یادداشت لاکانیسم: متن پیش رو مصاحبه نشریه هاآرتس با اغیک لوغون در سال ۲۰۱۲ است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مصاحبه به عهده فرهاد دشتی بوده است.
چرا هیچ میانبری برای مشکلات شما وجود ندارد
به گفتهی روانکاو لاکانی، اغیک لوغون[۱]، میل به جوابهای سریع بیشتر مربوط به مصرفگرایی است تا درمانگری.
روانکاو فرانسوی اغیک لوغون در جستجوی یک آیندهی جایگزین برای روان انسان است. دیدگاه مکانیستی مطرح شده توسط پژوهشگران مغز و دیگر افرادی که کارکرد ذهن را به جای اینکه به عنوان چیزی اساسیتر و خودکارتر در نظر بگیرند، آن را به یک فرآیند فکری تقلیل میدهند ــ مانند چیزی که روانشناسان شناختی طرح کردهاند ــ به شدت او را آشفته کرده است. او با کمک گرفتن از روانکاوی، حملهای را بر گرایشهای غالب در روانشناسی شروع میکند و در طول مسیر نیز چیزی دربارهی شیوهای که ابزارهایمان ما را میبینند توضیح میدهد هرچند ما تصور میکنیم که در حال مشاهده آنها هستیم.
دکتر لوغون یکی از پیروان اصلی ژاک لاکان روانکاو است. او ۱۴ سال در روانکاوی با لاکان که در سال ۱۹۸۱ درگذشت، سپری کرد. لوغون، رییس پیشین World Association of Psychoanalysis بود که از دکترین لاکان پشتیبانی میکند، او در دپارتمان روانشناسی دانشگاه پاریس هشتم تدریس میکند. همچنین او دهها مقاله و کتاب منتشر کرده که به زبانهای بیشماری ترجمه شدهاند. در کتاب وی «از دست رفته در شناخت[۲]» که اخیراً رسلینگ[۳] به زبان عبری منتشر کرده (نهاما گسر[۴] این کتاب را از فرانسوی ترجمه کرده است، هیچ چاپ انگلیسیـزبانی از کتاب وجود ندارد)، بحث میکند که در رانش اخیر در روانشناسی به سوی یک رویکرد علمی چه چیزی از دست رفته است، هم در ساحت درمان و هم در چشمانداز کلی روان انسان.
من لوغون را در سفر اخیر او به اسرائیل به عنوان مهمان دهمین کنفرانس New Lacanian School Psychoanalysis در تلآویو ملاقات کردم. موضوع کنفرانس «خوانش سمپتوم» بود.
لوغون در کتاب « از دست رفته در شناخت» توان رویکردهای درمانی فعلی، مثل روانشناسی شناختی که روی نتایج تمرکز دارد، را در مقابل رویکردهای روانکاوانه به درمان که تمرکزشان روی فرآیند است، میسنجد. احتمالاً بیشتر مردم که امروزه تحت درمان قرار میگیرند نتیجهی نهایی را نه به عنوان فرآیند مصالحه با سمپتوم، بلکه مستلزم ناپدیدشدن کامل سمپتوم تصور میکنند.
آیا یکی از مشکلات درمان روانکاوانه و رواندرمانیهایی که الهامبخششان بوده، این است که بیماران در واقع درک نمیکنند که چه چیز به آنها ارائه میشود؟
«من فکر میکنم ادراک اینکه چه چیز نامشخص است گفتمان دوران را منعکس میکند. افرادی که رفتند تا فروید را ببینند، نزد یک روانپزشک رفتند، زمانی که هیچ کس نمیدانست روانپزشکی چه بود. آنها رهایی از رنج را میخواستند و به شخصی روی آوردند که بهمثابه متخصص در این عرصه توصیف میشد، یک متخصص منحصر به فرد با روشهای متمایز خاص خودش که شما یاد میگیرید به آنها اعتماد کنید، به گونهای که با [سر و کله زدن با متخصصان] پزشکی در دوران باستان قابل مقایسه است.
«امروزه، گفتمان دوران این است که شما باید خلاق باشید، ابزار در اختیار داشته باشید و بالاتر از همه، به نتایج دست یابید. کل موضع روانکاوی دقیقاً از این امر ناشی میشود که این گفتمانی معمول است که مردم به آن برمیگردند، یا در آن غرق هستند، اینکه آن ایدهآل دوره زمانهای است که در آن زندگی میکنند. اما آنها عملا چه میخواهند؟ علاوه بر و ورای اینکه افراد به درخواستشان و به شکایتشان اشاره میکنند، این در چهارچوب گفتمان دوران اتفاق میافتد. افراد میگویند «لطفاً کمکم کن تا از شکهایی که مرا در مورد همسرم رنج میدهند رهایی یابم: آیا او واقعاً آدم مناسبی [برای من] است؟ باید او را انتخاب کنم یا معشوقم را؟ آیا او مناسب است؟ آیا من مناسب هستم؟»
«علیظاهر، آنها چیز کاملاً روشنی تقاضا میکنند: «کار درست را به من بگو که در مورد رنجم و کشمکشهایی که نمیتوانم حل کنم انجام دهم. راه حل را به من بده.» اما در نهایت آنچه عملا گفته میشود این است که «در تمام این قضیه درمانده هستم، کمکم کن تا از دست خودم خلاص شوم.» اگر شما به شیوهای که مردم رنجشان، مشکلات وجودیشان، را بیان میکنند گوش کنید همواره یک تنش بین این جنبهی خاص که محدود به چیزی است که[آنها] میخواهند از آن خلاص شوند، و میل به دگرگونی کامل، میل به اینکه فرد دیگری بشوند، مطابق با ایدهآلهای زمانه زندگی کنند و از تمام تناقضهایی که تاریخچهی شخصی فرد را شکل میدهد آزاد شوند، وجود دارد.
«مهارت بالینی روانکاو، در عصر ما و در دورههای متقدم، میتواند در تصمیم به واکنش با شیوهای دقیق به عناصر محدودی که در شکایت سوژه وجود دارند دیده شود. بعضی از مردم قادرند، از طریق پنجرهی کوچکی که شکایتشان آن را پدید آورده، به مخلوط پیچیدهای که تاریخچهی شخصیشان آن را پدید آورده دسترسی یابند، در حالی که دیگران نمیتوانند. شکل و اندازهی واحدی که برای همه افراد مناسب باشد وجود ندارد.»
شما مینویسید که در برخی درمانهای شناختی آنچه دریافت میشود فتیشیسم یک چهرهی ایدهآل است که فرد تلاش میکنند با او همانندسازی کند، به همان شیوه که صنعت تبلیغات از ما میخواهد با مدلها و محصولاتی که آنها میفروشند همانندسازی کنیم.
«یکی از خواستهای زمانهی کاپیتالیستی ما این است که باید خودمان را کارفرمایانی تصور کنیم که باید بیشترین استفاده را از زندگیمان ببرند. ما نیاز داریم که بیشتر فکر کنیم، بیشتر لذت ببریم، زندگی زناشویی عمیقتری را تجربه کنیم. اگر بیشترین استفاده را نبریم، این را به عنوان شکست میبینیم و ما افرادی هستیم که باید به خاطرش سرزنش شویم. بنابراین، درخواست متداول این میشود که «لطفاً مرا درست کن». این ایدهآل سوپراگو است: «لطفاً مرا درست کن، مرا فوقالعادهـبهرهور کن.» به عقیدهی من، صحیحتر است که این را بهمثابه خواست سوپراگو ببینیم که سوژه را از پا درمیآورد و بنابراین آن را تفسیر کنیم و برای موافقت با آن تلاش نکنیم. در نهایت هر فردی میتواند خودش را تا حدودی فردی درمانده ادراک کند و حقیقت این است که این چندان وحشتناک نیست.»
دربارهی تکنیکهای شناختیای که اثبات شده بسیار تاثیرگذارند مانند حساس کردن[۵] ــ قرار گرفتن تدریجی در معرض ابژهی ترس در درمان فوبیا ــ چطور؟
«من پاسخ شما را با ارائهی مثال بیماری که داشتم خواهم داد. بیمار مذکور از ترس پرواز رنج میبرد. در خانوادهی او هر نوع داستانی دربارهی هواپیماها و ایدهآل خلبان وجود داشت، بنابراین او با آن دچار تعارض بود و مجبور بود با آن روبهرو شود. در لحظهی خاصی از درمان به من گفت که باید برای مقاصد کاری سوار هواپیما شود. من او را تشویق کردم به درمان در معرض قرارگیری رفتاریـشناختی وارد شود که در آن شما در معرض واقعیت مجازی قرار میگیرید که یک هواپیما را شبیهسازی میکند، [جایی که] کوششی شکل میگیرد تا شما را به این شرایط حاوی ترس عادت دهد. به عقیدهی من، این با خوردن قرصی که ترس را قبل از سوار شدن به هواپیما تسکین میدهد قابل مقایسه است. این معالجه وضعیتش را تسکین داد، اما ترس اساسی باقی ماند. او بر ترس غلبه کرد، اما زمان بیشتری طول کشید تا بالاخره در هواپیما احساس راحتی کند.
«اگر فردی برای معالجه پیش یک روانکاو بیاید و بگوید، «من میخواهم از دست ترسم از پرواز راحت شوم چون میخواهم سوار هواپیما شوم» به او میگویم، «درمان در معرض قرار گرفتن را امتحان کن». اگر این در طول روانکاوی اتفاق بیفتد، میتوانم به او بگویم، «برو و انجامش بده و بعد برگرد»، زندگی دشوار است. برخی از ابزارها در دسترس شما هستند، بنابراین ارزشش را دارد که از آنها استفاده کنیم».
وقتی فردی سمپتومهایش را پیش یک روانشناس شناختی میبرد عملاً چه چیز از دست میرود؟
«میتوانم به شما بگویم که کجا با همکارانم از دیدگاه اخلاقی موافق نیستم. من در جنبهی رفتاریای که در ترکیب معمول درمان رفتاریـشناختی وجود دارد مخالفت میکنم. بیمار خود را ملزم به مواجهه با اتوریتهی قدرتمندی پیدا میکند که سعی دارد یک تغییر رفتاری با رویکرد «مناسب همه» را تحمیل کند. گویی رفتاری خوب وجود دارد که میتواند استانداردسازی شود. این نه تنها برای سوژه مضر است، بلکه کاملاً برای ایدهآلهای آزادی خطرناک است. در سال ۱۹۷۱، در اوج «جنون»رفتارگرایی، اسکینر [بی.اف. اسکینر[۶]، پدر رفتارگرایی] به مجلهی تایم گفت که آزادی تجملی است که ما استطاعت آن را نداریم.
میان لاکان و چامسکی
لوغون کتابش را با توصیفی پرشور از خودش در سمینار لاکان آغاز میکند، که حسابی دارد با دکترینهایش کشتی میگیرد. «با شروعش در نوامبر ۱۹۷۵، ما تنها میتوانستیم جهالت شرمآوری را که سهم ما بود برآورد کنیم،» او مینویسد و ادامه میدهد، «ناگهان، در دسامبر ۱۹۷۵، پرتو نوری پدیدار میشود. لاکان از ایالات متحده برمیگردد و دربارهی [نوآم] چامسکی صحبت میکند. ما کار چامسکی را میشناختیم … از این رو فکر کردیم که میتوانیم چیزی آن جا پیدا کنیم، یک تکیهگاه»
جالب است وقتی لاکان به نوام چامسکی زبانشناس اشاره میکند، کسی که پیشرو انقلاب شناختی در روانشناسی بود، به نظر میرسد که شما و دوستانتان تقریباً نفس راحتی میکشید: اینجا چیزی وجود دارد که ما میدانیم.
لوغون میخندد: «بله، درست است، اما دیدگاه شناختی چامسکی بسیار متفاوت با مدل تئوریکی است که در درمان شناختی تلویحا وجود دارد. سادهترین راه برای توضیح این تفاوت از طریق این مسئله است که آیا تجربهی انسان میتواند به یاد گرفتن تقلیل یابد یا خیر. چامسکی برای این در مورد زبان مثال آورد با این اظهار که پیچیدگی نامتناهی آن نمیتواند صرفاً در چهارچوب یادگیری توضیح داده شود. چامسکی در سیستم زبانی به تعداد نامتناهی از جملهها اشاره کرد که میتواند ساخته و فهمیده شود، و وجودشان نمیتواند صرفاً از طریق سیستم متناهی یادگیری توضیح داده شود.
«به شکلی مشابه، بزرگترین ریاضیدانها میگویند آنها ریاضی یاد نگرفتند بلکه اتفاقی به آن برخورد کردند، یا در آن فرو رفتند. آنها فقط تکنیکها را یاد گرفتند، اما جوهرهی ریاضی چیزی نیست که یاد گرفته شود. بسیاری از ریاضیدانها در زندگینامهشان، وقتی سعی میکنند توصیف کنند که آن «چگونه کار میکند،» از اصطلاحاتی در رابطه با دسترسی به یک جهان نامتناهی ایدهها استفاده میکنند که در جایی بیرون از آنها وجود دارد. بنابراین هم در زبانشناسی و ریاضی نامتناهی دارید، و هم در تجربهی روانکاوی در تناقض بین تکرار الگوی زندگیتان و ظهور یک تجربه جدید وقتی که از طریق فرآیند ظاهراً نامتناهی تکرار، چیزی جدید کشف میشود»
دوست دارم از این فرصت استفاده کنم تا یک صورتبندی برای غیرمتخصصان درخواست کنم، در روانکاوی، زمانیکه که یک فرد میگوید روانکاو لاکانی است به چه معناست؟
«بسیار ساده پاسخ خواهم داد. در دههی ۱۹۵۰ در جنبش روانکاوی یک بحث و مشاجره دربارهی ناخودآگاه وجود داشت: آیا ناخودآگاه از منشاهای بیولوژیک ساخته شده است؟ آیا آن درون ماست؟ آیا آن بیرون از ماست؟ لاکان تفسیری مطرح کرد که ناخودآگاه سیستمی است که درون ما نیست، بلکه مثل زبان در بیرون ما قرار دارد. او یک عبارت داشت: «ناخودآگاه همانند زبان ساختار یافته است.» لاکان به زبان در معنای زبانشناختی اشاره نمیکند بلکه به این امر اشاره میکند که ناخودآگاه آن بیرون، خارج، است. ما به سیستمی واکنش نشان میدهیم که درون مغز ما نیست، نه از طریق تفکر دربارهی آن بلکه از طریق سوژه بودن نسبت به تاثیرات آن بر روی ما».
به نظر لوغون، رقابت پژوهشگران مغز برای آشکار ساختن ناخودآگاه درون مکانیزمهای مغزی، در داخل بدن به جای بیرون آن، با اتخاذ یک پرسپکتیو غلط روانکاوی را در معرض خطر قرار میدهد. این پرسپکتیو وابسته به تقلیلی فیزیکی است که در آن گیرایی خاص ناخودآگاهی که بیرون از ما وجود دارد و تاثیر آن بر تمام روابط ما آشکار است از دست خواهد رفت.
در لابی هتل دن[۷]، لوغون، ژاکتی پوشیده و از دستورالعملهای عکاس هاآرتس[۸]، ایلیا[۹]، پیروی میکند، ایلیا در عین حال با دوربینش هدف گیری میکند و دربارهی عکس چیزهایی زیرلب به خودش میگوید. به یکباره، ایلیا از لوغون عذرخواهی میکند: «ببخشید دارم با خودم صحبت میکنم». لوغون به سرعت متقابلاً پاسخ میدهد: «ما همواره فقط با خودمان صحبت میکنیم».
باور به بابانوئل
لوغون منتقد کوشش عامهپسندی است که این روزها صورت میگیرد تا ارتباطی بین روانکاوی و علوم شناختی و پژوهشهای مغز مطرح کند. او در کتابش در حمله به چهرههای کلیدی تردید نمیکند، کسانی که در صفِ اول تلاش برای پدید آوردن تلفیقی بین رشتهها هستند، مثل پیتر فوناجی[۱۰] روانکاو و اریک کندل[۱۱] پژوهشگر آمریکایی حافظه و برندهی نوبل.
لوغون در تلاش برای پیوند میان رشتهها دو خطر میبیند. یکی تقلیل سوژهی انسان به یک ارگانیسم بیولوژیک یا، به قول لوغون، نوعی روبات.
دومی از دست رفتن تردید روانکاوانه دربارهی وجود یک اتوریتهی بیرونی، چه علم باشد چه طبیعت، که متحمل بازسازی «باور به بابانوئل» میشود، باوری «که روانکاوی سازماندهی شده تا ما را از آن رها کند». با وجود این وقتی یافتههای علمی میتوانند در خدمت رویکرد لاکانی قرار گیرند، لوغون آنها را بدون تامل رد نمیکند.
یک کشف پژوهشگران مغز که علاقهی بسیاری بین روانشناسان برانگیخت، کشف به اصطلاح نورونهای آیینهای در دههی ۱۹۹۰ بود. اینها سلولهایی عصبی هستند که هم زمانی که فرد عملی را انجام میدهد و هم زمانی که آن فرد میبیند شخص دیگری آن عمل را انجام میدهد، به یک شیوه واکنش نشان میدهند. به عبارت دیگر، در چهارچوب فعالیت سلولی، رفتار شخص دیگر طوری «منعکس» میشود که گویی رفتار خود فرد مشاهدهکننده بوده است.
دیدگاه شما دربارهی اقتباس سریع روانشناسان از نورونهای آیینهای بهمثابه گواه ماهیت فطری همدلی چیست؟
«در وهلهی اول، میتواند بهمثابه نقد همدلی به عنوان فرآیند فکری عمل کند [و نه به عنوان چیزی فطریتر]. قضیه صرفا این نیست که من چیزی را تصور میکنم که در سر دیگری میگذرد؛ این خودکار است، واقعاً چیزی درون من وجود دارد که مرا با دیگری همانندسازی میکند. من در آیینه گیر افتادهام. لاکان گفت «شما فکر میکنید که دارید تلویزیون تماشا میکنید، اما این تلویزیون است که دارد شما را تماشا میکند». دید شما در نگاه خیرهی تلویزیون یا آیینه «زندانی شده است». از طریق آن تصویر، شما خودتان را میبینید. ما روابطی با بدلمان داریم، با صفحهی نمایشی که ما را تماشا و هیپنوتیزم میکند. به دنبال [کشف] نورونهای آیینهای، ما آفتابپرستـمانندتر از آنچه تصور میکردیم به نظر خواهیم رسید. آفتابپرستها توسط ابژه نگریسته میشوند و مطابق با چیزی که روی آنها افکنده میشود تغییر رنگ میدهند، و به معنایی خاص ما نیز مانند آن هستیم».
این ما را به کجا میرساند، با توجه به اینکه حالا هرجایی که میرویم صفحه نمایشهایی با خودمان حمل میکنیم؟
«به معنایی خاص، ما ابزارهای کنترل بر خودمان را در دست داریم. ما از هر صفحه نمایشی نگریسته میشویم، و این وضعیت این احساس را طنینانداز میکند که خدا مارا تماشا میکند. در عین حال این ابزارها حیرتآور هستند به این معنا که تمام زندگی ما را دربرمیگیرد، عکسها، صداها، نوشتههای ما، همهی اینها به صورت دیجیتالی در یک ماشین منفرد متمرکز شدهاند. این میتواند راهی به ما ارائه کند تا زندگی بهتری داشته باشیم، اما همچنین باعث قضاوت دربارهی زندگیمان در هر لحظه مفروضی میشود. صفحه نمایش ما را مشاهده میکند و به نظر میرسد که میپرسد، «آیا تو کار درست را انجام دادی تا بیشترین استفاده را از زندگیات ببری؟ آیا عملکرد تو به خوبی عملکردهای مَک بوک خودت بود؟»
«این ترس است. به محض اینکه آخرین مک بوکم را خریدم، میدانم که در کالیفرنیا، اپل پیشاپیش در حال امادهسازی نسل جدید است. وقتی آیفون S4 خودم را میخرم پیشاپیش منسوخ شده است زیرا آیفون ۵ در راه خواهد بود، که اگر میخواهم شایستگی و قابلیتم را حفظ کنم باید بخرم. به این شیوه جنبهی تکنیکی [این دستگاهها] میتواند همزمان هم مهیج باشد و هم زندگی را توسعه و گسترش دهد، اما نشانهی مرگ نیز باشد.
«مانند پدیدهای که در برخی کشورها میبینیم ــ نوجوانان خودشان را در اتاقشان زندانی کرده و خود را از مراوده با دنیا به غیر از [مراوده با] رایانه دور نگه میدارند ــ این میتواند راهی باشد که خودشان را جهانی کنند اما همچنین میتواند راهی باشد که خودشان را از جهان جدا کنند».
سرخوشی اولیه
در کنفرانس دانشگاه تلآویو شما دربارهی مسیر جدیدی صحبت کردید که با علوم اعصاب آغاز شد. با توجه به آگاهی به اینکه واقعاً امکان ساخت الگویی از ذهن وجود ندارد، فکر میکنید تغییری به سمت تملک اعضای مصنوعی در حال صورت گرفتن است، مانند بازوی روباتیک یا چشم مصنوعی که به مغز وصل میشوند و به وسیلهی آن کنترل میشوند؟
«بله، وقتی من با پژوهشگران مغز صحبت میکنم متوجه میشوم که تغییری رخ داده است. تغییر جهتی از پرسشهایی دربارهی مسائل اصلی، از کوشش برای ساختن الگویی قابل درک برای کارکرد مغز، به سمت پژوهش کاربردی، به سمت کوششی برای ساختن اندامهای مصنوعیای که در کوتاهترین زمان ممکن قادر خواهند بود به افراد ناتوان کمک کنند، اتفاق افتاده است.»
آیا شما این را بهمثابه تغییری میبینید که در آن علم برای ناخودآگاه جا باز میکند؟
«بله، تا حدودی. پس از سرخوشی اولیه که در آن تصور میشد میتوان در زمان کوتاهی به کارهای بزرگی دست یافت، اکنون به نظر میرسد که علوم مغزی ایدهی الگوی کارکردی ذهن را کنار گذاشتهاند. امروزه جریان اصلی بر ابزارهای کاربردی برای استفادهی عملی متمرکز است».
«روانشناسی جدید» کاپیتالیسم
در روز گفتگوی من با اغیک لوغون، نشریه هاآرتس مقالهی پروفسور ایوا ایلوز[۱۲]، «ذهن به طور صحیح مدیریت شده» (۱۵ ژوئن) را منتشر کرد. لوغون از مقاله نقلقول میکند: «چرا نئولیبرالیسم بهمثابه یک سیستم ایدئولوژیک خوب کار میکند؟ چون کاملا با دیدگاه جهانی غالب بر بسیاری از کشورهای غربی سازگار است و با روانشناسی عامه پسند پشتبانی میشود: اینکه ما مسئول شکستهایمان هستیم».
او، هنگام کنارگذاشتن روزنامه میگوید «من مایلم برعکسش را بگویم: این کاپیتالیسم است که یک روانشناسی جدید برای خودش ساخته تا نیازهایش را برآورده کند. این بخشی از کل بروکراسی سلامت است و بخشی از شیوهای که پزشکی وارد ساختارهای قدرت جدید شده که کشورهای توسعهیافته را کنترل میکنند. کل سیستم پزشکی تبدیل به شیوهای برای به دست گرفتن قدرت و فهرستکردن جمعیتها شده، تا آنها را در نظمی جدید قرار دهد که مستقیماً تحت تاثیر علم قرار دارد. ایوا ایلوز هم به آمار تعداد روانشناسان در ایالات متحده اشاره میکند و هم به آمار «کسب و کار سلامت» که او بهمثابه دو موجودیت کاملاً متمایز قلمداد میکند. روانشناسی و حتی روانکاوی، صرفاً بخش کوچکی از آن چیزی هستند که پزشکی به آن تبدیل شده است.»
در تجربهی شخصی لوغون، روانکاوی در واقع انقلابیگری اجتماعی را تشویق میکند. او در پیوند با روانکاویای که با ژاک لاکان انجام داده است، شرح داد که در گذشته دکتر لاکان به او اجازه نداده که حتی یک جلسهی روانکاوی را از دست بدهد و همچنین اجازه نداده یک بار تظاهراتی را که در آن زمان برگزار میشد از دست بدهد: این دورهی تظاهرات دانشجویان در دههی ۱۹۶۰ در پاریس بود. به نظر لوغون یکی از چیزهایی که روانکاوی را از رویکردهای روانشناسی شناختی جدا کرده و از آن متمایز میکند، رویکرد آن نسبت به جنبههای اخلاقمبنا (moral) و اخلاقی (ethical) وجود انسان است.
او میگوید «فروید هیچگاه این امر را نادیده نگرفت که فراتر از موضوع تسکین رنج، مسائل مربوط به اخلاقیات و اخلاقمبنابودگی نیز وجود دارند». همانطور که او گفت «چگونه زندگی کنیم که با اخلاقمبنابودگی کار کردن و عشق ورزیدن سازگار باشد، در حالی که همزمان ایدههای غلط اخلاقمبنابودگی معاصر را نیز رد کنیم.»
[۱] – Eric Laurent
[۲] – Lost in Cognition
[۳] – Resling
[۴] – Nehama Gesser
[۵] sensitization
۱- B.F. Skinner
[۷] – Dan Hotel
[۸] – Haaretz
[۹] – Ilya
[۱۰] – Peter Fonagy
[۱۱] – Eric Kandel
[۱۲] – Eva Illouz