یادداشت لاکانیسم: متن حاضر ملاحظات روانکاو مشهور لاکانی درین لیدر پیرامون کارکرد معاصر مفهوم اضطراب است که در سال ۲۰۱۳ در نشریه گاردین به چاپ رسیده است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مقاله به عهده امیررضا حسینی بوده است.
به جای ماتم گرفتن برای عصر جدید اضطراب به آن اعتنا کنید
مطالعهای که هزینهی استرس و خستگی گسترده را محاسبه میکند، به علائمی که نشان میدهند واقعاً چه چیزی در پس آنها است بیاعتنایی میکند.
گرچه اضطراب پس از جنگ قرار بود ۳۰ یا ۴۰ سال پیش پایان یابد، بخشی از مقالههای رسانهای حال حاضر حاکی از ظهور دوبارهی دراماتیک آن هستند. یک پژوهش جدید و به طور گسترده گزارششده، مدعی افزایش عظیم اختلالهای اضطراب در انگلستان است که به صورت تخمینی در مقایسه با ۳/۲ میلیون مبتلای سال ۲۰۰۷، ۲/۸ میلیون مبتلا دارد. به ما گفته میشود که فشار زندگی مدرن به همراه استرس شغلی که دشواریهای جمعیت شهری را تشدید میکند، در اینجا باید نقش بزرگی ایفا کند.
تمرکز روی وضعیتهای اجتماعی-اقتصادی بدون شک چیز خوبی است. در دههی ۱۹۸۰تاچریسم به بازنویسی مشکلات مرتبط با کار بهعنوان مشکلات روانشناسانه کمک کرد. از آنجا که هر شخص تبدیل به واحدی از رقابت اقتصادی شد، اگر افراد شغلی به دست نمیآوردند تقصیر بازار نبود بلکه تقصیر خودشان بود. روی ناعدالتی در بازار بهعنوان شکست فردی سرپوش گذاشته شد.
صدها کتاب و مقاله این امر را مورد تردید قرار دادهاند بدون اینکه نمایشی رسانهای به دست بیاورند، بنابراین چرا پژوهش جدید در معرض دید قرار بگیرد؟ از اینکه هیچ جملهای در گزارش پیدا نکردم که این افزایش فرضی اضطراب را به علتهای اجتماعی پیوند بدهد سردرگم شده بودم. درواقع هیچ توضیحی وجود نداشت و نرخ شیوع متعلق به انگلستان که تیتر اخبار را پر میکرد از ایسلند، نروژ و سوئیس تخمین زده شده بود.
در اینجا یک نمود کامل از جنبش بهداشت روانی جدید را پیدا میکنیم. اضطراب همراه با زوال عقل، سکته و بیماریهای عصبی-عضلانی زیر عنوان «اختلال مغزی» در یک گروه قرار داده میشود و مولفان به رویکردی پافشاری میکنند که «از روششناسیهای قابلقیاس هم برای بیماری روانی و هم بیماری عصبشناختی استفاده میکند». اختلالها برحسب هزینهشان برای اقتصاد فهرست میشوند و نه برحسب هزینهشان برای زندگیهای فردی، خانوادهها و جوامع.
معادلهی پولی گزارش رسیده را برای مطبوعات توضیح میدهد. در این حسابداری رنج تخمین زده میشود که اختلالهای اضطراب حدودا سالی ده میلیارد یورو هزینه داشته باشد که تقریباً نصف آن به دلیل بهرهوری از دست رفته و بازنشستگی زود هنگام است.
در اینجا معنای ضمنی رنج انسان مطمئنا اقتصاد است. دو چیز اهمیت دارد: آوردن دوبارهی مردم سر کار و مداخلاتی با هدف حذف سمپتومهای ناخواسته که بر سر راه بهرهوری حداکثری قرار میگیرند. به جای آن که چنین سمپتومهایی بهعنوان نشانهی وجود اشکالی در یک سطح بنیادینتر در نظر گرفته شوند، آنها بهمثابهی آشفتگیهای موضعی خوانش میشوند که داروهای نسل جدید از شرشان خلاص خواهند شد.
صرفنظر از بیمعنایی در نظر گرفتن اضطراب بهمثابه یک اختلال مغزی، منطق موجود در اینجا دورانی است. موازنهی ارزش انسان با بهرهوری اقتصادی میتواند پیکرهی مشکل را شکل دهد. از آنجا که موجودات انسانی به طور فزایندهای با واحدهای انرژی در بازار همانندسازی میشوند، ایا این خیلی تعجبآور است که بیمار شوند و از ارزشهای بهرهوری و کارآمدیای که جامعه به آنها تحمیل میکند امتناع کنند؟
فشارها و انتظارات بازار بر دوش همه سنگینی میکنند. تضعیف ثبات در اشتغال به این معناست که از افراد انتظار میرود به سمت هر شغلی که پیدا کنند هجوم ببرند. باید با هر تکلیف جزئی یا فعالیت ورزشی با علاقه و شوق برخورد شود، گویی انگیزه چیزی است که میتواند با اختیار و اراده روشن و خاموش شود.
تداوم چنین رفتاری امکانناپذیر است و هزینههایی در برخواهد داشت: احساسات افسردهکننده، خستگی فیزیکی و احساسی در صرفکردن انرژی به پروژههایی که به مقدار ناچیز برایمان اهمیت دارند. انگیزه بنیانهای خود را در علایق و ایدهآلهای دوره کودکیمان از دست میدهد و به چیزی بیرونی برایمان تبدیل میشود. دلیل نوسان میان انگیزش گزاف و تحلیلرفتن خاص کارگر معاصر همین است.
اضطراب میتواند نقش مشابهی ایفا کند. اضطراب در اساسیترین سطحش، احساس این است که چیزی از فرد خواسته میشود. امتحانی در مدرسه یا رسیدن موعد کار میتواند این حس را ایجاد کند، همانطور که یک ملاقات بیثمر در مرکز کاریابی میتواند باعث آن باشد. حسی فراگیر از یک انتظار یا قضاوت قریبالوقوع وجود دارد. این امر که موجودات انسانی به چیزی تبدیل شدهاند که نینا پاور[۱] «سوابق شغلی متحرک» مینامد تنها میتواند اینگونه مشکلات را تشدید کند. ما موظف به فهرستکردن و تقویت تواناییهایمان برای مواجهه با خواستهای امکانناپذیر بازار هستیم. فشار دائما در حال افزایش مطابقت با هنجار سلامت فیزیکی و روانی نیز به این اضافه میشود.
ضرورت حذف اضطراب میتواند بیشتر از خیر ضرر به بار بیاورد. فروید متوجه کارکرد حفاظتگرانهی اضطراب بهمثابه علامت خطر شد. او آن را از شوک حاصل از مواجهه با خشونت یا جنسیتی که برای آن آمادگی نداشتیم متمایز کرد. اولین پرسش بیشتر «اضطراب چه کارکردی دارد؟» است تا اینکه «چگونه میتوانیم از اضطراب خلاص شویم؟». مثال فوبیاهای دوران کودکی را در نظر بگیرید. بالینکاران میدانند فوبیاهای طولانیای که در سنین میان سه تا شش سال رخ میدهند غالبا بهتر است درماننشده باقی بمانند. آنها نشان میدهند که کودکان دنیایشان را بازساماندهی میکنند و از طریق حیوانات و مکانهایی که میترسند حدود و مرزهای جدیدی ایجاد میکنند. زمانیکه این امر به اتمام رسید فوبیا ناپدید خواهد شد. کودک اضطراب را به ترس تبدیل کرده است. همانطور که نویسندگانی مانند گوگول و موپاسان اغلب به ما یادآوری کردهاند ترس همواره ترس از چیزی است اما اضطراب بیشتر شامل هراسی بینام و نشان است. رویکرد تشخیصی علّی ترس و اضطراب را یکی میکند، باوجوداین اگر فردی موفق به ترسیدن از چیزی شد به این معناست که توانسته است اضطرابش را درمان کند.
این مسئلهی چارچوب اجتماعی-اقتصادی اضطراب را تغییر می دهد. گرچه عرصهی رقابتی اشتغال میتواند حس خواستها و انتظارات را تشدید کند، زمانی که موردهای فردی را کاوش میکنیم درمییابیم که چیزهای بیشتری مطرح هستند. ممکن است کشف این زمان ببرد، اما همواره چهرهی خاصی فراسوی خواست وجود دارد ــ یک رئیس، همسر، یک بوروکرات. این حس شدید وجود دارد که آنها از ما چیزی میخواهند اما نمیدانیم آنها ما را چگونه میبینند. این باعث میشود واکنش شدیدتر باشد.
این نابترین شکل اضطراب است. لاکان آن را با مواجهه با یک آخوندک دعاخوان غولپیکر مقایسه کرد درحالیکه ماسکی بر چهره داریم ــ ماسکی که فرد استفادهکننده از آن نمیتواند ببیند ــ و هیچ راهی نداریم که بدانیم ماسک ما را شبیه آخوندک میکند یا نه. اگر میدانستیم میتوانستیم دم به تله ندهیم، اما ندانستن آن ما را سر جای خود میخکوب میکند. این امر به زیبایی در فیلم دلیر[۲] پیکسار ترسیم میشود. یک دختر برای فرار از خواستهای در حال افزایش مادرش از جادو استفاده میکند تا او را به یک خرس تبدیل کند. بعد او باید مادرش را به حالت اول برگرداند اما هر بار که با خرس مواجه میشود هیچ راهی برای دانستن این ندارد که آیا خرس او را بهعنوان دختر عزیزش میبیند یا یک تکه گوشت برای بلعیدن. این فرآیندها ناخودآگاه هستند، اما اضطراب اینطور نخواهد بود. آن را حس میکنیم ولی نمیتوانیم علتش را درک کنیم. با ارائهی برچسب «اختلال اضطراب» و توضیح آن در چارچوب مدارهای مغزی از این ابهام سوءاستفاده میشود.
گوشدادن دقیق و دیالوگ میتواند به شخص در به دست آوردن درکی از وضعیتش کمک کند، اما هیچ تضمینی نخواهد بود که اضطراب بازنخواهد گشت ــ احتمالا با تهاجم کمتر و با تخریبکنندگی کمتر، اما جایگاهی حیاتی در زندگی انسان اشغال میکند.
اضطراب نشانهی این است که موقتا نقاب/پرسونا و نقاط ارجاعی را که در زندگی روزمره رویشان حساب میکنیم از دست دادهایم. ناگهان ما تنها و در معرض خطر هستیم. به این معنا اضطراب هرگز دروغ نمیگوید. قبل از عجله برای خلاص شدن از آن باید روی این امر تامل کنیم که چه کاری باید انجام شود و معنای زندگی بدون آن چیست. به جای ماتم گرفتن برای عصر جدید اضطراب ما نیاز داریم اضطرابهای عصرمان را دقیقتر ارزیابی کنیم.
[۱] nina power
[۲] Brave