یادداشت لاکانیسم: متن حاضر «بخش دوم» مقاله طولانی روانکاو برجسته آمریکایی «بروس فینک» است که نخستین بار در سال ۲۰۰۶ در مجله اسلوونیایی «Filozofski vestnik» منتشر شده است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مقاله به عهده «سید محمدرضا میرشاه علی» بوده است.
“درباره گرایش کلی به خوار و حقیر کردن در ساحت عشق” (۱۹۱۲)
اگر بخواهیم تاریخی نگاه کنیم این مقاله بعضی وقتها قدیمی به نظر میرسد (به خصوص، بحث آن درباره خانواده بوژوایی وین)، با وجود این به نظر میرسد قسمتهای مشخصی از آن همچنان معتبر است. ابتدا در اینجا “عشق” از “میل” متمایز میشود، ظاهرا فروید میل را به میل جنسی اختصاص میدهد (۱۸۳)، اما بعدها شاید این دو در Tribe، رانه، در هم آمیخته میشوند، این واژه همیشه در متون انگلیسی به “غریزه” ترجمه میشود، و شاید سرمایهگذاری لیبیدویی کلیای را توصیف میکند که فرد روی یک ابژه انجام میدهد، بدون توجه به اینکه چگونه بین (پیوست/دلبستگی؟) عشق و میل جنسی تقسیم میشود.
فروید این را از ابتدا مشخص میکند که چیزی در وضعیت اروس یا در “la carte du tendre[۱]” فاسد شده است. “ما باید این احتمال را در نظر بگیریم که چیزی در طبیعت خود رانه جنسی با تحقق ارضاء کامل مخالف است”. (۱۸۸–۸۹) این میتواند به عنوان پیشدرآمد گفته معروف لاکان در نظر گرفته شود که ادعا میکند: ” چیزی به عنوان رابطه جنسی وجود ندارد”.
مثالی که فروید فراهم میکند مردی است که به ابژه گزینی آناکلیتیک مشتاق میشود، یعنی انتخاب بر اساس شباهت بین یک زن و مادر آن مرد. او پیوند حسی قویای با مادر و خواهرش دارد (۱۸۲) و به دلیل ممنوعیت زنا با محارم، دچار ناتوانی جنسی میشود. چیزی که اینجا به نظر میرسد اتفاق افتاده است این است که جریان تاثری/عاطفی[۲] فعال باقی میماند و مرد قادر است زنی شبیه مادر خویش را انتخاب کند، ولی جریان حسی یا جنسی کاملاً و تماماً سرکوب میشود. چون برای او تنها ابژه مناسب عشق زنی شبیه مادر یا خواهرش است، ولی تمام تمایلات جنسی با چنین زنی ممنوع است، میل جنسی در شکل نعوظهایی در حضور ابژه امکانناپذیر است. ابژه جدید عشق در نظر او به جای تمام مقاصد و اهداف جنسی با مادر و خواهرش مساوی است.
فروید اینجا مطرح میکنددر ” مرد نرمال” جریان عاطفی (عشق) و جریان حسی (میل جنسی) بایستی با هم ترکیب یا آمیخته شوند. (۱۸۰) هرچند بنا به گفته فروید این به ندرت روی میدهد. در واقع او اشاره میکند که ناتوانی جنسی بنا به دلایل روانی خیلی شایع است، مخصوصاً اگر ما موارد ناتوانی جزئی را نیز محسوب کنیم (در حال حاضر به طور کلی تحت عنوان اختلال نعوظ یا همان ED به آن شاره میشود، این اختلال ما را یاد ادیپ میاندازد) و گرایشات مردان به انتخاب همسران طبقات پایینتر که احتمالاً شبیه مادران بورژوای آن مردها نیستند.( ۱۸۴–۸۵) راه حل انتخاب همسرانی که نسبت به مادر آن مرد از طبقه پایینتر هستند احتمالاً جداگانه به امیال جنسی اجازه پدیدار شدن میدهد: مردان همانطور که در گذشته عاشق مادرانشان بودند عاشق این زنان نیستندو اینجا هیچ نشانی از ترکیب یا در هم آمیخته شدن واقعی عشق و میل جنسی وجود ندارد. آنها به این همسران طبقه پایینترمیل جنسی دارند ولی بهخودیخود عاشق آنان نیستند.
بنابراین دو مؤلفه اروس اینجا چنین است:
عشق: جریان عاطفی، پیوست/دلبستگی، آناکلیسیس[۳]
میل: جنسی، حسی
و پیکربندی رایج عشق و میل برای مردان با ناتوانی جزئی به شکل زیر است:
۱-عشق به زن بورژوا (مدونا)؛ میل امکانناپذیر
۲-میل به زن طبقه پایین (فاحشه)؛ عشق امکانناپذیر
اینجا به نظر میرسد که نوعی پیوند حسی با مادر وجود دارد که به او عشق هم ورزیده میشود. ولی همچنین نوعی جنسی امکانپذیر به زنان دیگر نیز وجود دارد تا وقتی که ابژههای عشقی نشوند. اگر در طول زمان تبدیل به ابژههای عشق بشوند، مادر را یادآوری میکنند. اگر آنها مانند مادر ارزشمند گردند، ناتوانی جنسی پیش میآید. به همین دلیل است که خوار و حقیر کردن دائمی ابژه جنسی طوری که آن زن هرگز همانند مادر سزاوار احترام به نظر نرسد، اهمیت دارد. اوضاع فقط تا وقتی درست پیش میرود که عشق و میل جنسی از هم جدا باقی بمانند. فرض تلویحی فروید اینجا به نظر میرسد این باشد که اگر میل و عشق بعدها در زندگی با هم ترکیب گردند (روی ابژه پسا ادیپی نه پیشاادیپی) نیازی نیست که یکی از آنها سرکوب شود یا یکی از آنها به دلیل معادله اروس کنار گذاشته شود. با وجود این در توصیف مورد معمولتر فروید میگوید “جایی که مردان عشق میورزند میل نمیورزند و جایی که میل میورزند نمیتوانند عشق بورزند”.
بنابراین اینجا دو احتمال متفاوت وجود دارد: در مورد اول، که در آن ناتوانی جنسی کامل را میبینم، آمیختگی کامل عشق و میل به مادر وجود دارد و میل به دلیل ممنوعیت زنا با محارم سرکوب میشود. به این صورت اینجا عشق پافشاری میکند ولی میل امکانناپذیر است. در مورد دوم، ما ناتوانی جنسی را با زنانی میبینم که مانند مادر هستند ولی با زنانی از طبقه پایینتر اجتماعی نمیبینیم، اینجا فقط آمیختگی جزئی میل و عشق نسبت به مادر وجود داشته است. اتوجه کنید که اگرچه فروید در ابتدای مقاله میگوید که آمیختگی عشق و میل نرمال است، به نظر میرسد اینجا اشاره میکند که آمیختگیشان نمیتواند درگیر یا پیرامون مادر متمرکز باشد. به نظر میرسد که ترکیب عشق و میل ــ یعنی ترکیب جریان عاطفی و جریان حسی ــ نباید قبل از ممنوعیت زنا با محارم اتفاق افتد بلکه صرفا بعد از آن اتفاق میافتد، بعد از آنکه از مادر به عنوان ابژه ابتدایی عشق دست کشیده میشود. در ۱۹۲۱ فروید این موضوع را روشن میکند که به نظر او این ترکیب بایستی در نوجوانی اتفاق بیفتد. یعنی بعد از حل و فصل عقده ادیپی، ولی در این صورت چه چیزی موجب این ترکیب میشود؟ هورمونها؟ اجتماعی شدن؟ فروید به ما نمیگوید چگونه و چرا این ترکیب و آمیختگی اتفاق میافتد.
در اینجا نتیجه گیری فروید در مورد مردان اینگونه است: “هر کس که میخواهد در عشق شاد و آزاد باشد بایستی بر احترامش به زنان فائق آید و با ایده زنا با مادر و خواهرش کنار بیاید. (۱۸۶) به عبارت دیگر به نظر میرسد مرد باید دست از ارتقا دادن زنان بردارد، دست از دیدن زنان بهعنوان چهرههای شبهـمدونا بردارد (به نظرم منظور فروید این نیست که مرد بایستی تمام احترامش نسبت به زنان را کنار بگذارد. اگرچه برخیها ممکن است اینجا با من مخالف باشند، آیا احترام به زن به صورت اتوماتیک او را در طبقه مادر و خواهر قرار میدهد؟)، زیرا در غیر این صورت مرد نمیتواند به آنها تمایل جنسی داشته باشد. قسمت دوم جمله فروید به نظر میرسد میخواهد بگوید که مرد باید با این امر کنار بیاید که ارتباط جنسی با یک زن همیشه حاوی نوعی مولفهی زنا با محارم است؛ و تکانههای زنا با محارمی همواره در جلسات روانکاوی ظاهر میشوند، با فرض شکلهای متفاوت آن، چه تماس جنسی مستقیمی بین خواهر و برادرها یا مادر و کودک اتفاق افتاده باشد چه اتفاق نیافتاده باشد.
این کاملاً مشخص نیست که ما چگونه باید این پیکربندی را از نقطهنظر امر تصویری، امر نمادین و امر واقعی توصیف کنیم. فروید میگوید که انتخاب ابژهای همانند مادر فرد، ابژهـگزینی آناکلیتیک است، و در عین حال مادر اینجا ایدهآلسازی میشود، به عبارتی از حیث نمادین ارتقا داده میشود. این ایدهآلسازی به نظر میآید در وهله اول نمادین باشد، از آنجا که مبتنی بر مشباهت با خود فرد در سطح تصاویر (شباهت فیزیکی)، یعنی شباهت تصویری، نیست بلکه مبتنی است بر ویژگیهای به لحاظ فرهنگی با ارزش که منجر به احترام میشوند: جایگاه و مقام اجتماعی ، محترم بودن و چیزهایی ازین دست.
حال ببینیم فروید در مقالهای درباره یک گرایش کلی فرضی به خوار و حقیر کردن در ساحت عشق در مورد زنان چه میگوید؟ او میگوید زنان نیاز کمی به خوار و حقیر کردن کردن ابژه جنسی خود دارند (۱۸۶)، ولی تقریبا هیچ چیزی در مورد دلیل این امر نمیگوید. آیا آنها عاشق پدرشان نمیشوند و حداقل تا حدودی به او دلبستگی جنسی پیدا نمیکنند؟ آیا دلیل آن این است که زنان مجبور نیستند واقعا از پدر دست بکشند؟ برای اینکه نیازی واقعی نیست تا عشقشان به پدر را سرکوب کنند؟ شاید صرفا یک انتقال تدریجی از یک مرد به مردی دیگر؟ یا آیا قضیه بیشتر این است که عشق، در اکثر موارد، پوست شده به مادر باقی میماند در حالی که میل جنسی معطوف به پدر است.
هر چه که باشد فروید اذعان میکند که زنان اکثراً نیاز دارند تا یک ممنوعیت وجود داشته باشد تا به لحاظ جنسی برانگیخته شوند. این به ما دید خوبی میدهد برای درک مجموعه وسیعی از فیلمهای فرانسوی که در آنها همسر یا معشوقه مرد فقط میتواند زمانی برانگیخته شود که در مکانهای عمومی عشق بازی میکنند، جایی که این کار مجاز نیست و خطر دستگیر شدن وجود دارد. فروید میگوید که این در زنان منجر به این میشود که عشق مبتنی باشد بر برخی شرایط ساختاری از جمله ممنوعیت یا “غیرمجازبودن”. (۱۸۶) ولی فروید واقعا دلیل آن را نمیگوید. آیا قضیه این است که ممنوعیت زنا با محارم در زنان چندان قوی نیست و بایستی فراخوانده یا برانگیخته شود؟
فروید پیشاپیش دارد درباره برخی از نظرات لاکان درباره سنت ” عشق باوقار[۴]” صحبت میکند وقتی که اینجا میگوید مردان در برابر عشق موانع شخصی خودشان را برمیسازند تا لذتش را افزایش دهند. (۱۸۷) اگر آزادی جنسی نامحدود باشد ارضا کامل نیست: در واقع ارضا هرگز کامل نیست. آموزش ارضایی اینچنین است که هرگز کامل نیست. تمدن از این لحاظ محکوم به شکست و خودـنابودکننده است: آموزش “رانههای عشقی” فقط به یک بها ممکن است اتفاق بیفتد، بهای آن از دست دادن مقدار محسوسی [یعنی مشهود یا ملموس] لذت.
برای جبران بخشی آن زیان به نظر میرسد ما مانعهایی میسازیم تا لذتمان را افزایش دهیم. به هر حال آیا این توضیح میدهد که چرا زنان معمولاً شیفته “پسران بد” میشوند، کسانی که احتمالاً با قالب چهرههای پدری ایدهآلشدهشان متناسب نیستند؟ یا آیا آن پسران بد صرفا نسخههای جدیدی از پدران خودشان هستند که به طور مخوفی از ابتدا قابل ایدهآل شدن نبوده است؟ حداقل در بعضی از موارد به نظر میرسد برای آنکه زن میل بورزد نمیتواند شباهت زیادی بین پدر ایدهآل مورد علاقه و عشق او و مردی که او میتواند به آن تمایل جنسی احساس کند وجود داشته باشد. احتمالاً او نمیتواند به آسانی در عین حال هم عشق بورزد و هم تمایل جنسی داشته باشد، نمیتواند به آسانی به یک ابژه هم عشق بورزد و هم میل. برای آنکه از لحاظ جنسی برانگیخته شود، او بایستی با مرد اشتباهی باشد، کسی که تجربههای زیادی اندوخته و از نظر جنسی بی قید و بند است، کسی که مثل پدرش مانند یک پرنسس با او رفتار نمیکند، چون اینگونه رفتار کردن با او منجر به عشق میشود نه میل. آن مرد نباید نگاهی محترمانه و عاشقانه به او نثار کند بلکه باید گستاخانه و با حالتی شهوانی به او نگاه کند.
قبل از بازگشت به لاکان درباره موضوع اشیاق/هوس، بگذارید ببینیم فروید چگونه رانهـمؤلفهی عشق را فرموله میکند. در سال ۱۹۲۱فروید این موضوع را پیش میکشد که عشق حسی “چیزی نیست مگر ابژهـنیرو گذاری روانی روی بخشی از رانههای جنسی به امید ارضاء مستقیم جنسی، علاوه بر این، نیرو گذاریای که وقتی به این هدف میرسد منقضی میشود. او در اینجا از عشق حسی به عنوان ” عشق زمینی” نیز یاد میکند (۱۱۲) و اشاره میکند که این عشق در هدفش بازداری نمیشود. در نتیجه به نظر میرسد “عشق زمینی” با چیزی مطابقت کند که او پیشتر آن را “میل جنسی” نامیده بود. اینجا سرمایه گذاری روی ابژه کوتاه مدت است و به محض اینکه ارضاء جنسی به دست بیاید از بین میرود. با وجود این در ادامه او میگوید وقتی اهداف حسی ممنوع شده باشند سرکوب میشوند و اغلب موجب “رانههای هدفـبازداریشده[۵]” میشوند (۱۱۱-۱۱۲)، او به عشق تاثری/عاطفی درست همانند چنین رانه هدفـبازداریشدهای اشاره میکند. اینجا به نظر میرسد عشق تاثری/عاطفی شامل ایدهآلسازی ابژه باشد، توجه فرد به ارزشهای معنوی آن معطوف میشود در تقابل با ارزشهای حسی.
توجه کنید که اینجا عشق تاثری/عاطفی مقدم بر عشق جنسی در نظر گرفته نمیشود بلکه امری ناشی از بازداری عشق حسی در نظر گرفته میشود. در آثار ابتداییتر فروید اینگونه به نظر میرسد که این دو جریان جدا از هم و تا حدی مستقل نسبت به یکدیگر هستند، اینجا به نظر میرسد به خاطر ممنوعیت نوعی ارضاء واقعی است که نوعی ایدهآلسازی نمادین اتفاق میافتد که منجر میشود به یک جریان تاثری/عاطفی که ثانویه است نه اولیه. بنابراین ایدهآلسازی، به گونهای که در ” عشق باوقار” میبینیم، به نظر میرسد مستلزم ” والایش[۶]“رانههای جنسی است. این فرموله سازی سال ۱۹۲۱ تقریباً متفاوت است از چیزی که فروید پیشتر گفته بود: ” عشق تاثری/عاطفی” قبلاً یا آناکلیتیک بود یا نارسیستیک.
هوس/اشتیاق: اگوی ایدهآل[۷] و اگوـایدهآل[۸]
پدیده عشق پر شور و شوق ((amour-passion)) توسط تصویر اگوی ایدهآل مشخص میشود.
لاکان- ۱۹۶۶-۳۴۴
در اینجا به دلیل محدودیت فضا، من خودم را به بحثی درباره اولین فرمولبندیهای لاکان در باب عشق و هوس/اشتیاق محدود خواهم کرد. من فرض خواهم کرد که خواننده با کار لاکان در “مرحله آیندهای” و “پرخاشگری در روانکاوی” آشنایی دارد جایی که لاکان روی نقش سازنده و تعیینکننده تصاویر در قلمرو حیوانی تاکید میکند و نشان میدهد که در بسیاری از گونهها برای دیدن چیزی یک فرایند رشدی مهمی لازم است: تصویری از یکی از اعضای همان گونه. لاکان مسلم فرض میگیرد میکند که در انسانها، اگو ابتدا در سنین بین ۶ تا ۱۸ ماهگی بر اساس تصاویری شکل میگیرد که یک نفر از خودش در آیینه (یا هر سطح بازتابکننده دیگری) یا از طریق تصاویری از سایر کودکان همسن خودش میبیند.همچنین او بیان میکند که اگو به عنوان امری تهنشینشده در مرحله آیینه دارای مقدار مشخصی از لیبیدو یا عشق است که به آن پیوست شده است، چیزی که لاکان به آن تحت عنوان “لیبیدو نارسیستیک” اشاره میکند. برخلاف فروید او فکر نمیکند که ما مانند حیوانات به صورت اتوماتیک نیرو گذاری میکنیم. در نسخه تصحیح شده مرحله آینهای در سمینار هشتم، لاکان (۱۹۹۱) اذعان میکند که تصویر آینهای درونیسازی میشود و لیبیدو بر روی آن سرمایه گذاری میشود به دلیل یک حرکت تأییدکننده (به عنوان مثال تکان دادن سر، که به einziger zug فرویدی مربوط است) از طرف یکی از والدین که کودک را در برابر آینه نگه داشته و به کودک تماشا میکند در حالی که کودک خودش را در آینه نگاه میکند. این به دلیل بازشناسی یا تأیید یکی از والدین است که تصویر ایدهآل خود فرد که در آینه دیده میشود (اگوی ایدهآل) اینقدر حائز اهمیت میشود. آن درونیسازی نمیشود مگر اینکه از طرف فردی مهم برای کودک تصویب و تایید شود و این تصویب و تایید موجب برقراری چیزی میشود که فروید آن را “اگوـایدهآل” (Ichideal) مینامد.[۹]
نارسیسوس
بگذارید به صورت مختصر نگاهی به مورد نارسیسوس بیندازیم. در اساطیر نارسیسوس به دختران علاقهای نداشت، او به ایزد بانوها علاقهای نداشت، نه به اکو (echo) و نه به باقی ایزد بتتنوها. یکی از دخترانی که توسط نارسیس پس زده میشد دعا میکند که او دچار عشق یک طرفهای گردد و در واقع همین اتفاق هم میافتد. او به شدت شیفته تصویر خودش در چشمه شد، او فکر میکرد آن تصویر این روح آبی است که در چشمه زندگی میکند. او شعلهای را گرامی داشت که او را مصرف میکرد، طوری که به تدریج رنگش، شکلش و زیباییاش را از دست داد … او مثل شمع آی شد و مرد. (Bulfinch 1979, 121)
تصویری از خود که نارسیسوس از خود میبیند در واقع از همان از جنس تصویر مرحله آینهای است. او به آن تصویر ویژگیهای نمادینی مانند صداقت، راستگویی، هوش یا “چیزی که داشت ” را اعطا نمیکند بلکه صرفا زیبایی را به آن اختصاص میدهد. آن زیبایی او را شیفته میکند. اسیر آن میشود مانند شکاری که اسیر چشمهایی میشود که در پرهای طاووس وجود دارد یا مانند خرگوشی که اسیر نگاه مسحورکننده راسو میشود. آن زیبایی نارسیسوس را اسیر میکند، او را هپنوتیزم میکند و نمیتواند جز خیره شدن به آن تصویر کار دیگری انجام دهد. اینجا نوعی هوس/اشتیاق مرگبار یا جذابیت کشنده به این تصویر وجود دارد، به انعکاس زیبایی خودش که به شدت ــ اوه بسیار زیاد ــ شبیه خودش است. این تصویر خیلی ایدهآلتر از خودش است تا آنجایی که آن تصویر کلیسازی میکند، یعنی تقریباً تمام خود او را بیدرنگ به او نشان میدهد، یک کل هماهنگ را خلق میکند که نارسیسوس هیچوقت نمیتواند به شکل دیگری یک نگاه گذرا به دست بیاورد.
مشکل نارسیسوس این است که او قادر نیست این تصویر را داخل خودش بکشد و یا آن را درونفکنی کند،آن را درونیسازی کند به آن شکلی که فرد با کمک دیگری در مرحله آینهای انجام میدهد. حتی وقتی که فرد قادر به درونیسازی آن است، همانطور که لاکان میگوید بیگانهشده از آن باقی میماند تا آنجا که فرد فقط به صورت مجانبی میتواند به آن نزدیک شود. فرد همیشه در نوعی فاصله از کاملا ساکن شدن در این تصویر ایدهآل از خود باقی میماند. با وجود این در مورد نارسیسوس تصویر بیرونی باقی میماند، به یک معنا بیرون از خود او.
رقابت هم شیرهها
مقاله سال۱۹۲۲ فروید، “برخی مکانیسمهای نوروتیک در حسادت، پارانویا و همجنسگرایی”، به نظر میرسد نقش مهمی در کار لاکان در باب عشق داشته است. این بدون شک حائز اهمیت است که خود لاکان (۱۹۳۲) این مقاله خاص فروید را به فرانسه ترجمه کرده است. فروید در این مقاله به تفاوت بسیار مهمی اشاره میکند، تفاوت بین چیزی که در برخی موردهای همجنس گرایی اتفاق میافتد و چیزی که در پارانویا رخ میدهد. فروید میگوید در برخی موردهای همجنس گرایی وضعیتی وجود دارد که در آن برادرهایی که در ابتدا برای کسب توجه مادر با هم رقابت میکردند بعدها برای هم تبدیل به “اولین ابژه عشقی همجنس گرایانه” میشوند. (۲۳۱) به دلیل سرکوب رقابت همشیرهها، عشق از مادر به برادری که رقیب بوده است انتقال پیدا میکند. خصومت ابتدایی به عطوفت تبدیل میشود:[۱۰]
عشق آشکار بین هم شیره
نفرت سرکوب شده به هم شیره
چیزی که اینجا به ذهن فروید میرسد وارونگی خصومت به عشق نیست، این امر به اندازه کافی معمول است، بلکه این است آن دقیقاً خلاف چیزی است که در پارانویا رخ میدهد جایی که همان فردی که در ابتدا مورد عشق و محبت قرار گرفته بود بعدها به آزاردهنده منفور تبدیل میشود. در پارانویا عشق به نفرت تبدیل میشوددر حالی که در این مورد رقابت هم شیرهها، نفرت به عشق تبدیل میشود. توجه داشته باشید که اینجا منفعتی برای اگوـلیبیدو وجود دارد: ابژهـلیبیدو پیوستشده به مادر به سوژهای برمیگردد که در حقیقت عاشق یکی مانند خودش شده است.
لاکان در این باب در مقاله خود درباره خواهران پاپین (Papin) در Le Minotaure ۳/۴ (۱۹۳۳–۳۴) اظهار نظر میکند، مقاله مذکور یک سال پس از ترجمه او از متن فروید انتشار یافته است. او میگوید وقتی “تقلیل اجباری خصومت ابتدایی بین برادران رخ میدهد، ممکن است وارونگی نامعمول این خصومت به میل اتفاق بیافتد” و منجر به یک “تثبیت تاثری/عاطفی شود که همچنان به “اگو خود-تنها انگار[۱۱]” بسیار نزدیک است، تثبیتی که برچسب نارسیستیک را تضمین میکند و ابژهای که انتخاب شده در آن تا جای ممکن شبیه سوژه است. به همین دلیل است که واجد خصوصیات همجنسگرایانه میشود”.
به زبان دیگر جایی که فروید شاید این وارونگی نفرت به عشق را بین برادران به عنوان یک مسیر غیر سایکوتیک به همجنس گرایی میدید (غیر سایکوتیک از آنجا که حاوی سرکوب، شکل مختص نوروتیک نفی، است)، لاکان در این مرحله ابتدایی کارش روی اهمیت “اگو خود تنها انگار” در چنین مواردی تاکید میکند. لاکان خاطر نشان میکند که تمام آزاردهندههای ایمی (Aimée)، زن سایکوتیکی که مورد لاکان بوده است و او در مقاله دکترایش درباره آن زن بحث کرده است (۱۹۳۲)، کپیها یا جانشینهایی از اولین آزاردهنده او، خواهر بزرگترش، بودند ، خواهری که ایمی در اوایل زندگی به او عشق میورزید. لاکان اینجا مطرح میکند که در مورد ایمی وارونگی عشق به نفرت اتفاق افتاده است، امری که منجر میشود به حمله دراماتیک او به بازیگر زنی که یکی از جانشینهای خواهرش شده بود. مجموعه آزاردهندهها از دوقولوها، سهقولوها و چاپهایی موفقیتآمیز از مدل ابتدایی [خواهر بزرگترش] ساخته میشدند. این سرنمون یا مدل ابتدایی یک ارزش دووجهی دارد، هم تاثری/عاطفی هم بازنماییگر (۲۵۳). برخی از اظهارات لاکان درباره ایمی را در نظر بگیرید:
«قربانی بعدی (هنرپیشه معروف آن زمان) صرفا آزاردهنده او نیست. درست مانند برخی از شخصیتها در اسطورههای اولیه که قرینهها و همریشههای یک گونه قهرمانانه از آب درمیآیند، باقی آزاردهندهها از پشت بازیگر زن ظاهر میشوند و ما میبینم که خود آن بازیگر اگویاولیه نهایی نیست. ما سارا برنهارد را مییابیم که در نوشتههای ایمی مورد نقد قرار گرفته است و خانم سی، رماننویسی که ایمی میخواست در روزنامه کومونیستی متهمش کند. پس ما ارزشی را میبینم که بیشتر از آنکه شخصی باشد بازنمایی کننده است، ارزش آزاردهندهای که بیمار لنفسه تشخیص میدهد. او بازیگر زن مشهور کلیشهای است که توسط جامعه مورد ستایش قرار میگیرد، اخیراً موفقیتهایی کسب رده و زندگی تجملاتی و مرفهای دارد، و اگرچه بیمار در نوشته خود به زندگیها، نیرنگها و گمراهی چنین زنانی به شدت انتقاد میکند، بایستی به دوسوگرایی[۱۲]رویکرد او اشاره کرد. چراکه همان طور که میبینیم او هم دلش میخواهد رماننویس باشد، در مرکز توجه قرار بگیرد، زندگی تجملیای داشته باشد و در جهان تاثیرگذار باشد». (۱۶۴)
در یک کلام، زنانی که تبدیل به آزاردهنده او میشوند زنانی هستند که طوری زندگی میکنند که خود ایمی دوست داشت به دست آورد. آنها برایش تصویری از زنانی بودند که شایسته عشق بودند. آنها همانی بودند که ایمی احساس میکرد بایستی آنگونه باشد تا بهخودیخود دوست داشتنی باشد. بهخودیخود همانقدر عشقورزیدنی باشد که او به دیگران عشق میورزید: آنها ایدهآل ایمی بودند. لاکان در مورد یکی از آزاردهندههای ایمی، خانم سی، با این سخن ادامه میدهد “در نتیجه آن شخصی که انتخاب شده بود هم عزیزترین دوستش بود و هم زن قویای بود که به او حسادت میکرد. بنابراین به عنوان جایگزینی برای خواهر ایمی ظاهر میشد.(۲۳۳) کمی بعد لاکان میگوید:
«زنی این گونه دقیقاً همانی بود که ایمی رویای تبدیل شدن به آن را داشت. همان تصویری که ایدهآلش را بازنمایی میکرد ابژه مورد تنفرش هم بود. بنابراین او به قربانیای حمله کرد که ایده آل برونی شدهاش بود، دقیقاً مانند فردی که به دلیل خشم ناگهانی مرتکب جرمی میشود و به ابژهای که ابژه عشق و نفرت او است حمله میکند». (۲۵۳)
لاکان حتی تا جایی پیش میرود که در جایی از واژه ” دشمن درونی” برای توصیف فردی که ایمی به آن حمله کرد استفاده میکند (۲۳۷) (اگرچه بافتار کمی متفاوت است). لاکان میگوید در حمله کردن به بازیگر زن مشهور با چاقو، “ایمی به خود ضربه میزند” و دقیقاً در همان لحظه است که او احساس تسکین میکند، که در گریهاش آشکار میگردد و هذیان به صورت ناگهانی از بین میرود. (۲۵۰) در اینجا آشفتگی آشکاری بین درون و بیرون، داخلی و خارجی وجود دارد. این قسمتی از چیزی است که لاکان به آن میگوید ” عقده دوقلویی[۱۳] “. واژهای که بازهم در آثار لاکان دیده میشود (۱۹۳۸, ۴۷)
لاکان میگوید “این افراد … ایده آل ایمی … را نمادین میکنند”. (۲۶۳):
«آزاردهنده اصلی همیشه همجنس سوژه و شبیه اوست و یا حداقل به صورت آشکاری فردی از همان جنس سوژه را بازنمایی میکند که سوژه عمیقاً در تاریخچه تاثری/عاطفی خویش به او دلبسته/پیوست بوده است» (۲۷۳).[۱۴]
«لاکان حتی اینجا در پاورقی اظهار میکند که اگرچه خیلی از نویسندگان شرححالهای را فراهم کردهاند که در آنها این موضوع صادق است، تعداد کمی از آنها پی بردهاند که چقدر این موضوع قاعدهمند و به صورتی منظم صادق است. او اشاره میکند که هذیانهای به اشتراک گذاشته شده تقریباً همیشه شامل جفتهای مادر دختر یا جفتهای پدر و پسر است» (۲۸۴).[۱۵]
عقدههای خانوادگی (Les complexes familiaux)
خیلی قبل از اینکه لاکان این ایده را مطرح کند که در مرحله آینهای تأیید والدینی برای درونی سازی اگوی ایدهآل ضروری است و قبل از آنکه مفهوم امر نمادین را فرموله کند، او یک رابطه متحدانه مادرـکودک ابتدایی را فرض میکند که در زمان از شیر گرفتن از دست میرود (۱۹۳۸). در زمان از شیر گرفتن است که کودک وحدت خویش را از دست میدهد، وحدتی که او ظاهراً بر اساس عدم تمایزیابی از مادرش پیدا کرده بود، در حسی از شکل دادن به یک کل با مادر (حسی که صرفا به صورت پسروند برساخته میشود، البته وقتی که از دست میرود)، یا حداقل با پستان مادر (“ایماژی از آغوش مادرانه که در زندگی تمام مردان غالب است” ۳۲). نوزاد به صورت ناگهانی خودش را به عنوان یک بدن قطعهقطعهشده درک میکند و یک گرایشی [یعنی نوعی تکانه] را تجربه میکند … برای احیای اتحاد از دست رفتهاش. او تلاش میکند تا دوباره آن وحدت از دست رفته را از طریق یک ایماژ بدل[۱۶] (۴۴)، یک تصویر یا مدل “خارجی”، بازگرداند: تصویر فردی دیگر. (به نظر نمیرسد لاکان به ما میگوید چرا آن به این شکل اتفاق میافتد). لاکان این را”عقده مزاحمت[۱۷]” مینامد و این ایده را مطرح میکند که “از این مرحله است که فرد شروع میکند تا کسی را به عنوان یک رقیب شناسایی کند، یک ” دیگری ” به مثابه ابژه” (۳۷). این به نظر میرسد اولین باری باشد که از واژه ” دیگری[۱۸] ” به این شکل استفاده میکند.
به گفتهی لاکان این “عقده مزاحمت” که کاملاً شایع میباشد، وقتی فاصله سنی بسیار کمی بین بچهها وجود دارد، شامل دو رویکرد متضاد و مکمل میشود که به نظر میرسد کودکان باید اتخاذ کنند: اغواکننده و اغواشونده، سلطه گر و سلطه پذیر. تفاوت سنی کم بین بچهها به این معناست که سوژهها از نظر سن و تواناییها خیلی به هم شبیه هستند. “ایماژ دیگری از طریق نوعی شباهت عینی به ساختار بدن خود فرد پیوند خورده است، مخصوصاً به ساختار کارکردهای ارتباطی آن. (۳۸)
لاکان مواضع اغواکننده و اغواشونده، مسلط گر و سلطه پذیر را به عنوان یک انتخاب نمیبیند بلکه بیشتر از طرف طبیعت برقرار میشوند، میتوان گفت از طرف غریزه چون همین تقابلها در اکثر گونهها وجود دارد. او اظهار میکند که اینها در پیدایش سادومازوخیسم وجود دارند (۴۰): هر دو طرف برای بازی کردن این نقشها ضروری هستند چه آن را دوست داشته باشند چه دوست نداشته باشند و هر دو طرف به اندازهای یکسان با هر دو نقش ارتباط برقرار میکنند، دست کم در ابتدای امر. او ادعا میکند درکی که ما در این مرحله از دیگری داریم کاملا تصویری است (۳۸): دیگری به طور اساسی از خود ما متفاوت نیست.
این نوع از همانندسازی با دیگری که اینجا در کار است منجر به وضعیتی میشود که در آن پرخاش نسبت به دیگری برابر است با پرخاش به خود شخص. لاکان حتی به نقشی که مازوخیسم در سادیسم بازی میکند بهمثابه” پوشش/آستر درونی [doublure intime]” اشاره میکند (۴۰).
لاکان جهان کودک را در این مرحله به عنوان “یک جهان نارسیستیک” توصیف میکند و میگوید که این جهان “حاوی افراد دیگر [autrui] نیست (۴۵). تا جایی که کودک به سادگی ژستها، جلوههای صورت و هیجانات کودک دیگر را از طریق شکلی از ترانسویتیسم[۱۹] تقلید میکند، [کودک]سوژه از خود تصویر متمایز نمیشود، یعنی از “تصویر فرد مشابه”[۲۰]، یعنی کسی که بسیار شبیه خودش است. ” تصویر صرفا مزاحمت موقتی یک یک گرایش خارجی ــ یعنی گرایشی که از دیگری اخذ شده است ــ را به گرایشات از پیش موجود کودک اضافه میکند. لاکان تحت عنوان “مزاحمت نارسیستیک[۲۱]” به این اشاره میکند، او میگوید که “قبل از اینکه اگو هویت خود را تایید کند، با این تصویری که آن را شکل میدهد (یا صورت میدهد) خلط میشود، اما این وضعیت آن را از ابتدای امر بیگانه میکند (۴۵). (تا آنجا که اینجا اساساً دو ابژه مجزا وجود ندارند، مگر از نظر گاه بیننده خارجی، اینجا سخن گفتن از واژه “مزاحمت” درست نیست. ” مزاحمت ” نیازمند آن است که دو ابژه مجزا وجود داشته باشند که یکی به ساحت دیگری تجاوز کند).
لاکان ادامه میدهد تا توضیح دهد چگونه این آشفتگی ابتدایی بین خود و دیگری از طریق حسادت برطرف میشود، آن موجب رقابت برای یک ابژه سوم میشود که موقعیت را مثلثی میکند و یک توافق و عهد را بین دو جناح برقرار میکند. ما اینجا تلاش اولیه لاکان را درایم که تلاش میکند از دیالکتیک ارباب /بنده هگلی برای رفتن به فراسوی مبارزه تا پای مرگ استفاده کند، تلاشی که کنار گذاشته شد وقتی که لاکان مشارکت مهم امر نمادین (einziger Zug از طرف یکی از والدین) در مرحله آینهای را تشخیص داد. هرچند لاکان در ابتدا تلاش میکند توافق نمادین را از دیالکتیک کاملاً تصویری بیرون بیاورد، بعدها این تلاش بیهوده را کنار گذاشت.
با وجود این حتی با در نظر گرفتن دیدگاههای تجدید نظر شده لاکان در باب شکل گیری اگو در سمینار هشتم، ما هنوز میتوانیم اینجا این تصور او را قبول کنیم که “اگو” بر اساس “ایماژ ابتدایی بدل[۲۲] مدل سازی میشود” (۴۸). لاکان میگوید ما اهمیت آن را بعدها در زندگی در برخی موارد متفاوت میبینیم، از جمله همجنسگرایی و قتیشیسم، و در پارانویا جایی که نقش نوعی آزاردهنده، چه درونی چه بیرونی، را بازی میکند (۴۸).
به بیان دیگر لاکان تأثیر “عقده دوقلویی” را به پارانویا محدود نمیکند، جایی که منجر میشود به فراوانی مضمونهای نسب و تبار، غصب و یغماگری، [و به مضمونهایی] بیشتر پارانوئیدی، مزاحمت، نفوذ، دوپارگی، دوگانه شدن و تمام تغیییرات بدنی هذیانی (۴۹). “عقده دوقلویی” ممکن است در سایر مقولههای تشخیصی نیز نقش مهمی بازی کند.
لاکان بیان میکند که روانکاوی ما را قادر میکند تا ببینیم که “ابژه انتخاب شده لیبیدو در مرحلهای که داریم آن را مطالعه میکنیم همجنس گرایانه است و اینکه عشق و همانندسازی در این ابژه با هم ترکیب شدهاند (۳۸-۳۹). لاکان در رساله خود مطرح میکند که در اکثر موارد آزاردهنده شخصی همجنس بیمار است، اظهار میکند که کل مسئله “همجنسگرایی سرکوب شده” (۳۰۱) یا مسئله “دفاع علیه همجنسگرایی” در سایکوتیکها میتواند در واقعاً با هوس/اشتیاق گره خورده به تصویر فردی که بسیار شبیه خود فرد است ارتباط داشته باشد(a-a´).[۲۳]
لاکان ادامه میدهد:
«این ابهام اولیه [قاعدتا، ترکیب عشق و بازشناسی] دوباره در انسانهای بالغ برقرار میشود. در هوس/اشتیاق حسادت در رابطههای عشقی و اینجاست که فرد میتواند به خوبی درکش کند. در واقع آدمی باید آن را در علاقه قدرتمندی بازشناسی کند که سوژه به تصویر رقیب خود نشان میدهد: علاقهای که اگرچه به صورت نفرت بیان میشود ــ یعنی به صورت امری منفی ــ و اگرچه ابژه عشقی مفروض آن را برمیانگیزد، … باید به عنوان علاقهای مثبت و اساسی این هوس/اشتیاق تفسیر شود» (۳۹).
به بیان دیگر به عنوان مثال علاقه مشتاقانه به زنی دیگر در هیستری، اینجا به نظر میرسد لاکان مطرح میکند، به جای اینکه بر اساس دلبستگی/پیوست مشتاقانه به مردی باشد که ظاهرا ابژه حقیقی تاثرات/عواطف آن زن است، بیشتر به دلیل جذب شدن به زنی دیگر (کسی که رقیب قلمداد میشود) به عنوان ایماژی در هسته وجودی خود آن زن است. لاکان زمانی که سالها بعد درباره روویای زن قصاب بحث میکند بر این جنبه موضوع تاکید نمیکند ولی احتمالاًوجه مهمی است که در ذهن دارد (به عنوان مثال نگاه کنید به lacan 1966,452). میتوان فرض کرد که آن در شیفتگی دورا به خانم K. نقش بازی میکند، تا آنجا که خانم K. زنانگی خود دورا را بازنمایی میکند. در واقع توجه زنان به مسئله زنانگی، توجه به اینکه معنای زن بودن چیست، میتواند با همین جذب شدن و شیفتگی به ایماژ زنی دیگر ارتباط داشته باشد. (احتمالاًمیتوان چیزی مشابه درباره تلاش مردان برای درک اینکه مرد بودن به چه معناست نیز گفت. نگاه کنید به Logical Time) و یا فراوانی وجود یک مرد دیگر در فانتزیهای جنسیشان با یک زن، جایی که به نظر میرسد کشمکشی با مردی دیگر وجود دارد که جذابش میکند: یک رقیب برادر گونه و یا پدر.
این کاوش ابتدایی احتمالاً بیشتر از آنکه پاسخگو باشد سؤالات بیشتری را موجب شده است ولی به دلیل محدودیت فضا در اینجا حتی آغاز تلاش برای پاسخ دادن به برخی از این سؤالات با صورتبندیهای متاخر لاکان در باب عشق باوقار، زیبایی و غیره ناممکن است. امیدوارم در کتاب بعدی در باب عشق به این مسائل بپردازم.
منابع
Bulfinch, t. (1979). Myths of Greece and Rome. new York: Penguin, 1981.
Fink, B. (1995). The Lacanian subject: between language and jouissance. Princeton,
nJ: Princeton University Press.
– – (۱۹۹۷). A clinical introduction to Lacanian psychoanalysis: Theory and technique.
Cambridge, MA: Harvard University Press.
– – (۲۰۰۵). lacanian clinical practice. The Psychoanalytic Review, 92, 4, ۵۵۳-۷۹.
Freud, s. (1910). “A special type of Choice of object Made by Men.” in J.
strachey (ed. & trans.), The standard edition of the complete psychological
works of Sigmund Freud (hereafter abbreviated as SE) (vol. 11, pp. 163–۷۵).
london: Hogarth Press, 1957.
– – (۱۹۱۲). “on the Universal tendency to Debasement in the sphere of love.”
SE (vol. 11, pp. 177–۹۰). london: Hogarth Press, 1957.
– – (۱۹۱۴). “on narcissism.” SE (vol. 14, pp. 73–۱۰۲). london: Hogarth Press,
۱۹۵۷.
– – (۱۹۲۱). Group psychology and the analysis of the ego. SE (vol. 18, pp. 67–۱۴۳).
london: Hogarth Press, 1955.
– – (۱۹۲۲). “sur quelques mécanismes névrotiques dans la jalousie, la paranoïa
et l’homosexualité,” trans. J. lacan, Revue Française de Psychanalyse ۳ (۱۹۳۲).
(“some neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia and Homosexuality,”
SE (vol. 18, pp. 223–۳۲). london: Hogarth Press, 1955.
– – (۱۹۲۳). The ego and the id. in J. strachey (ed. & trans.), SE (vol. 19, pp.
۱۲–۶۶). london: Hogarth Press, 1961.
lacan, J. (1932). De la psychose paranoïaque dans ses rapports avec la personnalité.
Paris: seuil, 1980.
– – (۱۹۳۳–۳۴). Le Minotaure ۳/۴. (in english, see “the Problem of style and the
Psychiatric Conception of Paranoiac Forms of experience” and “Motives
of Paranoiac Crime: the Crime of the Papin sisters,” trans. J. Anderson.
Critical Texts ۵, ۳ (۱۹۸۸): ۴–۱۱.)
– – (۱۹۳۸). Les complexes familiaux. Paris: navarin, 1984. (see the partial english
translation, “the Family Complexes,” trans. J. Anderson. Critical Texts ۵, ۳
(۱۹۸۸): ۱۳–۲۹.)
– – (۱۹۷۶). “Conférences et entretiens dans des universités nord-américaines.”
Scilicet ۶/۷: ۷–۶۳.
– – (۱۹۹۱). Le séminaire de Jacques Lacan, Livre VIII: Le transfert (1960–۱۹۶۱).
edited by J.-A. Miller. Paris: seuil.
– – (۱۹۶۶). Écrits: The first complete edition in English. translated by B. Fink. new
York & london: W. W. norton & Co., 2006. (All page references given here
are the page numbers in the margins that correspond to the pagination of
the 1966 French edition.)
lorenz, k. (1963). On Aggression. new York: viking, 1966.
Rousselot, P. (1907). Pour l’histoire du problème de l’amour au moyen âge. Münster:
Aschendorffsche Buchhandlung.
[۱] «نقشه توندغ» یا «نقشه شهر محبت» در ادبیات قرن هفدهم فرانسه نقشه سرزمینی افسانهای بوده است که راه رسیدن به عشق را نشان میداده است
[۲] affectionate current
[۳] Anaclisis چسبندگی، انگل وارگی
[۴] courtly love
[۵] aim-inhibited drives
[۶] sublimation
[۷] Ego Ideal
[۸] Ideal-Ego
[۹] برای بحثهایی پیرامون نسخههای اول و دوم مرحله آیینهای بنگرید به فینک ۱۹۹۵، ۱۹۹۷، علیالخصوص ۲۰۰۵
[۱۰] اینجا همچنین فروید (۱۹۲۲) شیوه دیگری را توصیف میکند که ممکن است ابژه گزینی همجنس گرایانه اتفاق بیافتد. او به پسر بچهای اشاره میکند که روی مادرش تثبیت میشود و چند سال بعد از بلوغ سرانجام با مادرش همانندسازی میکند و پسری را که تقریبا هم سن سال خودش است در همان زمانی که همانندسازی اتفاق میافتد به عنوان ابژه عشقی انتخاب میکند. شاید سالیان متمادی پس از آن ماجرا پسرانی در همان سن و سال او را جذب میکنند. در یکی از موردهای خود من یک همجنسگرای مذکر که تقریبا ۲۰ ساله بود مجذوب پسران ۱۵ تا ۱۷ ساله میشد، اینجا دغدغه اخلاقی او این بود که آنها کم سن و سال و زیر سن قانونی بودند. فروید این را به عنوان راهحلی برای عقده ادیپ قلمداد میکند که حاوی وفادار باقی ماندن به مادرش است در حالی که به خاطر پدرش کنارهگیری میکند از طریق رقابت نکردن با او بر سر عشق مادرش (۲۳۰-۳۱). این مشابه است با توضیح و تبیینی که من به شکلی وارونه درباره مورد مشهور “زن همجنسگرای جوان” فراهم میکنم.
[۱۱] solipsistic ego
[۱۲] ambivalence
[۱۳] fraternal complex
[۱۴] لاکان (۱۹۳۲)همچنین اظهار میکند که “در نتیجه در این مورد تثبیت نارسیستیک و رانه همجنسگرایانه از نقاط تحول لیبیدویی ناشی می شوند که به همدیگر بسیار نزدیک بودند” (۲۶۴)
[۱۵] او به چیزی تقریبا مشابه در لاکان اشاره میکند. (۱۹۳۸, ۴۹)
[۱۶] imago of the double
[۱۷] intrusion complex
[۱۸] other
[۱۹] transitivism
[۲۰] “the image of the semblable
[۲۱] narcissistic intrusion
[۲۲] the primordial imago of the double
[۲۳] اینجا عشق به نفرت تبدیل میشود، و مجازات دیگری به مجازات خود تعبیر میشود