یادداشت لاکانیسم: متن پیش رو مصاحبه نشریه فرانسوی «لمگازین» (Le Magazine.info) با «شَغل مِلمُن» در نوامبر سال ۲۰۰۷ است. ترجمه فرانسه به فارسی این مصاحبه به عهده «صمد کاظم پور» بوده است.
فرانسویها بالاترین آمار مصرف داروهای مسکن و ضدافسردگی را در جهان دارند، شرایط طوری است که امروزه افسردگی در حال تبدیل شدن به معضلی جدی در جامعه فرانسه است. با وجود این هنوزهم اکثریت مردم شناخت درستی از این آسیب روانی ندارند. «شَغل مِلمُن»، روانپزشک، روانکاو و بنیانگذار Association lacanienne internationale دلایل شیوع این آسیب را تشریح میکند.
لماگازین: چگونه میتوان حالت افسردگی را از یک حالت ساده روحی و روانی متمایز کرد؟
شَغل مِلمُن: تمییز افسردگی حاد و جدی از ناراحتی و اندوه گذرا کار بسیار سادهای است. غم و اندوه یکی از حالتهای معمول روحی انسانها است، هیچ جنبه پاتولوژیکی در این احساس وجود ندارد. این حالت واکنش عادی افراد در مواجهه با حادثه یا وضعیتی مصیبتبار است. اما افسردگی وضعیتی پاتولوژیک است که به طور مداوم شیوهای از وجود داشتن را تعیین و تحمیل میکند، تمام اندیشهها را سازماندهی میکند و اراده احتمالی سوژه برای برونرفت از این وضعیت را خنثی میکند. برای شخص افسرده همه چیز منفی و تیره و تار میشود و او خودش را نیز به همین شکل تصور میکند. او اقدامها و تلاشهای خود را از همان ابتدای امر بیفایده و بیتاثیر قلمداد میکند. وجه بارز حالت افسردگی امکانناپذیر بودن گریز و رهایی از آن (به تنهایی و به همت خود) و در نتیجه ضرورت درخواست کمک از فردی دیگر است. اگر بتوانیم به تنهایی از این وضعیت بیرون بیاییم، در این صورت آن وضعیت بیشتر از آنکه افسردگی باشد، بیانگیزگی مفرط است.
لماگازین: آیا افزایش موارد افسردگی در فرانسه را تایید میکنید؟
شَغل مِلمُن: این ادعا کاملا آماری و مبتنی بر اطلاعات است. اما این حقیقت دارد که افراد افسرده، در مقایسه با گذشته، درصد بیشتری از مراجعه به متخصصان درمان بیماریهای روحی و اختلالات روانشناختی را تصاحب میکنند. طبق برخی آمارها، افراد افسرده ۱۵ درصد از کلمراجعین به مراکز خدمات درمانی فرانسه را شامل میشوند.
لماگازین: گسترش و همهگیری این حالتهای افسردگی را چگونه تفسیر میکنید؟
شَغل مِلمُن: تصور میکنم این موضوع گواهی بر ظهور اقتصاد روانی جدیدی است که دیگر همانند گذشته بر مبنای سرکوب امیال پایهریزی نمیشود، بلکه کاملا برعکس، مبتنی بر ارضای آزادانه آنها است. «ژوئیسانس/کیف» تبدیل به هنجاری اجتماعی شده است، به این معنا که ژوئیسانس اغلب رفتارهای ما را رهبری میکند. در نتیجه تمامی اشکال ناکامی که سابقا پذیرفته و سرکوب میشدند، در زندگی انسانهای امروزی به طرزی بیمارگونه و ناخوشایند تجربه میشوند. این اشتیاق به ارضای «آنی و بلافاصله»، کل ساز و کار روانی ما را شکننده میکند و موجب افزایش اختلالات افسردگی میشود، چرا که دیگر هیچ حد و مرزی وجود ندارد.
لمگازین: در مورد ژوئیسانس به مثابه هنجار اجتماعی، آیا تصور میکنید که نسل انفجار جمعیت (متولدین بعد از جنگ دوم جهانی، ۱۹۴۵-۱۹۷۵) که در سالهای دهه ۶۰ خواهان جامعهای بودند که همهچیز در آن مجاز باشد، عملاً باعث تسهیل این دگرگونی نشده است؟
شَغل مِلمُن: سهم مسئولیت این نسل غیر قابل انکار است و تاکید روی تفکر آزادیخواهانه یا «آزادی» همواره باعث ظهور پارهای از مشکلات میشود. مخصوصا تفکر می ۶۸ که به صورت ضمنی به آن اشاره کردید، در صدد رها ساختن ما از برخی قید و بندهای تحمیل شده روی بیان و ابراز امیال بود. میتوان گفت این تفکر از جنبهای خاص کاملا موفق بوده است، چون همه ما به کسانی تبدیل شدهایم که به الزام قاطع ژوئیسانس وابستهایم. در نتیجه می ۶۸ پیشدرآمد و تسهیل کننده بروز و ظهور قید و بندهای نوین بوده است. برای مثال اعتیاد به مواد مخدر، به عنوان پدیدهای جمعی و تودهای، پیامد مستقیم همین دوره است.
لماگازین: در مواجهه با این عمومیت یافتن حالتهای افسردگی، دستگاههای دولتی چه اقدامی میتوانند انجام دهند؟ آیا میتوان به تصمیمگیری و اقدام مشورتی بین دستگاههای دولتی و محافل روانپزشکی یا روانکاوی امید داشت؟
شَغل مِلمُن: فکر نمیکنم روانپزشکان و روانکاوان قادر به درمان این وضعیت اجتماعی باشند. مشکل حتی فراتر از خود دولت و حاکمیت است. رجال سیاسی دیگر تسلطی روی فرایندهای اقتصادی ندارند. آنها نمیتوانند از شر مشکلات خلاص شوند و در مسیری خلاف جریان آب شنا میکنند. آنها در معرض مجموعه رویدادهایی هستند که توانایی کنترلشان را ندارند. در واقع دیگر میان واقعیت قدرت اقتصادی و واقعیت قدرت سیاسی استمرار و پیوستگیای وجود ندارد، بلکه صرفا انقطاعها و گسستها حاکم هستند. وانگهی این فقدان پیوستگی، کنش سیاسی شهروندان معترض را دشوار میکند، چرا که دیگر هیچ کس به درستی نمیداند که دقیقا با چه کسی باید مخالفت کند.
لماگازین: یعنی تلویحا میخواهید بگویید افزایش این حالتهای افسردگی به اقتصاد هم وابسته است ؟
شَغل مِلمُن: مطمئناً همین طور است! امروزه جوانها برای اینکه بتوانند شغل، مسکن و زندگی مناسبی داشته باشند، برای اینکه بتوانند از خانواده جدا شوند و برای خودشان خانوادهای تشکیل دهند، باید به سختی تلاش کنند و انواع و اقسام مدرکهای تحصیلی را کسب کنند. آیا گمان میکنید جوانها انگیزهای برای این همه کار دارند؟ شاید موقتا انگیزهای پیدا کنند و همین انگیزه آنها را وادار کند که دست به تلاش و مبارزه بزنند، اما اگر این تلاشها سالیان سال ادامه پیدا کند و نتیجه دلخواه حاصل نشود، چه خواهد شد؟ مسلما خسته و درمانده میشوند و به خودشان خواهند گفت این تلاشها چندان ارزشی ندارد و گویا هیچ کس نمیخواهد ارزش راستین آنها را بپذیرد.
لماگازین: کتاب شما با عنوان «انسان بیگرانش» هشداری علنی به جامعه است. فکر نمیکنید که این نگرش شما کمی بیش از حد بدبینانه باشد؟
شَغل مِلمُن: من هیچ دلیلی برای خوشبینی نمیبینم. از نظر من وضعیت سیاسی و اجتماعی نگرانکننده است. به میلیونها جوانی نگاه کنید که علیه بیثباتی تظاهرات میکنند. امروزه دیگر چه چیزی بیثبات و پا در هوا نیست؟ آیا روابط عاطفی و احساسی، موقعیتهای شغلی و ارزشهای ما ثبات و امنیتی دارند؟ تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که تظاهر کنیم در آینده اوضاع بهتر خواهد شد.