گروه مطالعاتی لاکانیسم ـ نشر روشنگاه

رخداد بدن در روانکاوی

یادداشت لاکانیسم: متن حاضر مقاله‌ای از روانکاو مشهور لاکانی«ژیل کاغوز» (Gil Caroz) است که در کنگره ICLO-NLS سال ۲۰۱۱ ارائه شده است. ترجمه این مقاله یه عهده «امیررضا حسینی» بوده است.

به‌منظور فهم چیستی رخداد بدن در روانکاوی ابتدا باید ایده‌ای از چیستی بدن در روانکاوی داشته باشیم. بیایید با ملاحاظاتی درباره‌ی این موضوع شروع کنیم: بدن در روانکاوی چیست؟

اجازه دهید ابتدا بگویم بدنی که در روانکاوی از آن حرف می‌زنیم بدن انسان است. زمانی‌‌که درباره‌ی یک حیوان صحبت می‌کنیم، نه از واژه‌ی بدن بلکه از واژه‌ی «ارگانیسم» استفاده می‌کنیم.

ارگانیسم حیوان ماشینی است که طبق برنامه‌ای از پیش‌ تعیین‌ شده عملگری می‌کند، دانشی که غریزه نامیده می‌شود. زمانی‌که یک حیوان گرسنه است، کاری که باید انجام دهد به‌مثابه دانش غریزی ثبت شده و او از این دانش پیروی می‌کند. درباره‌ی خود عمل تولیدمثل، و من عمداً از واژه‌ی جنسیت استفاده نمی‌کنم، حیوان به فرومون‌ها واکنش نشان می‌دهد. (فرومون‌ها مواد شیمیایی‌ای هستند که بیشتر حیوانات از خود منتشر می‌کنند و نقش پیام‌رسان‌هایی میان افراد یک گونه را ایفا می‌کنند، موادی که اطلاعات را به ارگانیسمی دیگر انتقال می‌دهند. این اطلاعات به طور خاص در جذبه‌ی جنسی عملگری می‌کنند). زمانی‌که ارگانیسم یک سگ ماده‌ آماده‌ی بارورشدن است و فرومون‌هایی از خود منتشر می‌کند سگ‌های نری که به این منطقه می‌آیند زمانی‌که قلبشان به تپش می‌افتد همین کار را انجام می‌دهند. این امر برای آن‌ها انتخابی نیست. آن‌ها تابع این رفتارند. آن‌ها نمی‌توانند تصمیم بگیرند که نیایند. آن‌ها نمی‌توانند چنین ملاحظاتی داشته باشند: باید مواظب باشم زیاد مشتاق جلوه نکنم، من بلوندها را دوست ندارم، او برای من زیادی بزرگ است، او به اندازه‌ی کافی ثروتمند نیست، مرا می‌ترساند، حس و حالش را ندارم و غیره. به‌منظور اینکه فرد بتواند چنین ملاحظاتی داشته باشد، باید از موهبت زبان برخوردار باشد. بنابراین، سگ‌ها چنین ملاحظاتی ندارند. آن‌ها به حضور فرومون‌ها با رفتار جستجوی تماس با سگ ماده‌ به‌منظور عمل تولیدمثل واکنش نشان‌ می‌دهند. هیچ‌چیز برای آن مزاحمت ایجاد نمی‌کند یا جلوی آن را نمی‌گیرد. غریزه سگ را به پیش می‌راند تا به مناسب‌ترین شیوه عمل کند، شیوه‌ای که در خود ارگانیسم ثبت شده، به همان شکل که کلید در یک قفل جا می‌افتد (لاکان در‌ جایی آن را اینگونه بیان می‌کند). برنامه‌ی از پیش‌ حاضر وجود دارد که می‌گوید باید چگونه کار کند.

این دقیقاً چیزی است که در انسان وجود ندارد: برنامه‌ای که بگوید این چگونه باید رخ دهد، یک غریزه. این همان چیزی است که لاکان با گفتن «هیچ رابطه‌ی جنسی‌ای وجود ندارد» بیان می‌کند: فرمولی وجود ندارد که بگوید یک مرد باید چگونه به یک زن نزدیک شود. در موجودات انسانی واژه و گفتار جای این فقدان برنامه، این فقدان دانش را پر می‌کند. باوجوداین واژه و گفتار با همه‌ی ابهاماتشان به اندازه‌ی غرایز موثر نیستند و بنابراین امکان رابطه‌ی هماهنگ مشابهی را برای انسان و جهان پیرامونش فراهم نمی‌کند که میان حیوان و محیطش وجود دارد. رابطه‌ی حیوان با محیط،که تحت کنترل دانش غریزه است ابداً مبهم نیست؛ درحالی‌که انسان محکوم به تردیدهایی است که دال تولید می‌کند.

برای مثال، یک آهنگ زیبا و قدیمی اسرائیلی که زنی را مخاطب قرار می‌دهد، می‌گوید: «زمانی‌که می‌گویی «نه» منظورت چیست؟ مطمئن نیستم. اما «نه» تو آنقدر دلرباست که به نظر من وسوسه‌انگیزتر از «بله» است». در دهه‌ی ۶۰ این آهنگ زیبا اجازه‌ی پخش در رادیوی اسرائیل را نداشت زیرا سازمان‌های زنان با گفتن اینکه این آهنگ بی‌احترامی به زن را تشویق می‌کند فشار سیاسی وارد کردند. این سازمان‌ها قاطعانه گفتند زمانی‌که زن می‌گوید «نه» منظورش «نه» است و نه چیزی دیگر. اما شوربختانه روانکاوان می‌دانند که قضیه به این سادگی نیست. گاهی «نه» گفتن تنها راه «بله» گفتن است. این نکته‌ای است که فروید در مقاله‌اش درباره‌ی نفی به آن اشاره می‌کند. لاکان هم ابهام دال را هنگام یادآوری چندین‌باره داستان دو لهستانی یهودی در قطار بحث می‌کند، یکی از آن‌ها مایوسانه از دیگری می‌پرسد: «چرا، چرا به من می‌گویی به لمبرگ می‌روی تا مرا متقاعد کنی که به کراکو می‌روی، درحالی‌که در واقع به لمبرگ می‌روی».

تصور می‌کنم کم کم متوجه می‌شوید که اگر رخدادهایی در بدن انسان وجود دارد، دلیلش این است که همواره چیز مشکل‌داری در انسان وجود دارد و این چیز که بی‌دردسر عملگری نمی‌کند، برای روال عادی اامور بدن مزاحمت ایجاد می‌کند/به زور وارد روال عادی زندگی می‌شود. این فوران یک رخداد است. در ارگانیسم حیوان هیچ رخداد بدنی‌ای وجود ندارد زیرا ارگانیسم حیوان طبق برنامه‌ی از پیش تعیین شده‌ی غرایز پیشروی می‌کند؛ درحالی‌که در انسان‌ها کلیدی وجود ندارد که متناسب قفل باشد، و دلیل آن زبان است.

اجازه دهید اوضاع را از زاویه‌ی دیگری در نظر بگیریم. اگر انسان را یک حیوان در نظر بگیریم که زبان را در اختیار دارد، باید اضافه کنیم که انسان تنها موجود زنده‌ای است که ژوئیسانس را می‌شناسد. حیوان آن را نمی‌شناسد. اگرچه ژوئیسانس از موجود زنده ناگسستنی است، اما مشروط به زبان نیز هست. این معنای گفته‌ی لاکان در سمینار ۲۰ است: حقیقت خواهر ژوئیسانس است. حقیقت که متعلق به امر نمادین، مفصل‌بندی دال‌ها، است همواره با ژوئیسانس رابطه‌ای هم راستا دارد. این همچنین شرط لازم روانکاوی است: روانکاوی پراکتیسی است که در آن سوژه زمانی‌که حقیقت را می‌گوید احساس لذت یا حتی ژوئیسانس می‌کند.

ژوئیسانس یک مازاد است، مازاد لذت یا رنج که از ضرورت‌های بقای ارگانیسم فراتر می‌رود. لذت و رنج در کارکرد مناسب بدن وجود دارند. ما می‌خوریم تا گرسنه نباشیم و این به ما لذت خاصی می‌بخشد. اما اگر بیش از حد زیاد یا کم بخوریم، که تقریباً همواره صادق است (هیچکس رابطه‌ی «نرمالی» با غذا ندارد) ما در قلمرو ژوئیسانس هستیم. و این «بیش از حد زیاد» یا « بیش از حد کم» با دال، در نسخه‌ی نمادین یا تصویری‌اش، همراهی می‌کند. فرد چاق بیش از حد می‌خورد تا یک خلا‌ یا فقدان روانشناختی عشق را پر کند. بیمار آناروکسیک هیچ چیز نمی‌خورد، به عبارت دیگر به مادرش نشان می‌دهد که فراسوی مراقبت بدنی، می‌خواهد مادرش به او عشقش را نثار کند، یعنی هدیه‌ای نمادین و نه یک هدیه‌ی مادی.

بنابراین ژوئیسانس به دال، به امر نمادین تعلق ندارد، آن به قلمرو موجود زنده تعلق دارد. چیزی که در موجودات انسانی زنده است. در حیوانات ژوئیسانس وجود ندارد، زیرا هیچ مازادی  وجود ندارد. همه چیز در مطابقتی با نیازهایش و همانندسازی کامل با ارگانیسمش اتفاق می‌افتد. حیوان ارگانیسمش است، درحالی‌که انسان بدنش نیست، او بدن دارد. و این بدن همواره با ایده‌ای که سوژه از خودش دارد مطابقت نمی‌کند. رخداد بد در این فضای میان چیزی که انسان خودش (یا وجودش) تصور می‌کند و بدنش پدیدار می‌شود. ژوئیسانس یک رخداد بدن است زیرا سوژه آن را بیگانه با تصویر بدن و در عین حال نزدیک به سوژه ادراک می‌کند. آن از بیرون می‌آید و در عین حال درونی است. ما نمونه‌های بالینی قابل‌توجهی از این پدیده داریم: ابتدا درمورد هانس کوچک که اولین نعوظش را به‌مثابه جنبه‌ی وحشتناکی تجربه می‌کند که به او تعلق ندارد و بیرونی است. مثال دیگر مورد شربر است که یک ژوئیسانس زنانه را تجربه می‌کند، در عبارت «زن بودن در عمل جنسی احتمالا شگفت‌انگیز خواهد بود». اما این ژوئیسانس همچنین برای همانندسازی مردانه‌ای که کل بدن او را پشتیبانی می‌کند، تهدید ایجاد می‌کند.

بیاید چیزهایی را که تا به اینجا گفتیم جمع‌بندی کنیم، رخداد بدن فوران زبان و ژوئیسانس در کارکرد بی‌دردسر ارگانیسم است. با گفتن اینبیان می‌کنیم که رخداد بدن به معنای روانکاوانه‌ی کلمه در صورت‌بندی سمپتوم سهیم است. می‌توان این را با وضوح بیشتری در سمپتوم‌های تبدیلی هیستری مشاهده کرد. یک اندام اروتیک‌سازی می‌شود، یعنی با ژوئیسانس روی آن سرمایه‌گذاری می‌شود، به شیوه‌ای که به درستی کار نمی‌کند و در عین حال حقیقتی را منعکس می‌کند. زن جوانی که دستش فلج می‌شود در حالی که به لحاظ پزشکی هیچ چیز نمی‌تواند آن را توضیح دهد، ژوئیسانسی متعلق به سوپراگو را منعکس می‌کند، ژوئیسانسی که باید مجازات شود. و در عین حال دست فلج‌شده پیامی از حقیقت را بیان می‌کند: تاثر احساس گناه زن جوان به دلیل عمل شدید خودارضایی.

اما رخداد خود سمپتوم نیست. سمپتوم برساختی بلند مدت است، تکرار رخداد تروماتیک آغازین. شیوه‌ی دیگر بیان آن این است که تروما پارادایم رخداد است و پس از آن خود را در شکل سمپتوم تکرار خواهد کرد. حالا که حرف از تروما به میان آمد باید کاربرد فرویدی و لاکانی از این اصطلاح را متمایز کنیم. به عقده‌ی فروید تروما با رخدادی در معنای یک تصادف، یک مواجهه‌ی بد و غیره پیوند می‌خورد. رخدادی که می‌توانیم آن را با صحنه‌ای در واقعیت توصیف کنیم، اگرچه به دال وابسته باشد. مورد اِما که بیشتر به مورد «خطای ریشه‌ای»/«proton-pseudos» شهرت دارد، مثالی برای آن است. این مورد شیوه‌ی پیوند دال و ژوئیسانس را نشان می‌دهد، و به طور خاص موردی است که می‌توانیم در آن فراتر رفتن ژوئیسانس از دال را مشاهده کنیم. همانطور که ممکن است به یاد بیاورید، دختر جوان سه بار به فروشگاهی برمی‌گردد که فروشنده اندام‌های تناسلی‌ او را از روی لباس‌هایش نوازش می‌کند. این‌ها لحظه‌های ژوئیسانس هستند که او هنوز نمی‌تواند به زبان بیاورد. صرفاً زمانی‌که به طور پس‌روند و گذشته‌نگر حرفی برای گفتن درباره‌ی این لحظه‌ی ژوئیسانس دارد، آن تروماتیک می‌شود: فورانی در زندگی یک دختر بچه‌ی معصوم. می‌توانیم ببینیم که چگونه به عقیده فروید دال و ژوئیسانس در آفرینش رخداد به هم وابسته‌اند. چیزی که این رخداد را تروماتیک می‌کند خاطره‌ی رخداد در واقعیت است.

لاکان از مسیر فروید پیروی می‌کند، اما به گونه‌ای تئوری فرویدی تروما را پیراسته می‌کند. او تروما را از نمایش و داستانی که آن را احاطه کرده است خالی می‌کند، و آن را به لحظه‌ی مواجهه‌ی میان بدن و ردی از دال تبدیل می‌کند. این لحظه‌ی مواجهه، یک لحظه‌ی دیرین‌ از هر مفهوم و معنایی فراتر می‌رود. لاکان برای حرف‌زدن از این لحظه‌ی مواجهه میان دال و بدن از اصطلاح «زبان مادری» استفاده‌ی خاصی می‌کند، او آن را مساوی با مراقبت مادر قرار می‌دهد، زمانی‌که آن کودک را وارد جهان جنسیت می‌کند. شکل‌گیری نواحی شهوت‌زا با زبان ــ آنگونه که از طریق انتظارات و مراقبت مادر منتقل شده است ــ درآمیخته است. این زبان از تکین‌بودگی زبان خصوصی خانواده برخوردار است و با زبان عمومی که رمزش دیگری بزرگ است تفاوت دارد. اگرچه ناخودآگاه امر واقعی را تفسیر می‌کند، زبان مادری به‌مثابه تفسیری آغازین، ضربه‌ی آغازین («coup d’envoi ») سیستم نمادین، یک لالانگ، از آن فراتر می‌رود. مسلماً این لحظه‌ی ریشه‌ای نمی‌تواند به معنای دقیق کلمه برای ما جداسازی شود زیرا دیگری بزرگ نمادین همواره پیشاپیش آنجا است. این نشانه‌های اولیه حتی S1‌ ای نیستند که می‌توانیم در روانکاوی درک کنیم.