یادداشت لاکانیسم: مقاله پیش رو نوشته فیلسوف و متفکر برجسته لاکانی پروفسور مارک براچر است که نخستین بار در نشریه Newsletter of the Freudian Field، جلد سوم، شماره ۱و۲، بهار و پاییز ۱۹۸۹ منتشر شده است. ترجمه این مقاله به عهده «رضا پیشکار» بوده است.
تئوری لاکانی و آیندهی نقد فرهنگی
مارک براچر
در نهایت تمام فعالیتهای انتقادی و تفسیری، بهعنوان مثال، مصنوعات فرهنگیای که روی آنها عملگری میکنند، بر اساس تفاوتی که در زندگی مردم ایجاد میکنند ارزش مییابند. بنابرین یکی از مهمترین وظایف ــ و شاید مهمترین وظیفهای ــ که نقد فرهنگی میتواند داشته باشد تشخیصدادن، ارزشگذاری و مداخله در تاثیراتی است که پدیدههای فرهنگی بر انسانهای زنده دارند. تا به امروز بخش عمدهی نقد فرهنگی، از جمله و به ویژه نقد ادبی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، تاثیر بسیار کمی در زندگی اکثر مردم داشته است. هرچند ما متخصصان ادبیات میدانیم که از نظر تاریخی بعضی آثار ادبی تاثیر قابل توجهی در زندگی برخی از مردم داشتهاند ــ برای مثال، ورتر تعداد زیادی از خودکشیها میان جوانان اروپایی را تسریع کرد یا کلبهی عمو تام که ضربهی قدرتمندی به براندازی بردهداری وارد کرد ــ ما به ندرت چنین تاثیراتی را در مرکز توجه مطالعات ادبی قرار میدهیم و تقریبا هرگز نمیپرسیم که فعالیت انتقادی ما چه تاثیراتی در خارج از آکادمی میتواند داشته باشد. برعکس، ما معمولا فقط تلاش میکنیم تا ماهیت غیرمنطقی فعالیت انتقادیمان را تکذیب یا انکار کنیم، در عین حال به جای تامل سیستماتیک بر و مداخله در تاثیرات روانشناسانه، اجتماعی و سیاسیای که چنین نوشتههایی میتوانند در افراد پدید آورند ــ افرادی که از آنها استقبال کرده و آنها را از طریق برنامه درسیای که بر مصرف و تحلیل متون ادبی بهمثابه ابژههای دانش تاکید میکند مطالعه میکنند ــ به آن غیرمنطقیبودگی تداوم میبخشیم.
تئوری ادبی نیز با وجود تمام تفاوتهایی که در فضای آکادمیک ایجاد کرده است، تاثیر زیادی خارج از آکادمی نداشته است. زیرا تئوری ادبی هنگامیکه به هر حال به صورت سیستماتیک دنبال میشود، معمولاً بهمثابه وسیلهای برای کسب دانش دربارهی چنین متونی در نظر گرفته میشود، به جای اینکه وسیلهای باشد برای کسب دانش دربارهی اینکه چگونه تاثیراتی را شناسایی و در آنها مداخله کنیم که این متون میتوانند بر سوژههای انسانیای که با آنها مواجه میشوند داشته باشند. حتی «تحلیل واکنش خواننده» و «مطالعات دریافت» که به جای تمرکز بر متون به معنای دقیق کلمه بر تاثیرات تمرکز میکند، هیچ فرصتی برای مداخله در آن تاثیرات مهیا نمیکند، زیرا هیچ روشی به اندازهی کافی نقشی را که زبان در ساختار و اقتصاد روان انسان ایفا میکند به حساب نمیآورد.
تئوری لاکانی دقیقا چیزی را مهیا میکند که این روشها فاقد آن هستند: مدلی جامع از سوژهی انسان که شامل شرحی بسیار مفصل در وجود نقشهایی است که پدیدههای زبانشناختی و گفتمانی مختلف در عملگری روانی انسان ایفا میکنند. زیرا به ما اجازه میدهد تا بفهیم زبان چگونه اقتصاد روانی سوژه ــ از جمله امیال و ارزشها و بنابراین اعمال سوژههای انسانی ــ را تحت تاثیر قرار میدهد، تئوری لاکانی امکان مداخله در امور فرهنگی را با کارایی بسیار بیشتری از آنچه ما تاکنون به آن قادر بودهایم برای ما فراهم میکند. به عقیدهی لاکان بررسی مختصر چگونگی کارکرد زبان در اقتصاد روانی نشان خواهد داد که چگونه چنین مداخلهای میتواند امکانپذیر باشد.
من روی چیزهایی تمرکز خواهم کرد که آنها را دو مورد از مهمترین و بنیادینترین روشهایی به حساب میآورم که زبان در و روی اقتصاد و ساختار روانی عملگری میکند. اولی به این امر مربوط میشود که چگونه سوژههای انسانی روی واژگان خاصی سرمایهگذاری و با آنها همانندسازی میکنند. برای مثال، تقریبا همهی ما در ابتدای زندگیمان خود را پسر یا دختر و صاحب اسم مخصوص خودمان شناسایی و همانندسازی میکنیم. سرمایهگذاریای که ما روی چنین همانندسازیهایی با لغات میکنیم ب هراحتی میتواند از واکنشهای ما هنگامیکه کسی با بیاحترامی اسم ما را به کار میبرد یا اگر پسر هستیم ما را «دختر» و اگر دختر هستیم «پسر» خطاب میکند، تشیص داده شود. علاوه بر این ما همچنین با آن لغاتی همانندسازی میکنیم که صفات این همانندسازیهایـلغوی بنیادینتر را مشخص میکند. برای مثال، اکثر پسران ــ و نیز مردان ــ میخواهند به چیزهایی تبدیل شوند و کارهایی کنند که جامعه به طور ضمنی یا آشکارا آنها را «برای پسران» یا «مردانه» نامگذاری کرده است.
لاکان بر این کارکرد همانندسازانهی دالها در این جملهی خود تاکید میکند که «دال چیزی است که سوژه را برای دال دیگر بازنمایی میکند». لغت «بازنمایی» اینجا بهم عنای «بازنمایی، ترسیم یا تصویر سوژه بودن» نیست، بلکه «بازنماییگر، بدل یا آواتار سوژه بودن» است. همانگونه که دو کشور، به علت ماهیتشان، هرگز نمیتوانند به معنای دقیق کلمه به طور مستقیم دیدار کنند بلکه باید همواره از طریق سفیران، فرستادگان یا مسئولان منتخب ــ به بیانی دیگر از طریق بازنماییگرانشان ــ دیدار کنند، پس سوژههای فردی هم تنها از طریق بازنماییگرانشان با هم دیدار میکنند: دالها.
عواقب این اصل اساسی لاکانی برای مطالعات فرهنگی عظیم هستند. اگر زمانیکه من با سوژهی انسانی دیگری مواجه میشوم، واقعا این بازنماییگرانمان، دالهایمان، هستند که با یکدیگر درحال ارتباط و مذاکرهاند، پس زمانیکه این بازنماییگران گرد هم میآیند، سرنوشت من بهمثابه سوژه به شکلی به خطر میافتد. یعنی اتفاقی که برای ما بهمثابه سوژهها میافتد از طریق اتفاقی تعیین میشود که برای دالها ــ خصوصا جنگها و اتحادهایی که با دالهای دیگر تشکیل میدهند ــ. میافتد، دالهایی که ما را بازنمایی میکنند.
در نتیجه شیوهای که این دالها به کار گرفته و کنترل میشوند دلیل بخشعمدهی تاثیری است که گفتمان هم به صورت آنی و هم به صورت پایدار ایجاد میکند. یعنی اثری که گفتمان بر ما دارد به مقدار قابلتوجهی به این امر وابسته است که چگونه بازنماییگرانمان در آن گفتمان پیش میروند: آیا موفق میشوند یا اینکه تابع قرار میگیرند، تحقیر میشوند یا کاملاً از جریان بیرون میشوند؟ لاکان اظهار میکند که کارکرد اصلی زبان دادن این اطمینان به ما است که وجود داریم و شیوهی اصلی زبان برای انجام این کار فراهمکردن این امکان برای ما است که داخل چرخههای گفتمان بچرخیم، چرخههایی که دالهای بازنماییکنندهی ما آن را کنترل میکنند. ما دنبال تکرار آن دالهایی هستیم که ما را بازنمایی میکنند. گفتمانهایی که این تکرار را ارائه میکنند به ما حس امنیت و سعادت میدهند، این حس که ما هویت مشخصی داریم، اینکه ما مهم هستیم، اینکه وجود ما اهمیت دارد. برعکس، گفتمانهایی که در مهیاکردن این مواجهی اطمینانبخش با بازنماییگرانمان شکست میخورند، احساسات بیگانگی و اضطراب و واکنشهایی پرخاشگرانه از جمله رد کردن یا بیتفاتی نسبت به گفتمان را برمیانگیزند. این تاثیر راحتتر از همه در واکنشهایمان به توهینهای آشکار مشاهده میشود، توهینهایی که اغلب مستقیماً به همانندسازی جنسی، نژادی، قومی، مذهبی، طبقهای یا سیاسیمان مربوط میشوند.
گفتمانهایی که به نظرمان متقاعدکننده هستند ــ مثلا آنهایی که ما را مجبور میکنند تا عقیدهمان را عوض کنیم ــ گفتمانهاییاند که ما را مجبور میکنند تا از برخی از بازنماییگرهایمان صرف نظر کنیم تا خدمات سایر بازنماییگرانی را که برای هویت ما مرکزیتر هستند به دست بیاوریم و استحکام ببخشیم. این فرآیند به وضوح میتواند در متنی مانند «نامههایی از زندان بیرمنگام» مارتین لوتر کینگ دیده شود. کینگ در این متن ماهرانه همانندسازیهایی را واژگون میکند که مخاطبانش با (یا علیه) دالهای کلیدی خاصی دارند. او این کار را از طریق پیوند دالهای مذکور با دالهایی که مخاطبانش حتی شدیدتر با آنها (یا علیه آنها ــ با توجه به شرایط) همانندسازی کردهاند انجام میدهد. برای مثال، با دانستن اینکه مخاطبانش با استراتژیاش دربارهی ایجادکردن تنش در بیرمنگام مخالفت خواهند کرد، کینگ اعلام میکند که «من از لغت «تنش» نمیترسم». او سپس پیش میرود تا مخالفت بین لغت «تنش» و اگو ایدهآل مخاطبانش را از طریق متحدکردن «تنش» با دالهای خاصی که مخاطبانش به شدت با آنها متحد شدهاند، از بین ببرد: برای مثال «سازنده»، «بدون خشونت»، «رشد» و «سقراط». کینگ در رابطه با لغاتی مانند «قانون»، «نافرمانی مدنی» و «افراطی» از تکنیکهای مشابهی استفاده میکند. او دربارهی لغت «افراطی» میگوید «شما دربارهی فعالیت ما در بیرمنگام بهمثابه فعالیتی افراطی صحبت میکنید». در ابتدا کمی ناامید شده بودم که دوستان روحانی تلاشهای غیرپرخاشگرانه مرا بهمثابه تلاشهای یک فرد افراطی میدیدند. . . . اما با اینکه در ابتدا به خاطر دستهبندی شدن بهمثابه یک افراطی ناامید شده بودم، زمانیکه به فکر کردن دربارهی موضوع ادامه دادم به مرور از آن عنوان رضایت خاطر به دست آوردم. آیا مسیح در مورد عشق یک افراطی نبود. . . . آیا عاموس در عدالت یک افراطی نبود. . . . آیا پل در مورد انجیل مسیحی یک افراطی نبود . . . . آیا مارتین لوتر یک افراطی نبود . . . و جان بانیان. . . . و آبراهام لینکلن. . . . و توماس جفرسون. . . .»
این نامهی کینگ یکی از بهترین مثالهای موجود در مورد تاثیری است که میتوان از طریق آرایش و دستکاری دالهای متحد و مخالف با دالهای بازنماییکنندهی اگو آیدهآل مخاطبان به دست آورد. با وجود اینکه دستکاری دالهای بازنماییگر اگو آیدهآل اغلب بیشتر تاثیر یک متن یا گفتمان مفروض را توضیح میدهد، نیروی گفتمان به همین اندازه و حتی قدرتمندتر از دستکاریاش از یک عامل ثانوی بسیار اساسی نشات میگیرد. لاکان این عامل را ابژهی a مینامد: به عبارت دیگر آن بخش از وجودمان که دقیقاً توسط دالهایی که با آنها همانندسازی کردهایم بازنمایی نمیشود. درست در لحظهای که ما به خاطر همانندسازی با یک دال بهمثابه یک سوژه به وجود مییابیم، توسط دال، محکم و متحجر میشویم و به دالی تقلیل مییابیم که ما را بازنمایی میکند. بنابراین لاکان میگوید «سوژه از طریق رابطهاش با دال، از چیزی متعلق به خودش، از زندگیاش، محروم میشود» (هملت ۲۸). ابژهی a این بخش گمشدهی زندگی ــ بخشی که در پس دالها ناپدید میشود ــ را بازنمایی میکند: لاکان میگوید «تمام شکلهای ابژهی a که میتوان نام برد بازنماییگرهای چیزی هستند که به سبب تابعبودن آن به چرخهی تولیدمثل جنسیشده است، از موجود زنده کاسته میشود». (چهار مفهوم اساسی ۱۹۸).
مهمترین نتیجه، برای اهدافمان، از این تابعیت نسبت به جنسیت را میتوان در تاثیرهایی یافت که تعریفهای فرهنگی و متعلق به ثبتکار نمادین از معنای مرد یا زن بودن ایجاد میکنند. این تعاریفی که ما هنگام همانندسازی با دالهای «مرد» یا «زن» میپذیریم (نگاه کنید به به FFC 204) عملاً بدنهایمان را کالبدشکافی میکنند و موجب مرگ بخشهایی از آنها نسبت به کیفمان میشود. یعنی زمانیکه انسان با دال «مرد» یا دال «زن» (به خود و به دیگران) بازنمایی میشود، آن انسان ــ و در اکثر موارد به طرز بسیار موثری ــ از لذتبردن از بخشهای خاصی از بدن خودش و بدن دیگری یا حتی از به کار بردنشان به روشهای خاص منع میشود. با اینهمه این کیف قربانی شده بر جا میماند و خود را در رانههای جزئی آشکار میسازد ــ کیفهای معمولاً خاموش و اغلب مخفیانه و حتی ناخودآگاهی که از آن بخشها و کارکردهایی بدنی به دست میآوریم که بهمثابه نکات کانونی کیف غیر مجاز شمرده شدهاند. چنین کیفهایی معمولاً والایش مییابند و/یا بهمثابه جنبههایی از معاشقهی جنسی تابع رانهی تناسلی میشوند. این برای اکثر افراد شامل فعالیتهای دهانی، مقعدی، اسکوپیک و شنوایی میشود.
اکنون ابژههای این رانههای جزئی ــ برای مثال ابژههای a یا تمام اشکال پستان، مدفوع، نگاه و صدا ــ نه تنها موقعیت مناسب برای این کیفهای مخفیانه هستند، بلکه به طور مَجازگونه کلیت وجودی را بازنمایی میکنند که سوژه، هنگام ناپدیدشدن پشت دالها ــ دالهایی که انتخاب شده بودند تا نقش بازنماییگرانش در اگو آیدهآل را ایفا کنند ــ از دست داده بود. بنابراین ابژهی a علاوه بر اینکه آن ابژهای است که پیرامونش رانههای جزئی و کیفهایشان میچرخند، بهمثابه بازنماییگر جاودانگی و در کل سرزندگی از دست رفتهی ما، علت کل میل، است، میلی که دقیقا کارکردی از فقدان وجود است. لاکان میگوید «زمانی چیزی دررون میل به یک ابژه تبدیل میشود که جای چیزی را بگیرد که به دلیل ماهیتش از سوژه مخفی میماند: آن قربانیکردن خود، تکه گوشتی که در رابطهاش با دال گرو گذاشته شده است» (هملت ۲۸). واضحترین مثال این کارکرد از ابژه را میتوان در پدیدههای ابژهی فتیش و ابژهی گردآورنده[۱] دیده شود، که سوژه هر دو را بهمثابه روشی برای پر کردن فقدان وجود دنبال میکند.
اهمیت مفهوم ابژهی a برای نقد فرهنگی این است که به ما اجازه میدهد تا تاثیر مصنوعات و گفتمانهای فرهنگی بر میل و کیف را اندازه بگیریم. ابژهی aهمراه با میلی که در پی دارد، خود را در گفتمان بهمثابه فانتزی آشکار میکند، جایی که نمونهای از ابژهی a ــ بازنماییگر آن چیز وصفناپذیر که وجودمان فاقدش است ــ به روشی تجهیز میشود که میلمان را فعال میکند. تعریف لاکان از فانتزی بهمثابه «ضبط/به چنگ آوردن ابژه در دیالکتیک روابط سوژه و دال» (سمینار منتشر نشده دربارهی میل و تفسیرهایش (۶۰-۱۹۵۹ ص ۹۳) نشان میدهد که در فانتزی دو نوع بازنماییگر اساساً متفاوت، که دو وجه سوژهی دوپارهشده را بازنمایی میکنند، به هم میپیوندند و با هم تعامل میکنند. و ابژهی a، بازنماییگر وجود از دست رفتهی ما که همواره جایی در فانتری حاضر است، نفوذ خاصی روی دالهایی دارد که بخشهای دیگر وجودمان را بازنمایی میکنند: دالهای اگو آیدهآل. به عبارت دیگر یک فانتزی همواره یک دال خاص یا طیف یا مجموعهای از دالها را برمیانگیزد تا سوژه را بازنمایی کند.
بنابرین تاثیری که یک گفتمان یا یک متن فرضی روی سوژهی انسانی دارد، محصول شیوهای است که گفتمان بازنماییگران هر دو بخش وجود سوژه را آرایش میدهد و دستکاری میکند: بازنماییگران اگو آیدهآل و بازنماییگران ابژههای رانهها، ابژهی a. بنابراین دو نوع تاثیر وجود دارد که میتوانند حاصل شوند: فانتزی یا میتواند بازنماییگران اگو ایدهآل را حمایت و تقویت کند، یا میتواند با آنها مخالفت کند و آنها را براندازد. زمانی از آنها حمایت میکند که حضورش با حضور دالی پیوند داشته باشد که ما با آن همانندسازی کردهایم؛ مانند زمانیکه ارضای رانهی اسکوپیک (ویریسم[۲] یا عورتنمایی[۳]) بهمثابه امر پیوسته با «مرد» یا «زن» واقعی بودن ارائه میشود. برای مثال درحالیکه فانتزیهای عورتنمایانه با فهم یک زن محافظهکار از هویتش ناسازگار هستند ــ برای مثال اگو ایدهآل میرابل مورگان[۴] در برداشت او از «زن کامل[۵]»، او جلوی در با شوهرش ملاقات میکند و چیزی جز پوشش سلفونی به تن ندارد، او به یک خوانندهی زن محافظهکار اجازه میدهد تا به فانتزیهای عورتنمایانه میدان بدهد و حتی آنها را به عمل دربیاورد، و در عین حال فهم خود از هویتش بهمثابه یک زن بسیار شایسته را حفظ کند. درچنین نمونههایی، هم اگو ایدهآل و هم فانتزی تقویت میشوند و هم میل سوژه و هم فهم از پیش موجود او از هویتاش ارضا میشوند.
با وجود این فانتزی در بسیاری از موارد با دالهای اگو ایدهآل مخالفت میکند و آنها را برمیاندازد. این کار را زمانی انجام میدهد که ابژهی a با دالی پیوند داشته باشد که با یک یا چند دال اگو ایدهآل ناسازگار است. درچنین مواردی یکی از این دو میتواند رخ بدهد: یا اگو ایدهآل میتواند غالب شود که در این صورت فانتزی فروخورده، سرکوب یا دگرگون میشود؛ یا این که فانتزی میتواند پیروز شود، که در این صورت اگو ایدهآل متحمل تغییر خواهد شد، از این طریق که یک یا تعدادی از دالهای قدیمیاش کنار گذاشته میشوند و دالهای جدید (که دستکم تاحدودی، ابژهی فانتزی، ابژهی a، را بازنمایی میکنند) به جای آنها انتخاب میشوند. مثال این مورد این است که خوانندهی زن محافظهکار میرابل مورگان با یک رمان دربارهی زنی رقاصه مواجه شود که در آن فانتزی عورتنمایانه با دالهایی کاملا ناسازگار با دالهای اگو ایدهآل این خواننده پیوند میخورد.
با توجه به این فهم از چگونی تاثیر گفتمان بر مردم، میتوان یک روششناسی را ترسیم کرد که امکان اندازهگیری هم تاثیر روانشناختی و هم تاثیر سیاسی یک گفتمان خاص و فرمولبندی یک استراتژی برای مداخله در آن گفتمان به منظور تقویت یا کاهش تاثیرش را فراهم میکند. برای شناسایی مهمترین تاثیرات جمعی روانشناختیای که یک اثر روی خوانندگانش دارد، ما باید سه گام برداریم: ۱) شناسایی تاثیرات روانشناختی جمعی آشکار، ۲) شناسایی پیکربندیهای دالهایی که این تاثیرات آشکار را ایجاد میکنند، ۳) شناسایی نتایج سیاسی یا ساختاری عمیقتر ایجادشده توسط همان پیکربندیهای دلالتگری که تاثیرات آشکار را پدید میآورند.
دل تاریکی کنراد را بهعنوان مثال در نظر بگیرید. ما میتوانیم گام اول را با جستوجو برای مخرجهای مشترک در واکنشهای منتقدان به این رمان کوتاه طی کنیم. یک واکنش مشترک که پیدا میکنیم تبلیغ و ستایش این حقیقت فرضی ارائهشده توسط رمان کوتاه است که نیروهایی عمیق و تاریک در روان انسان وجود دارند که اگر قرار است بشر را آنگونه که آن را میشناسیم، دوام بیاورد و پیشرفت کند باید با آنها مخالفت کرد.
سپس با چرخش به پیکربندیهای دلالتگر خاصی در این اثر که از این عقیده پشتیبانی میکنند، از میان عوامل دیگر، نقطه نظر روایت را مورد توجه قرار میدهیم. این نقطه نظر روایت، خواننده را به سوی همانندسازی با مارلو و ایدهآلش از انسان اروپایی متمدن سوق میدهد، انسانی که از اشتیاقش خودداری میکند، وظیفهاش را انجام میدهد و در نهایت اندکی آسودگی به دست میآورد. ما همچنین رمز و رازی را مورد توجه قرار میدهیم که کورتس در هالهی آن پوشیده میشود ــ رمز و رازی که ارجاعهایی به «مناسک غیرقابلبیان»، «وحشت» و غیره آن را ایجاد میکند ــ که در خواننده نسبت به هر فعالیتی که تصور میکند کورتس در آن زیادهروی کرده است هم جاذبه و هم دافعه ایجاد میکند.
اکنون ما با حرکت به سوی گام سوم که مستلزم شناسایی تغییرات پایدار در اقتصاد روانیای است که این پیکربندیهای دلالتگر را پشتیبانی میکنند، نتیجه میگیریم که توانایی خوانندهها برای فهمیدن و بینشیابی رانههای خودشان، اساساً از یک طرف از طریق همانندسازی همزمان آنها با خودداری و چشمپوشی مارلو و از طرف دیگر از طریق مواجهه با رانههای سرکوبشده و بنابراین ترسناک و منزجرکننده خودشان ــ ابژههایی a ــ بازداشته میشود، رانههایی که با آنها در حالت فرافکنیشده روی یک صفحهنمایش خالی مواجه میشوند که توسط رمز و راز کورتس و «مناسک غیرقابلبیان»اش برساخته میشود. رمان کوتاه پیش روی خوانندههایی که با این دو نیروی مخالف مواجه میشوند دو گزینه میگذارد: یا رانههایشان را به عمل در بیاورند (واکنش کورتس در جنگل)، که برای بیشتر خوانندهها غیرقابلتصور است، یا این رانهها را از طریق فرونشاندن و سرکوبکردن رد کنند، که واکنش مارلو و ظاهرا واکنش نهایی کورتس و همچنین واکنش بسیاری از منتقدان است. نکتهی اساسی این است که به خوانندهها هیچ نشانهای از امکانپذیری سازش یا تغییر رانهها یا ایدهآلها ارائه نمیشود، امکانپذیریای که روانکاوی ثابت کرده است اغلب هم میلورزیدنی و هم تحققیافتنی است.
چنین تاثیری، اگر توسط نوشتهها و گفتمانهای دیگر تقویت شود میتواند نتیجهای مهم در اقتصاد روانی سوژها ایجاد کند. علاوه بر این چنین نتیجهی روانشناختی جمعی میتواند پیامدهای سیاسی مهمی نیز داشته باشد. یک پیامد سیاسی نتیجهی روانشناختی فوقالذکر احتمالا پشتیبانی و ستایش از ردکردن مشابهی در مورد ابژهی a و رانهها است، زمانیکه آنها در مرکز مشکلات اجتماعی قرار میگیرند؛ واکنشی که امروزه در راهحل «فقط بگو نه» واضح است، واکنشی که در خصوص مشکل دارو، حاملگی نوجوانان در نتیجهی رابطهی جنسی پیش از ازدواج، ایدز و هر فعالیت دیگر به کار گرفته میشود که رانهها و میل، قوانین و ایدهآلهای مرتبهی نمادین را تهدید میکنند.
این تا حدودی یک بحث سریع و مختصر است، اما امیدوارم ایدههایی را دربارهی این امر مهیا کند که چگونه یک روششناسی متعلق به نقد فرهنگی مبتنی بر تئوری لاکانی میتواند امکان پشت سر گذاشتن حرکتهای توصیفی و نکوهشی عمدتاً بیهودهای را فراهم کند که نقد فرهنگی اغلب اوقات هنوز به آن محدود است. من باور دارم چنین روششناسیای باید این امکان را به طور خاص برای مطالعات ادبی و به طور عام برای مطالعات انسانگرا فراهم کند که از آغوش عافیت خارج شوند و در نزاعی شرکت کنند که در آن مسائل صرفاً سلطهی تفسیری و پرستیژ آکادمیک نیستند، بلکه رنجها و کیفهای اساسیتر انسانهای واقعی هستند.
یادداشتها:
- ژاک لاکان. «میل و تفسیر میل در هملت (۱۹۵۹). ترجمه: جیمز هیلبرت، شمارهی ویژه ویرایش توسط شوشانا فلمن، مطالعات فرانسوی ییل ۵۵/۵۶ (۱۹۷۷) ۱۱-۵۲
- ــــ چهار مفهوم اساسی (سمینار ۱۱) ویرایش: ژاک آلن میلر ترجمه: آلن شریدن، نیویورک نورتون ۱۹۸۱
- ــــ سمینار ژاک لاکان: کتاب ۶ : میل و تفسیر هایش (۱۹۵۸-۵۹) انتشار نیافته نوامبر ۱۲ ، ۱۱ فوریه ۱۹۵۸، ۱۹۵۹
[۱] collector
[۲] voyeurism
[۳] exhibitionism
[۴] Mirabelle Morgan
[۵] total woman