یادداشت لاکانیسم: متن پیش رو مقالهای از دکتر رابرت ساموئلز است که در سال ۱۹۹۰ در نشریه Newsletter of the Freudian Field به چاپ رسیده است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مقاله به عهده «امیررضا حسینی» بوده است.
زمان منطقی و ژوئیسانس
مایلم آزمایش سال ۱۹۴۵ لاکان را مورد بحث قرار دهم که عنوان فرانسوی آن «Le Temps Logique et l’assertion de certitude anticipee » است. مایلم این عنوان را به «زمان منطقی و دعوی یقین پیشدستیشده» [(۱۹۶۶)۱۹۷، (۱۹۸۸)۴] ترجمه کنم. من با ارائهی ساختار اساسی سفسطهگری[۱] منطقیای که لاکان توسعه میدهد، شروع خواهم کرد.
این متن روی چیزی متمرکز است که نظریهپردازان بازی مدرن آن را دوراهی زندانی مینامند. در این مسئلهی خاص سه زندانی در یک زندان هستند و ماموران باید یکی را آزاد کنند. بنابراین آنها تصمیم میگیرند تا زندانیها را وارد یک بازی منطقی کنند که آزادی و در نتیجه زندگی زندانیان را در معرض خطر قرار میدهد.
مدیر زندان بیان میکند که او سه پلاک سفید و دو پلاک سیاه دارد و قرار است میان شانههای هریک از سوژهها یک پلاک قرار دهد، پلاک طوری قرار داده میشود که زندانی نتواند پلاک خود را ببیند، اما میتواند پلاک دیگران را مشاهده کند. مدیر همهی اشکال مراوده میان سوژهها و همهی امکانپذیریهایی را که زندانی بتواند تصویر خود را منعکس کند، مردود میشمارد. بنابراین امر تصویری اساساً کنار گذاشته میشود. مدیر در ادامه به سوژهها اطلاع میدهد که اولین فردی که رنگ پلاک خودش را تعیین کند باید از زندان خارج شود، رنگ پلاک خود را اعلام کند و سپس باید توضیحی منطقی برای حدسش ارائه دهد. اولین زندانیای که این شروط را برآورده کند آزاد خواهد شد.
سپس مدیر به طور مخفیانهای به هریک از زندانیها یک پلاک سفید میدهد و آنها را برای تعیین راهحلی برای مسئله ترک میکند. لاکان برای تحلیل این دوراهی منطقی مفروضات هریک از سوژهها را تعیین میکند. اول از همه فقط سه ترکیب احتمالی از پلاکها وجود دارد. ۱) سه تا سفید؛ ۲) دو تا سفید و یکی سیاه؛ ۳) یکی سفید و دو تا سیاه. سپس لاکان هر سوژه را با یک حرف نامگذاری میکند، A, B, C و زندانی A را «سوژهی واقعی» [(۱۹۶۶)۱۹۹؛ (۱۹۸۸)۶] و سوژههای B و C را دیگر سوژههای انعکاس مینامد. علاوهبراین لاکان این سفسطهگری را به سه زمان منطقی تقسیم میکند، که مایلم آنها را به این شکل ترجمه کنم، ۱) لحظهی نگاه خیره[۲] یا نگاه[۳]؛ ۲) زمان فهمیدن؛ ۳) لحظهی نتیجهگیری.
در زمان اولیهی لحظهی نگاه، هر سوژه دو پلاک سفید میبیند و بنابراین اولین احتمال (دو پلاک سیاه و یک پلاک سفید) برای هر سوژه کنار گذاشته میشود. بنابراین هر سوژه طرد منطقی مشابهی انجام میدهد. باوجوداین همچنین متوجه میشویم که هیچ چیز حل و فصل نشده و مسئله هنوز باقی است و بنابراین نیازمند زمانی برای فهمیدن هستیم. اما قبل از ورود به این زمان دوم اجازه دهید اشاره کنیم که در لحظهی نخستین نگاه، چیزی که اهمیت دارد این است که هیچ سوژهای نمیبیند، یعنی پلاکهای سیاه کنارگذاشته شده. لاکان این سرنخ آغازین را «فرض مسئله» [(۱۹۶۶)۲۰۲؛ (۱۹۸۸)۹] مینامد و آن را به یک ممنوعیت نخستین، یعنی ترکیب سه پلاک سیاه، پیوند میزند.
کل شناخت[۴] یا به جای آن نا-شناختی[۵] که در این زمان آغازین به دست میآید باید در سطح این ضمیر غیرشخصی فرد/یکی (one) فرمولبندی شود. لاکان این عبارت را ارائه میکند، «با بودن در مقابل دو پلاک سیاه، فرد میداند که پلاکش سفید است» [(۱۹۶۶)۱۰۴؛ (۱۹۸۸)۱۱] و اضافه میکند که این عبارت به امر ناشناختهی واقعی مسئله ربط دارد، که خصیصهی نادیده گرفته شده خود سوژه است. مایلم این خصیصهی نادیده گرفته شده را نام-پدر یا فالوس بنامم و تلاش خواهم کرد که نشان دهم چگونه لاکان منطق خلع[۶] را پیشاپیش فرمولبندی میکند.
به دلیل اینکه سوژه در این زمان نگاه واقعی فاقد دالی است که برونـانگیزشها/برانگیختگیها[۷] و ادراکهایش را در آن جای دهد. لاکان این سوژه را سوژهی عقلیافتی[۸] مینامد [(۱۹۶۶) ۲۰۷؛ (۱۹۸۸) ۱۴]؛ آن میتواند خدا، یک میز، یا لگن شستشو باشد، بنابراین آن چیز فرویدی است که میتوانیم آن (id)، سوژه در برونایستار/وجود[۹] احمقانه و توصیفناپذیرش (S)، بنامیم.
سوژهی واقعی در نفی خلعی گنجانده میشود که فروید در مفهوم فرافکنی سایکوتیک توسعه داده است و لاکان آن را از طریق این اصلموضوعه بیان میکند: چیزی که در امر نمادین پس زده میشود در امر واقعی بازمیگردد. لاکان به منظور ترسیم این موضوع مثال گرگمرد را ارائه میکند، گرگمرد نمادینسازی اختگی را پس زده بود و بنابراین در امر واقعی دچار توهم میشد، این توهم که عملاً انگشت خود را بریده است. فروید بحث میکند که در فرافکنی، سوژه یک «اندیشه یا بازنمایی درونی» را بهمثابه یک ادراک بیرونی ادراک میکند. این فرمولبندی این امکان را برای لاکان فراهم میکند تا اظهار کند که توهم ابژهی (a) صدا یا نگاهی است که در امر واقعی بازمیگردد. بنابراین در این زمان اولیهی نگاه ما شاهد پیچیدگی یک طرد منطقی هستیم که باید برچسب خلع به آن زده شود.
خود این خلع به فانتازم بنیادین سوژه متصل است. در مورد رویای گرگمرد که ناگهان پنجرهی اتاقش باز میشود و به یکباره میبیند گرگها به او نگاه میکنند؛ او در یک وضعیت اضطراب و تقسیمشدگی است زیرا نمیداند دیگری به چه چیزی از او میل میورزد. به عبارت دیگر علت اضطراب نگاه تعییننشدگی میل دیگری است. زیرا تنها فالوس یا نام-پدر میتواند میل فرد را تعیین کند.
کاری که سعی میکنم در اینجا انجام دهم نشان دادن منطق برخی از مفاهیم اصلی فروید به شما است. بنابراین شکل اولیهای از نفی وجود دارد که خلع، فرافکنی، یا سرکوب آغازین نامیده میشود. آن به فانتازم بنیادین و فرایند اولیهی توهم مرتبط است.
زمان برای فهمیدن
اکنون اجازه دهید سراغ زمان برای فهمیدن برویم که دورهی منطقی دوم است. در این زمان هر سوژه رفتار دو سوژهی دیگر را مشاهده میکند. به یاد داشته باشید که این زمان بهوسیله انتخاب دوتایی میان دو ترکیب احتمالی (دو سفید و یک سیاه یا سه سفید) ساختاریافته است. لاکان بحث میکند که در این زمان هر سوژه استدلال میکند: «اگر من پلاک سیاه داشتم، دو فردی که با پلاک سفید میبینم در بازشناسی خودشان با پلاک سفید تردید نمیکردند» [(۱۹۶۶) ۲۰۵؛ (۱۹۸۸) ۱۱] لاکان این را شهود مینامد، جایی که سوژه چیزی را بیشتر از مفروضات بازی ملموس و مشهود مییابد. این زمان با معنایی که ارائه میکند و محدودیتی که در پایان یک حرکت وضع میکند، تعریف میشود. به عبارت دیگر تردید به نشانی از سکون تبدیل میشود که سوژه در دیگری نظری خود بازشناسی میکند. به دلیل اینکه هر سوژه میان ترس ناخودآگاه از «اگر من پلاک سیاه داشته باشم» و میل به اولین کسی بودن که زندان را ترک میکند تقسیم میشود. تردید نشان میدهد سوژه میان آمد و رفت گیر افتاده است که دو نیروی متقابل را بازنمایی میکند.
سوژه در زمان برای فهمیدن در ساختاری وسواسی گیر افتاده که، در سطح اگوی نارسیستیکش (جایی که نارسیسیسم و نظرآوری[۱۰] شناختیاش یکی هستند)، سوژه چیزی را که دیگران میاندیشند و میبینند تصور و و بر آن پیشدستی میکند. لاکان اعلام میکند که این سوژه تعریف نمیشود مگر از روی عمل متقابلش[۱۱]، امری که با تعلیق دوجانبهی یک عمل نشان داده میشود. او این سطح از عمل متقابل را ترنسیتیویسم[۱۲] سوبژکتیو مینامد تا آن را به مرحلهی آینهای مرتبط کند. به دلیل اینکه این سوژه خود تنها از طریق خصایصی بازشناسی میکند که در دیگری کشف میکند. بنابراین این رابطهی عمل متقابل سوژه را در یک بازی رقابت نظری اسیر میکند که حسادت بر آن غالب است و فقظ زمانی میتواند متزلزل شود که سوژه خود را بهمثابه «من[۱۳]» تصدیق کند.
اما بیایید جنبهی دیگر گفتمان وسواسی را فراموش نکنیم که لاکان بعدها آن را سمپتوم شک و تردید نامید. زیرا اگر سوژهها عمل نمیکنند، دلیلش این است که میدانند دیگران به آنها نگاه میکنند و آنها از این احتمال میترسند که ممکن است پلاک سیاه داشته باشند. بنابراین باید بپرسیم این پلاک سیاه در زمان فهمیدن چیست؟
میتوانیم با گفتن این شروع کنیم که این پلاک متفاوت چیزی را بازنمایی میکند که سوژه نمیتواند ببیند یا بفهمد اما مقدار معینی اضطراب ایجاد میکند. همچنین میتوانیم آن را به ابژهی مقعدی از دست دادن و گناه پیوند دهیم. لاکان در متنی دیگر مثالی از نویسندهای دچار انسداد نویسندگان را ارائه میکند که در مقابل یک صفحهی خالی سفید و در اضطرابش خود را تکهای مدفوع برای دیگری تصور میکند. اما اگر میخواهیم به این تردید در سطح سمپتوم بیندیشیم باید این دو رویکرد را ترکیب کنیم و ببینیم که چگونه این شک فینفسه واکنشی به اضطراب است که از ابژهی مقعدی ناشی میشود. زمانیکه سوژه پیوسته در فکر یک لکه، چیزی که بیرون ریخته یا برجای گذاشته است، چه تصوری دارد؟ بیایید به خانم مکبث و لکهای که تلاش میکند پاک کند فکر کنیم. این لکه نه تنها ردپایی از یک جرم است بلکه همچنین امکانناپذیری پاک کردن یک خطا را بازنمایی میکند. این امکانناپذیری بیش از همه جا در گفتمان وسواسی آشکار است، جایی که سوژه همواره تلاش میکند خطایی را که مدتها پیش مرتکب شده را اصلاح کند. در داستان هملت ما این پیوند را در مورد مرگ پدر و دِین به پدر میبینیم. این پیوند همچنین در مورد موشمرد فروید ایجاد میشود جایی که صحنهای از دِین سوژه نهایتا به صحنهای از دِین پدر پیوند خورد.
مسلما فروید ترس موشمرد از این مرگ پدر را به میل ناخودآگاه موشمرد به خلاص کردن خود از تاثیر و ممنوعیتهای پدرش پیوند میدهد. این ساختار وضعیت ادیپی کلاسیک را تکرار میکند که در آن عشق به دیگری توسط قانون پدر ممنوع میشود و بنابراین سوژه میل کشتن پدر و خوابیدن با مادرش را دارد. در مورد موشمرد این ساختار با این عبارت آشکار میشود «اگر زنی را لخت ببینم پدرم میمیرد» [۱۶۲] پدر که مظهر جزء سومی است که رابطهی نظری با دیگری را قطع میکند سرکوب میشود و در سمپتوم وسواسی بازمیگردد. این اندیشه «اگر من پلاک سیاه داشته باشم» ایدهی نابی است که تلاش میکند بر بدترین وضع ممکن پیشدستی کند. در این ساختار تقابل اشکار میان خواست نارسیسیستیک برای صلح، عشق و فهمیدن، و میل ناخودآگاه برای تایید مرگ دیگری را شاهدیم.
این میل به مرگ دیگری باید بهمثابه موضعیابی[۱۴] سمپتوماتیک برانگیختگی و محصول سرکوب ابژهی پس زده شده در نظر گرفته شود. باید این سمپتوم را اُتواروتیک و اُتیستیک است؛ به عبارت دیگر رابطه با دیگری قطع شده (دال). زیرا سمپتوم میل دیگری را پس میزند.
لحظهی نتیجهگیری
اکنون بیایید زمان منطقی سوم چرخش را بررسی کنیم که لحظهی نتیجهگیری نام دارد. در اینجا هر سوژه نتیجه میگیرد که رنگ پلاکش باید سفید باشد زیرا میبیند که سوژههای دیگر تردید میکنند و در نتیجه باید در مقابلشان دو تا سفید نشسته باشد. این سوژه حالا باید با عجله عمل کند تا سوژههای دیگر را که دارند به همین نتیجه میرسند شکست دهد. بنابراین هر سوژه از منطق مشابهی استفاده میکند و با قطعیت یکسانی تصدیق میکند که دارای پلاک سفید است.
لاکان این عمل از روی قطعیت را یک حکم سوبژکتیو مینامد که وضعیت خاصی از اضطراب و اضطرار آن را برمیانگیزد. سوژه فقط میتواند در لحظهی شتابزدهای عمل کند که فراسوی رابطهی نظری تثبیتشدهاش با دیگری حرکت میکند. در اینجا شاهد به وجود آمدن «من» یا من-ایدهآل اجتماعی فراسوی مرحلهی آیینهای هستیم و لاکان این یقین من را به تنش زمانمند/گذرای ضرورت منطقی پیوند میزند. به دلیل اینکه این ترس از دیگری سوژه را به سمت نتیجهگیریاش هل میدهد و این ترس به نوبهی خود از یک وضعیت رقابت ناشی میشود که در آن هر سوژه باید بر یقین خودش پیشدستی کند. لاکان این پیشدستی بر یقین را شکل بنیادین منطق جمعی مینامد و در پایان این متن خواننده را به روانشناسی گروهی و تحلیل اگو فروید ارجاع میدهد.
فروید در این متن اعلام میکند که جوهر هر رابطهی اجتماعی در ساختار هیپنوتیسم، عشق و انتقال جای میگیرد. دشواری این زمان منطقی سوم این است: آن از ارجاع عادی ما به قصدمندی[۱۵] سوژه حذف میشود. به جای آن ما با قصدمندی دیگری دست و پنجه نرم میکنیم. پرسش اصلی که میتوان برای فروید مطرح کرد این است که چرا سوژه از رابطهی آسودهی نارسیسیسم و هویت نظری خود برای تصدیق من-ایدهآلش در ساختار اختگی و اصل واقعیت دست میکشد، به عبارت دیگر چرا سوژه وضعیت ثانویهی امر تصویری را به منظور تصدیق خود در مرتبهی نمادین ترک میکند؟ دگرخواهیجنسی[۱۶] چگونه امکانپذیر میشود؟
پاسخ همهی این سوالات پیرامون این برداشت لاکانی گردش میکند که میل فرد توسط میل دیگری تعیین میشود. بنابراین در گفتمان ارباب درمییابیم که رابطهی اساسی زبان که مفصلبندی میان دالها است، در رابطهی میان سوژه و دیگری جای میگیرد. مایلم بحث کنم که این ساختار ساختار انحراف/ pere–version[۱۷] (حرکت به سوی پدر یا نام-پدر) است. زیرا اگر به متن فروید دربارهی فتیش مراجعه کنیم درمییابیم که سوژه در عمل منحرفانه با جایگاه پدر در عمل اختگی همانندسازی میکند. ممکن است در این نقطه بپرسیم که اختگی دقیقاً چیست و ربط آن به زمان منطقی چیست؟ مایلم بگویم که اختگی میل و قصدمندی دیگری را بازنمایی میکند. این میل خواستار یک قربانیشدگی سوبژکتیو است که سوژه را به سطح یک ابژهی کور و درمانده تقلیل میدهد.
فرد منحرف همزمان هم با قانونی که او تحمیل میکند و هم با ابژهای که برای مقاومت در برابر آن قانون تلاش میکند، همانندسازی میکند. این قانون فینفسه نظمی سیاسی را بازنمایی میکند که صرفاً میتواند از طریق یک عمل خشونتآمیز یا تخطیگرانه به عمل دربیاید. بنابراین سادیست هم منشا قانون و هم تخطیگر از آن قانون است. لاکان در متنش دربارهی خانواده همین بحث را میکند، هنگامیکه بیان میکند پدر تحمیل قانون آغازین علیه زنا با محارم را بازنمایی میکند، اما خود او در رابطه با همسرش از آن قانون تخطی میکند[۵۰].
علاوهبراین، نام-پدر یا فالوس تعین میل دیگری از طریق رابطهاش با علت زنا با محارمی میل را بازنمایی میکند. همه به چیزی میل میورزند که نمیتوانند داشته باشند ــ مادر ــ به استثنای پدر که تنها به چیزی میل میورزد که دارد، فالوس. در این معنی فالوس و زن یک چیز هستند. هردو مظهر یک دال یا برونـانگیختگی/برانگیختگی جنسی هستند. البته لاکان بعدها بیان میکند که هیچ دال ژوئیسانسی وجود ندارد و بنابراین دیگری وجود ندارد.
اما پرسش مربوط به اینکه چگونه و چرا فرد مرد بودن و فالوس داشتن خود را تصدیق میکند، همچنان باقی است. من معتقدم پاسخ لاکانی به این پرسش این است که سوژه یا هیچ انتخابی ندارد یا انتخابش تحمیلی است.
سوژهها با سفسطهگری زمان منطقی در آخرین لحظه نتیجهگیری من-ایدهآلشان را تصدیق میکنند و میگویند: «من مرد هستم زیرا از متقاعدشدن به اینکه مرد نیستم میترسم». در این عبارت بازتابی از گفتهی لاکان در «کانت با ساد» را داریم: «به خاطر وجود لهستان خدا را شکر، زیرا بدون لهستان مردم لهستان وجود نداشتند» [۷۶۷]. این همانندسازی سیاسی با دیگری مبتنی بر این است که هر سوژه همان ابژه را به جای اگو-ایدهآلش قرار میدهد. بنابراین در این سفسطهگری، ابژهی (a) ــ پلاک سیاه ــ که باعث عجله (و نفرت) میشود در همان جایگاهی قرار دارد که من-ایدهآل است، من-ایدهآلی که میگوید من پلاک سفید دارم. به عبارت دیگر در هیپنوتیسم و ساختار انحراف خلطشدگیای مبان ابژه (پلاک سیاه) و دال ارباب (پلاک سفید) وجود دارد.
منطق/ژوئیسانس
در اینجا تلاش میکنم «کانت با ساد» را درون ساختار لحظهی نتیجهگیری خوانش کنم. این مفصلبندی میان دستور بیقید و شرط فرضی کانت و فتیش سیاه ساد دو عنصر گفتمان فرویدی را باهم متحد میکند. اینها زبان و لیبیدو یا دال و ژوئیسانس هستند. در واقع فکر میکنم میتوانیم عنوان یکی از مشهورترین نوشتههای فروید تمدن و ملالتهایش را به تمدن و ژوئیسانس تغییر دهیم. بنابراین میان گفتمان ناخودآگاه در لحظهی نتیجهگیری و ابژهی رانه در لحظهی نگاه خیره دیالکتیک بنیادین تئوری فرویدی را مییابیم.
چهارمین زمان منطقی روانکاوی: ابژهی a
این دیالکتیک هرگز نمیتواند حل و فصل[۱۸] شود اما میتواند منحل شود[۱۹]. بنابراین با لاکان شروع به دیدن مفصلبندی زمان منطقی چهارمی میکنیم که روی تفسیر ابژهی (a) متمرکز است. این ابژه علت گفتمان روانکاو[۲۰] در نظر گرفته میشود و لاکان آن را وارونهی کامل گفتمان ارباب در نظر میگیرد. لاکان این وارونگی را در چهار مفهوم اساسی مفصلبندی میکند، زمانیکه بیان میکند روانکاوی مانند یک هیپنوتیزم سر و ته است. زیرا لاکان بحث میکند که هیپنوتیزم مبتنی بر پیوند/همآیی[۲۱] میان من و (a) است و پایان روانکاوی مبتنی بر جدایی این دو است. به عبارت دیگر روانکاو در پایان روانکاوی باید برای روانکاویپذیرنده به ابژهی (a) تبدیل شود اما ابژهی (a)ای که از تمام اشکال همانندسازی[۲۲] با دال ارباب جدا شده باشد. بنابراین فراسوی همانندسازی، هنگام آفرینش فاصله میان (a) و من، همان گذار از فانتازم است. این جدایی تنها به شرطی امکانپذیر است که میل روانکاو ابژه را در رابطه با رانه جداسازی کند و این جداسازی تنها به شرطی میتواند رخ دهد که روانکاو همهی اشکال همانندسازی را رد کند.
شاید سفسطهگری ما فاقد این لحظهی وارونگی است زیرا در دعوی سوبژکتیو من متعلق به همانندسازی پایان مییابد. «من پلاک سفید دارم». اما هر روانکاو هشیاری میداند چگونه به دنبال ابژهای بگردد که هم گفتمان دیگری آن را دربرمیگیرد و هم طرد میکند، که در این مورد ابژهی (a) بهمثابه نگاه خیره و پلاک سیاه است. به این دلیل لاکان نگاه خیره را یک لکهی جوهر مینامد که مقدم بر سوژهی نگرنده است اما صحنهی آغازین جهانی را که قرار است دیده شود بازنمایی میکند. اگرچه لاکان پلاکهای سیاه را در این متن دربارهی زمان منطقی کنار گذاشته است، اما سعی میکند این ابژه را در اثر بعدی خود بازسازی کند.
بنابراین در «سمینار دربارهی «نامهی ربودهشده»» تلاش لاکان برای جداسازی نقش ابژهی (a) را پیدا میکنیم. ابژه یک حرف/نامه[۲۳]، در تقابل با دال، است که لاکان بهمثابه چیزی تعریف میکند که سوژه را برای دال دیگر بازنمایی میکند. علاوهبراین این ابژه هم مانع[۲۴] هر گفتمان و هم مرجوع مادیاش است.
در ضمیمهی لاکان به این متن او چیزی را صوریسازی میکند که آن را چندعلتمندی[۲۵] کارکرد نمادین در چهار زمان منطقی مینامد. او نشان میدهد که زمان چهارم به زمان اول مرتبط است و تلاش میکند چیزهایی را که در زمانهای دوم و سوم کنارگذاشته میشوند به حساب بیاورد. «میتوان اثبات کرد که به منظور تثبیت اولین و چهارمین جزء یک مجموعه همواره یک حرف/نامه وجود دارد که امکانپذیریاش توسط دو جزء میانجیگر طرد خواهد شد . . . »[۴۹]. لاکان در ادامه این حرف/نامه طردشده را «caput mortuum[۲۶]» دال مینامد. یعنی تهماندهای بیارزش که طرح کلی آن دائما تکرار میشود. در اینجا رانهی فرویدی را داریم که همواره دور ابژهای میچرخد که همزمان آن را دربرمیگیرد و طرد میکند. لاکان این ساختار را به ابژهی رانه پیوند میزند زیرا آن رابطهی امکانناپذیر میان سوژهی واقعی ژوئیسانس [اولین زمان منطقی] و دیگری نمادین تمدن [سومین زمان منطقی] را بازنمایی میکند. این نا-رابطه میان سوژه و دیگری اغلب توسط زمان دوم فهمیدن تصویری پوشانده میشود.
بنابراین سفسطهگری سال ۱۹۴۵ لاکان حرکت منطقی از امر واقعی [لحظهی نگاه]، به امر تصویری [زمان برای فهمیدن]، به امر نمادین [لحظهی نتیجهگیری] را مفصلبندی میکند. با قرار دادن ابژهی a در این ساختار بهمثابه یک لحظهی منطقی چهارم میتوانیم این متن را بهعنوان مسیر لاکان خوانش کنیم، جایی که تلاش میکند منطقی برای پایان روانکاوی خودش تعیین کند. یعنی با یکی گرفتن موضع روانکاو با ابژهی دربرگرفتهشده-طردشده یا پلاک سیاه درمییابیم که پایان روانکاوی روی تفسیری از حضور و میل روانکاو متمرکز است. زیرا این حضور است که در امر واقعی امر تصویری و نمادین جا دارد و در عین حال از آنها فراتر میکند.
بنابراین مسئلهی پایان روانکاوی به این مسئله تبدیل میشود که انسان چگونه میتواند از زندان زبان خارج شود. راهحل لاکان برای این مسئله حول محور منطق طردشدن و تئوری جدایی او میچرخد. زیرا سوژه باید از در دیگری بگذرد تا ابژهی روانکاوی شود.
رابرت ساموئلز
پاریس، ۱۹۸۹
آثار ذکرشده
Freud, Sigmund. (1918 [1914]) 1964. From the history of an infantile neurosis. Standard Edition, Vol. ۱۷: ۱-۱۲۴. London: Hogarth Press
_____. (۱۹۲۱) ۱۹۶۴. Group psychology and the analysis of the ego. Standard Edition, Vol. ۱۸: ۶۷-۱۴۴. London: Hogarth Press.
_____. (۱۹۰۹) ۱۹۶۴. Notes upon a case of obsessional neurosis. Standard Edition, Vol. ۱۰:۱۵۱-۳۱۸. London: Hogarth Press.
Lacan, Jaques. 1981. The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis. New York: W W Norton.
_____. (۱۹۶۲) ۱۹۶۶. Kant avec Sade. Ecrits. Paris: Editions du Seuil. 765-790.
_____. (۱۹۳۸) ۱۹۸۴. Les complexes familiaux. Dijon: Navarin Editeur.
_____. (۱۹۴۵) ۱۹۶۶. Le temps logique et I’assertion de certitude anticipee: Unnouveau sophisme. Ecrits. Paris: Editions du Seuil. 197-213.
_____. ۱۹۶۶. Le seminaire sur la lettre voW. Ecrits. Paris: Editions du Seuil. 11-61.
_____. ۱۹۴۵) ۱۹۸۸. Logical time and the assertion of anticipated certainty: A new sophism trans. Bruce Fink and Mark Silver. Newsletter of the Freudian Field, Vol. ۲, No. 2. Columbia: University of Missouri. 4-22.
[۱] sophism
[۲] the gaze
[۳] look
[۴] knowledge دانش
[۵] non-knowledge
[۶] foreclose
[۷] ex-citation
[۸] noetic
[۹] ex-istence
[۱۰] speculation
[۱۱] reciprocity
[۱۲] transitivism
[۱۳] I
[۱۴] localization
[۱۵] intentionality حیث التفاتی
[۱۶] heterosexuality
[۱۷] بازی با کلمه perversion (انحراف)
[۱۸] resolve
[۱۹] dis-solve
[۲۰] a-nalyst
[۲۱] conjunction
[۲۲] I-dentification
[۲۳] letter
[۲۴] ob-stacle
[۲۵] overdetermination
[۲۶] باقیمانده بیارزش