرهی او میشود. مترجمان فرانسوی در برگردان این اصطلاح، ترجمهی مفهومی “L‘inquiétante étrangeté” (غرابتِ مشوشکننده) را به کار بردهاند که ما نیز از همین برگردان بهرهگرفتهایم. فروید در مقالهی سال ۱۹۱۹ خود با عنوان «غرابت مشوشکننده» به این مفهوم می پردازد.(مترجم)
۳۲-“fantasy”؛ معادل « خیالِ غیرارادی » را برای این واژه با توجه به پیشینه و نوع کاربرد فرویدی و لکانی آن برگزیدیم، تا حدودی با الهامگیری از مفهوم پروستیِ « خاطرهی غیرارادی »، زیرا این نوعی خیال ناخودآگاه و نه تخیلی آگاهانه است که لکان آن را «فانتزی بنیادین» مینامد.(مترجم)
۳۳-lost object
۳۴-foreclosure
۳۵-Name-of-the-Father
۳۶-in excess
۳۷-holophrase
۳۸-shifters
۳۹- «دستهای از واژگان که تعبیرشان به موقعیت ارتباطیشان وابسته است». (مترجم)
۴۰-Emile Benveniste
۴۱-extreme
۴۲- subject of the enunciation
۴۳-traumatic
۴۴-paradigmatic
۴۵-imaginary
۴۶-paradoxical
۴۷-imaginarization
۴۸- Colette Soler
۴۹- the anonymity of language
۵۰- Strategy of the transference
۵۱- semblant
۵۲-transmutation